سرطان سینه (Breast cancer)

بیماری ها
0 نظر | مدت زمان خواندن مقاله: < 1 دقیقه
درخصوص این مطلب سوال دارید؟
داستان خود را برای ما تعریف کنید
سرطان سینه (Breast cancer)

درباره بیماری سرطان سینه

سرطان سینه سرطانی است که در سلول‌های پستان رخ می‌دهد. پس از سرطان پوست، سرطان سینه شایع‌ترین سرطان در زنان در ایالات‌متحده تشخیص داده‌ شده است. سرطان سینه می‌تواند در هر دو مردان و زنان رخ دهد، اما در زنان بسیار شایع‌تر است. حمایت قابل‌ توجهی برای آگاهی از سرطان سینه صورت پذیرفته است و بودجه‌های تحقیقاتی برای بهبود غربالگری و تشخیص و پیشرفت در درمان سرطان سینه اختصاص‌ یافته است. این عوامل میزان زنده ماندن پس از ابتلا به سرطان سینه را افزایش داده‌اند و میزان مرگ‌ و میر را کاهش داده‌اند.

علائم و نشانه‌های سرطان سینه

کلیک کنید

علائم و نشانه‌های سرطان سینه ممکن است شامل موارد زیر باشد:

• توده پستانی و یا ضایعاتی که متفاوت از بافت اطراف هستند.
• ترشح خونی از نوک پستان
• تغییر در اندازه، شکل یا ظاهر پستان
• تغییرات در پوست پستان، مانند ایجاد فرورفتگی
• به داخل رفتن نوک پستان
• پوسته‌ پوسته شدن در منطقه قهوه‌ای‌رنگ اطراف نوک پستان (آرئول) و یا پوست پستان
• قرمزی یا سوراخ‌ سوراخ شدن پوست روی پستان، مانند پوست پرتقال

علل بیماری سرطان سینه

کلیک کنید

هنوز مشخص نیست چه چیزی باعث سرطان سینه می‌گردد. پزشکان می‌دانند که سرطان سینه زمانی رخ می‌دهد که برخی از سلول‌های پستان شروع به رشد غیرطبیعی کنند. این سلول‌ها با سرعت بیشتری نسبت به سلول‌های سالم تکثیر می‌شوند و درنهایت به تشکیل یک توده یا جرم منتهی می‌گردند. توده حاصله ممکن است به غدد لنفاوی و سایر بافت‌های اطراف انتشار پیدا کند (متاستاز). سرطان سینه اغلب در سلول‌های مجرای تولیدکننده شیر آغاز می‌شود (کارسینوم مهاجم داکتال). سرطان سینه همچنین ممکن است در بافت غده‌ای به نام لوبول (سرطان لوبولار تهاجمی) و یا در سلول‌های دیگر و یا بافت خود پستان آغاز شود.

محققان عوامل هورمونی، شیوه زندگی و عوامل محیطی که ممکن است خطر ابتلا به سرطان سینه را افزایش دهند، شناسایی کرده‌اند. اما مشخص نیست که چرا برخی از افرادی که هیچ عامل خطری برای ابتلا به سرطان ندارند به آن دچار شده و برخی دیگر با وجود دارا بودن عوامل خطر، هرگز مبتلا نمی‌گردند. این احتمال وجود دارد که سرطان سینه توسط یک تعامل پیچیده بین ساختار ژنتیکی شما و محیط شما ایجاد شود. البته پزشکان تخمین می‌زنند که تنها ۵ تا ۱۰ درصد از سرطان‌های پستان براثر جهش‌های به ارث برده از خانواده، ایجاد می‌گردند. تعدادی از ژن‌های جهش‌یافته وراثتی که می‌تواند احتمال ابتلا به سرطان سینه را افزایش دهد شناسایی‌شده‌اند که متداول‌ترین آنها ژن سرطان سینه ۱ (BRCA1) و ژن سرطان سینه ۲ (BRCA2) می‌باشد که هر دو به‌طور قابل‌ توجهی خطر ابتلا به سرطان سینه و تخمدان را افزایش می‌دهند.

عوامل خطر یا ریسک فاکتورها در سرطان سینه

کلیک کنید

عامل خطر سرطان سینه هر چیزی است که باعث شود شما بیشتر به سرطان سینه دچار شوید. اما داشتن یک یا حتی چند عامل خطر سرطان سینه لزوماً به این معنی نیست که شما حتماً به سرطان سینه دچار خواهید شد. بسیاری از زنان مبتلا به سرطان سینه بدون وجود عوامل خطرساز به سرطان دچار شده‌اند. عواملی که با افزایش خطر ابتلا به سرطان سینه مرتبط‌اند عبارت‌اند از:

زن بودن : زنان بسیار بیشتر از مردان به سرطان سینه دچار می‌شوند.
افزایش سن : خطر ابتلا به سرطان سینه با افزایش سن، افزایش می‌یابد.
سابقه شخصی سرطان سینه : اگر شما در گذشته به سرطان سینه در یک پستان دچار شده باشید شما با خطر افزایش ابتلا به سرطان در پستان دیگر مواجه می‌باشید.
سابقه خانوادگی سرطان سینه : اگر مادر، خواهر یا دختر شما مبتلابه سرطان سینه تشخیص داده شود، به‌ ویژه در سنین جوانی، خطر ابتلا به سرطان سینه در شما افزایش می‌یابد.
داشتن ژن‌هایی که خطر ابتلا به سرطان را افزایش می‌دهد : به ارث بردن ژن‌هایی با جهش‌های خاص که خطر ابتلا به سرطان سینه را افزایش می‌دهند، شانس ابتلا به سرطان را در شما افزایش خواهند داد. رایج‌ترین جهش‌های ژنی در ژن‌هایی تحت عنوان BRCA1 و BRCA2 می‌باشند.
قرار گرفتن در معرض تابش : اگر شما پرتودرمانی برای قفسه سینه را در دوران کودکی یا نوجوانی دریافت کرده باشید، خطر ابتلا به سرطان سینه در شما افزایش می‌یابد.
چاقی : چاق بودن خطر ابتلا به سرطان سینه را افزایش می‌دهد.
آغاز دوره قاعدگی در سنین پایین : آغاز دوره قبل از سن ۱۲ سالگی خطر ابتلا به سرطان سینه را افزایش می‌دهد.
شروع یائسگی در سنین بالاتر : اگر یائسگی شما در سنین بالاتر آغاز شود، شما بیشتر احتمال ابتلا به سرطان سینه خواهید داشت.
داشتن اولین فرزند در سنین بالاتر : زنانی که بعد از سن ۳۵ سالگی صاحب فرزند می‌شوند با افزایش خطر ابتلا به سرطان سینه مواجه‌اند.
عدم بارداری در طول عمر : زنانی که هرگز باردار نشده‌اند در معرض خطر بیشتری از ابتلا به سرطان سینه نسبت به زنانی که یک یا چند حاملگی داشته‌اند، خواهند بود.
هورمون درمانی پس از یائسگی : زنانی که از داروهای هورمونی که ترکیبی از استروژن و پروژسترون هستند را برای درمان علائم و نشانه‌های یائسگی مصرف می‌کنند، در خطر ابتلا به سرطان سینه قرار دارند.
نوشیدن الکل : نوشیدن الکل خطر ابتلا به سرطان سینه را افزایش می‌دهد.

تشخیص سرطان سینه

کلیک کنید

آزمایشات و روش‌های مورد استفاده برای تشخیص سرطان سینه عبارت‌اند از:

معاینه فیزیکی : پزشک هر دو پستان و غدد لنفاوی زیر بغل را ازنظر وجود هرگونه توده یا ناهنجاری‌های دیگر، بررسی می‌کند.
ماموگرافی : در ماموگرافی با استفاده از اشعه X تصاویری از پستان تهیه می‌شود. ماموگرافی معمولاً برای غربالگری سرطان سینه استفاده می‌شود. اگر یک اختلال در غربالگری تشخیص داده شود، دکتر شما ممکن است از ماموگرافی تشخیصی برای بررسی بیشتر ناهنجاری‌ها استفاده کند.
سونوگرافی پستان : در سونوگرافی با استفاده از امواج صوتی، تصاویری از درون بدن تهیه می‌شود. سونوگرافی به تمایز بین یک توده جامد و یک کیست پر از مایع کمک می‌کند. سونوگرافی اغلب به‌عنوان بخشی از معاینه یک توده جدید، صورت می‌پذیرد.
برداشت یک نمونه از سلول‌های پستان برای آزمایش (بیوپسی) : نمونه به یک آزمایشگاه ارسال می‌گردد که در آن کارشناسان به تعیین اینکه آیا سلول‌ها، سرطانی هستند یا خیر می‌پردازند. نمونه بیوپسی همچنین برای تعیین نوع سلول‌های درگیر در سرطان سینه، میزان پیشروی (درجه) سرطان و اینکه آیا سلول‌های سرطانی دارای گیرنده‌های هورمونی و یا گیرنده‌های دیگری هستند یا خیر که ممکن است گزینه‌های درمانی را تحت تأثیر قرار دهد، ارزیابی می‌گردد.
تصویربرداری رزونانس مغناطیسی (MRI) از پستان : دستگاه MRI با استفاده از امواج مغناطیسی و امواج رادیویی، تصاویری از داخل پستان تهیه می‌نماید. قبل از انجام MRI، یک ماده رنگی به فرد تزریق می‌شود.
آزمایش و روش‌های دیگری نیز ممکن است بسته به وضعیت شما استفاده شود.

مرحله‌بندی سرطان سینه

هنگامی‌که دکتر شما سرطان سینه را تشخیص داد، سعی می‌کند مرحله سرطان را مشخص کند. مرحله سرطان به تعیین بهترین گزینه‌های درمانی کمک خواهد کرد. آزمایش و روش‌های مورداستفاده برای تعیین مرحله سرطان سینه عبارت‌اند از:

• آزمایش خون، ازجمله شمارش کامل سلول‌های خون
• ماموگرافی پستان
• MRI پستان
• اسکن استخوان
• سی‌تی‌اسکن
• توموگرافی تابش پوزیترون (PET)

مراحل سرطان سینه از ۰ تا IV (مرحله ۴) مشخص می‌گردد که مرحله صفر نشان‌دهنده غیر تهاجمی بودن سرطان و یا وقوع آن در مجاری شیردهی می‌باشد. مرحله IV سرطان سینه که سرطان سینه متاستاتیک نیز نامیده می‌شود، نشان می‌دهد که سرطان به مناطق دیگر بدن گسترش‌ یافته است.

درمان سرطان سینه

کلیک کنید

گزینه‌های درمان سرطان سینه براساس نوع سرطان سینه، مرحله، شدت، اندازه، و اینکه آیا سلول‌های سرطانی حساس به هورمون هستند یا خیر، تعیین می‌گردد. دکتر شما همچنین وضعیت سلامت کلی بیمار را در نظر خواهد گرفت. انواع درمان‌های موجود برای سرطان سینه عبارت‌اند از:

• جراحی
• پرتو درمانی
• درمان کمکی (هورمون درمانی- شیمی‌ درمانی)
• تخریب تخمدان

جراحی

برداشتن پستان (ماستکتومی): در ماستکتومی بافت پستان که شامل پوست روی پستان، نوک پستان و هاله قهوه‌ای‌ رنگ اطراف نوک پستان می‌باشد، به‌ طور کامل برداشته می‌شود. گاهی ممکن است بخشی از پوست و نوک آن جهت بازسازی ظاهر پستان، باقی بماند.
برداشتن غدد لنفاوی : اگر هنگام نمونه‌برداری از غدد لنفاوی وجود سلول‌های سرطانی مشاهده گردد، به معنای گسترش بیماری به این نواحی خواهد بود. برداشت غدد لنفاوی درگیر تنها به بهبود درد و علائم کمک خواهد کرد و تأثیری در بهبودی بیمار نخواهد داشت.

اشعه درمانی (پرتو درمانی)

پرتو درمانی یک درمان مکمل برای جراحی محسوب می‌شود که با تابش اشعه به صورت موضعی به سلول‌های سرطانی پستان، از عود سرطان جلوگیری می‌شود.

شیمی‌ درمانی

در شیمی‌ درمانی با کمک داروهای شیمیایی خاصی، به مبارزه با سلول سرطانی پرداخته می‌شود. این نوع درمان نیز اغلب به دنبال جراحی به‌ خصوص در زنان یائسه و افرادی که تومور به غدد موجود در زیر بغل گسترش‌ یافته است، به‌عنوان یک روش مکمل به‌ کار می‌رود.

تخریب تخمدان‌ها

تخریب تخمدان‌ها باعث افزایش بقای عمر در ۳۰% موارد و کاهش عود بیماری در ۳۵% موارد می‌شود.

هورمون درمانی

هورمون درمانی اغلب برای درمان سرطان سینه حساس به هورمون استفاده می‌شود. هورمون درمانی می‌تواند بعد از عمل جراحی یا درمان‌های دیگر استفاده شود که احتمال بازگشت سرطان را کاهش می‌دهد. اگر سرطان در حال حاضر گسترش‌ یافته است، هورمون درمانی ممکن است به کنترل آن کمک کند.

مطالب مرتبط با بیماری سرطان سینه

کلیک کنید

© سایت پزشکی و سلامت دکتر سوشا

منبع مقاله: Myoclinic

پرسش و پاسخ پزشکي رايگان

کاربران عزيز شما ميتوانيد از منوي وب سايت به بخش ” پزشکان مشاور ” مراجعه کرده و سوالات پزشکي خود را از کارشناسان و پزشکان مشاور ما بپرسيد . پرسش هاي شما در کمترين زمان ممکن پاسخ داده مي شود و لينک آن از طريق پروفايل سايت ، ايميل يا شماره تماس شما ارسال خواهد شد.

مشاهده صفحه ” مشاوره پزشکي و سلامتي

تعریف بیماری از دیدگاه وب سایت ویکی پدیا:

بیماری به ناهنجاری در بدن یا روان می‌گویند که به علت ناراحتی، اختلال عملکرد یا تنش در بیمار یا سایر افراد مرتبط با او ایجاد می‌گردد.

طبقه‌بندی و لیست انواع بیماری ها

عامل ایجادکننده بیماری مانند بیماری‌های عفونی ، بیماری‌های ژنتیکی ، بیماری‌های شغلی ، بیماری‌های روانی .

مدت زمان بیماری مانند بیماری حاد ، تحت حاد و مزمن .

عضو درگیر شده مانند بیماری‌های قلبی ، بیماری‌های گوارشی و ریوی .

انواع عوامل بیماری

·         بیماری‌های ناشی از سبک زندگی

·         عوامل عفونی

·         عوامل ژنتیک

·         بیماری‌های خود ایمنی

آشنایی با انواع بیماری ها

کاربران عزیز، ما در سایت پزشکی و سلامت دکتر سوشا سعی داریم که لیست بیماریها یا فهرست بیماری ‌ها را راه اندازی کنیم و در ابتدا قصد داریم تا  لیست بیماری های شایع را انتشار و در ادامه لیست بیماریهای ویروسی ، رایج ترین بیماری در ایران ، انواع بیماریهای مزمن و .. را از بهتربن و کاملترین منابع تهیه و ترجمه کنیم .

هدف ما رسیدن به دایره المعارف بیماری ها بوده و سعی کرده ایم تا دسته بندی بیماری ها به درستی انجام شود و بدین منظور چندین حالت متفاوت در صفحه جستجوی بیماری ها را برای شما قرار داده ایم که شما بتوانید در کمترین زمان ممکن اطلاعات کافی در خصوص بیماری مورد نظر خود را کسب کنید

شبکه اجتماعی سلامت دکتر سوشا

مهمترین هدف ما در بخش بیماری های سایت دکتر سوشا این است تا کاربران با ایجاد همفکری و تعامل با سایر کاربران آنها را در بهبود روند بیماریشان یاری کنند . از شما کاربران گرامی و بیماران عزیز نیز خواهشمندیم ما را برای رسیدن به این هدف یاری کنید .

ما همیشه بر این شعار معتقد هستیم که “بیماری رفتنی است اگر با هم بمانیم “

داستان و تجربیات کاربر اول درباره سرطان سینه

کلیک کنید

داستان سرطان من

نویسنده داستان : خانم عطیه بهروش

آیدی اینستاگرام : atieh_behravesh@

 

سلام من عطيه هستم. ٤ ساله كه مهاجرت كردم به كانادا و ٣٧ سال دارم. ماجراي سرطان من از سال‌ها قبل شروع شد. شايدم تمام اتفاقاتي كه در طول اين سال‌ها افتاد هيچ ربطي به سرطان نداشت، ولي كي مي دونه؟

١١ سال پيش مادر من سرطان لنفوم گرفت استيج ١، كه خدا رو شكر با كمك دكتر عطاريان و ٨ جلسه شيمي درماني كنترل شد. همون زمان همه خانواده نسبت به خودشون حساس شدن، كه كاملاً طبيعيه! منم يك بار كه زير بغل سمت چپم رو شيو مي‌كردم، متوجه يك برآمدگي شدم كه درد هم نداشت. انگار يك تيله زير دستت تكون مي‌خوره.

مامانم با استرس منو برد پيش دكتر و اونام چك كردن گفتن چيزي نيست. پيش مياد و فقط زير بغل رو با تيغ شيو نكن كه ريشه موها رو تحريك كنه و باعث اين برآمدگي‌ها بشه. گذشت و من سعي مي‌كردم تمام اين مدت با كرم موبر زير بغل رو بزنم و فشار به ريشه ها وارد نكنم.

بعد از درمان مامان، حدود سال ٨٩ يك تيله ديگه در يكي از سينه ها احساس كردم. اين بود كه راه ما به دكترهاي متخصص در ايران باز شد.

اولين دكتري كه رفتم خانم دكتر مغازه‌اي دكتر زنانم بود كه خوب هميشه پيشش مي‌رفتم و توصيه كردن كه برم مركز پستان فكر كنم سمت انقلاب.

اينجا اين نكته رو ذكر كنم كه من كلا به خودم و سلامتيم خيلي اهميت مي دم و حتي براي يك سرماخوردگي كوچك حتماً دكتر مي‌رم. هيچ وقت سر خود دارو نخوردم و نمي‌خورم و هميشه مراقب تغييرات بدنم هستم. همين موضوع باعث شده بود مورد تمسخر قرار بگيرم كه باز عوف شدي!!!

◊◊◊◊

بماند، مركز جراحی پستان پر بود از كساني كه با سرطان درگير بودن و كلاً وقتي وارد ميشي شما رو سرطاني به حساب ميارن مگر اينكه عكسش ثابت شه. چند باري به مركز مراجعه كردم و برام سونوگرافي نوشتن. چند بار سونو انجام دادم كه متوجه شديم سينه هاي من پر از كيست به ابعاد مختلفه. بزرگترينش در سينه راست بود به ابعاد ٢ سانتيمتر، ولي همه از نظر شكل كاملاً benign (غير سرطاني) بودند. متاسفانه اون سالها كه من زير ٣٠ سال هم سن داشتم، محيط مركز پستان برام از نظر روحي اصلا قابل تحمل نبود. همه ناراحت بودن و نگراني را تو چشم همه مي‌ديدي.

شايد يك پرانتز ديگه بايد اينجا باز كنم در مورد شخصيت خودم، كه بسيار نسبت به آدم‌هاي دور و برم حساس هستم. اصلاً نمي‌تونم ناراحتيشون رو ببينم و كاملاً خودم رو در شرايط داستان زندگي بقيه قرار مي‌دم و حتي مي‌تونم جاشون زندگي كنم. يكي از دلايلي كه از محيط مركز پستان متنفر بودم همين بود، كه وقتي منتظر ديدن دكتر بودي، حتماً در جريان داستان زندگي بقيه قرار مي‌گرفتي و من خودم رو جاشون مي‌ذاشتم و به جاشون همه دردشون و سرطان رو حس مي كردم….

يكي از تفاوت‌هايي كه ايران با كانادا داره، اينه كه دكتراي راديولوژ برات كاملاً تجويز بیماری و تشخيص بيماري مي‌دند كاري كه اينجا انجام نميشه. دكتر راديولوژی اطلاعات رو براي دكترت كه دستور راديولوژي داده مي فرسته و نظرش رو اعلام مي كنه اما براي بيمار اصلاً تشخيص نمي‌ده.

دكتر راديولوژ در ايران با ترس و هيجان اومد به من گفت كه يكي از اين كيست ها خيلي بزرگه. حتماً برو و به دكتر جراح پستان نشون بده.

قبلا ذكر كردم كه من كيست هاي متعددي داشتم که درد نداشتند. به اين سينه ها پر کیست ميگن فيبروكيستيك كه بسيار شايع هست. تا اونجا كه من مي دونم ٤٠٪؜ خانمها سينه فيبروكيستيك دارن كه معمولاً فقط بايد از طريق سونوگرافي معاينه بشن . فشار ماموگرافي هم براشون دردناكه هم اينكه فقط نشون ميده كه حجيمه و نمي تونه به تشخيص بيماري كمك كنه. اين كيست ها با تغييرات هورموني بدن (مثلا نزديك پريود) بزرگ و دردناك ميشن و حساس. ولي بقيه اوقات شايد اصلا احساس هم نشن.

گفتم كه دكتر راديولوژيست منو ترسوند و ما رفتيم گشتيم يك خانم جراح پستان پيدا كرديم كه الان اسمشون يادم نمياد. ما وارد مطب شديم و يادم هست كه از ساعت ٤ بعد از ظهر تا ٧ شب منتظر شديم كه خانم دكتر رو ببينيم با اينحال كه ساعت ٤ وقت داشتيم. قشنگ يادمه كه خانومي در مطب دائم گريه مي كردن و براي هر كي وارد ميشد تعريف مي‌كردن كه دختر ١٨ سالشون يك كيست داشته و اين خانم دكتر بردن كيست رو دربيارن و وقتي از اتاق عمل اومدن بيرون كل سينه دختر ١٨ ساله رو بدون اينكه قبلا بهشون بگن و اجازه بگيرن برداشته بودن. ديگه شما تصور كنين من با چه حالي وارد مطب اين خانم دكتر شدم. كار جالبي كه ايشون كرد اين بود كه يك سرنگ خالي وارد سينه من كردن و از كيست بزرگ مايعي بيرون كشيدن، و جلو چشم من انداختن سطل آشغال! در حالي كه همه مي دونيم هر مايعي از بدن ما خارج ميشه حتما بايد پاتوبيولوژي بشه كه ببينن منشعش چيه!

ايشون درجا به من وقت عمل دادن و گفتن فردا ساعت ١١ بيا بيمارستان رسالت (اگر اشتباه نكنم اسمش رو) كه اين كيست رو دربياريم، چيز خاصي نيست همش آبه توش. و هرچي من از ايشون توضيح خواستم كه خوب اگر آبه چرا بايد درش بيارم گفتن خوب من اينطور تشخيص ميدم بدون هيچ توضيح اضافه.

اون شب رو هيچ وقت يادم نميره، كه از مطب ساعت ٧:٤٥ اومديم بيرون با يك نامه پذيرش بستري در بيمارستان به تاريخ فردا، با چشماني گريان و ناراحت كه آخه اين چرا توضيح نمي ده چيه، پياده رفتيم تا تخت طاووس مطب بهترين دكترم دكتر كوشانفر. تو راه بهشون زنگ زديم و ايشون به خاطر من موندن مطب. رفتم و ماجرا رو تعريف كردم و گفت برو دختر! نمي خواد بري بيمارستان اصلاً. اين هيچي نيست. تو فقط هر ٦ ماه برو سونوگرافي كه ابعاد و اندازه اين كيست ها تحت نظر باشه. تا زماني كه ابعادشون ثابته و شكلشون ابعاد هندسي داره مشكلي ندارن.

اين بود كه از اون سال من هر ٦ ماه مي رفتم سونوگرافي. هر جلسه سونو حداقل ٥٠ دقيقه طول مي كشيد چون هر دو سينه پر از كيست بود. همه چك مي شد.

سال ٢٠١٥ (١٣٩٣) ما مهاجرت كرديم به كانادا. جزء اولين كارها اونجا اينه كه یک پزشك خانوادگي رو انتخاب كني. پزشك خانوادگي انتخاب شد و ما همه مدارك قبلي پزشكيمون رو براش برديم. با اينحال كه من درست قبل از سفر آخرين سونو رو انجام داده بودم و هنوز ٦ ماه نگذشته بود، دوباره براي درست كردن پرونده فيبروكيستيك، سونوگرافي انجام شد.

فوريه ٢٠١٦ در سونوگرافي راديولوژ پيشنهاد كرد به دكتر كه يكي از كيست ها ابعاد هندسي منظمي نداره و بهتره كه نمونه برداري انجام بشه. پس از سينه چپ همون كيست مشكوك و زير بغل كه همون غده اي بود كه من اولين بار پيدا كردم بايوپسي (نمونه برداري) انجام شد. نتيجه benign ( غير سرطاني ) بود و دكترا گفتن جاي هيچ نگراني نيست.

و ما همچنان تا ژانويه ٢٠١٧ به سونوهاي ٦ ماه يكبار ادامه داديم و همچنان همه چي ثابت و بدون تغيير بود!

ژانويه ٢٠١٧ زندگي ما بعد از مهاجرت به يك وضع ثابتي رسيد كه ما تصميم گرفتيم بچه دار شيم. اين قسمت داستان رو تاكنون فقط خانواده درجه يك و تعداد محدودي از دوستان صميمي مي دونن، ولي فكر مي كنم كه حتي اين قسمت از داستان سرطان من جدا نيست، پس تصميم گرفتم كه تعريف كنم.

با اولين تلاش بدون جلوگيري، من حامله شدم و همون زمان بايد يكي از سونوگرافي هاي ٦ ماهه انجام مي شد. دكترا گفتن كه تو سالهاست تحت نظري و الان در دوران حاملگي همه كيست ها به خاطر تغييرات هورموني رشد خواهند كرد . پس تا بعد از زايمان و شيردهي سونوگرافي سينه رو انجام نمي ديم.

حاملگي من كلا ٨ هفته طول كشيد و بعد از ٨ هفته با لكه بيني اعلام شد كه تموم شده و بچه بايد خودش بيفته! كه خوب بماند كه من مجبور شدم كه همون جنين ٨ هفته ای رو در بيمارستان زايمان طبيعي كنم.

يكي از سختترين روزهاي زندگيم بود چون نمي‌خواستم كسي بدونه! خودم رو مقصر مي‌دونستم و همه كارهايي كه در ٨ هفته انجام داده بودم رو روزي هزار باااار مرور مي‌كردم كه كجا و كي، چي كار كردم كه باعث سقط جنين شده؟ نمي‌خواستم كسي بدونه و حرفم ورد زبونا شه. فكر مي‌كردم گناهكارترين و بي لياقت ترين موجود عالمم كه حتي توان نگه داري يه جنين رو ندارم.

خيلي دوران سختي بود، و تو اون دوران باز فكر نكنين كه من يادم رفت، نخير! باز هم پيگيري كردم براي سينه و گفتن نه همچنان هورمون ها جابه جاست و نتيجه درست رو به ما نشون نخواهد داد.

به ما گفتن كه بعد از سقط ٤ ماه صبر كنين تا بدن خودشو  ترميم كنه و بعد دوباره اقدام به بارداری كنين. كه همين هم شد ولي ٦ ماه گذشت و اتفاقي نيفتاد، برعكس بار اول كه كلا سورپرايز شديم، ديگه نمي شد كه نمي شد.

آگوست ٢٠١٨ من حس كردم كه بالاي سينه راستم يك توده خيلي سفت هست كه من حتي تو آيينه هم مي ديدمش. همون زمانها در حال سونو از رحم و تخمدان و … براي اينكه ببينيم دليل اينكه حامله نميشم چيه هم بوديم.

رفتم دكتر خانوادگي و توده سفت رو نشونش دادم، گفت احتمالا تغييرات هورمونيه! (با اين تغييرات هورموني رسما همه چيز رو توجيه مي كنن) پس سونو سينه! اينبار نتيجه اين بود كه ما احساس مي كنيم اين سفته اما تغييري در ابعاد و شكل كيست ها نمي بينيم و گفتن تو بالاي ٣٥ سال هستي بايد ماموگرافی كني و اين اولين ماموگرافی بود كه انجام دادم (يادتونه گفتم كه سينه فيبروكيستيك رو ماموگرافی نمي كنن)

ماموگرافي بسياااار دردناك بود طوري كه مني كه تحملم به درد كلا بالاست، همه مركز رو گذاشته بودم رو سرم از آه و فرياد

و نتيجه همين بود كه انتظارش رو داشتم. حجم سينه بزرگ به نظر مياد ولي چيز مشكوكي ديده نشد.

تا ٣ روز بعد از مامو سينه من درد داشت طوريكه نمي تونستم بخوابم. بعد دردش افتاد اما سينه راست كه همون توده سفت حس شده بود، قلمبه شد و اومد بالا! درست مثل اينكه ضربه اي به هر جاي ديگه بدنتون وارد ميشه و ورم مي كنه!

كاملا دو تا سينه در آيينه با هم فرق داشتن. و جالبتر اينكه سينه چپم كه هميشه با لمس پر از كيست بود، ديگه انگار شل شده بود و كيستي توش نبود.

همزمان كاشف به عمل اومد كه من يك فيبروم بزرگ (دايره شكل با قطر حدودي ١٥ سانت) بيرون رحمم دارم كه كل دهانه رحم رو بسته و به همين دليل اسپرمها از اون فضاي كوچيك باقيمانده خيلي سخت مي تونن خودشون رو به جايي كه بايد برسونن و اينكه با تغييرات هورموني اگر هم حامله شم، بزرگ ميشه و جايي براي رشد جنين نمي ذاره. به همين دليل اگر حتي اسپرم ها خودشون رو برسونن باز جنين جاي كافي در رحم براي رشد نداره! اين بود كه توصيه شد كه من فيبروم رو دربيارم با عمل myomectomy به صورت لاپاراسكوپي!

اين عمل ١٠ اكتبر سال ٢٠١٨ انجام شد و حواس ما رو نسبت به سينه پرت كرد. عمل خوبي بود و حتي نتيجه پاتوبيولوژي فيبروم هم خوب بود و مشكلي نداشت، فقط ما بايد تا ٦ ماه صبر مي كرديم كه بخيه ها حل شه و رحم آماده براي جنين بشه.

٤ هفته بعد از عمل، براي چكاپ پيش دكتر جراحی رفتم كه بوردش دكتر زنانه! برعكس ايران كه دكتراي زنان همه تخصصي دارن، اينجا هر كدوم براي قسمتي از بدن هستن. مثلا مشكل تخمدان رو نمي توني ببري پيش متخصص رحم و …

براي دكترم توضيح دادم كه سينه ام هنوز بعد از ماموگرافی متورمه، درد نداره اما شكلش عجيبه!

گفت براي سينه هاي فيبروكيستيك خيلي عاديه كه كيست ها جابه جا بشن و … ولي اگر تغيير احساس مي كني حتما بگو دكتر خانوادگي معرفيت كنه به متخصص جراح پستان.

دوباره استرس اومد سراغم! اينجام كه مثل ايران نيست زنگ بزني وقت بگيري از دكتر متخصص. بايد دكتر خانوادگي معرفيت كنه، بعد در انتظار بشيني ببيني كي وقت دارن و خودت هم انتخاب نمي كني كه كي دكترت باشه.

زنگ زدم به دكترم گفتم يه سونو ديگه بنويس، گفت يك ماه نيست هنوز آخه، گفتم بنويس ديگه!

گفت نمي تونم (اينجا سيستم درماني مجانيه و بايد مراعات كنن و الكي هم هي از اين سيستم مجاني استفاده نشه)

يك روز جمعه بود كه همه اين جريانات اتفاق افتاد و من مجبور شدم دوشنبه صبح برم دكتر و بهش سينه برآمده رو نشون بدم. به خاطر همه مسائل تجاوز به زنان و تهمت ها و … كلا حتي دكتر هم مي ترسه تو مطبش دست بزنه بهت! بايد پرستار حضور داشته باشه. من انقدر عصباني بودم كه دست دكترم رو گرفتم گذاشتم رو سينه گفتم ببين! حس مي كني؟ انقدر نگران پرستار نباش نگران من باش.

گفت كه آره حس مي كنم و مي بينم! بيا برو يك سونو ديگه در عين حال هم معرفيت مي كنم براي مركز سينه.

يك وقت سونو فوري گرفتم و سونو انجام شد. باز گفتن ما ميبينيم اين گرد و سفت شده، اما تغييري در ابعاد و شكل كيست ها نمي بينيم. و پرسيدن ماموگرافی كنيم منم گفتم نه! همين مامو اين بلا رو سر من آورد. دكتر راديولوژ توصيه كرد كه MRI فوري از سينه انجام بشه.

پروسه اينطوره كه راديولوژ مي نويسه براي دكتر خانوادگي اون مي فرسته MRI.

يك هفته گذشت و خبري نشد. كسي زنگ به من نزد براي وقت MRI. زنگ زدم و پيگير شدم گفتن نه ما MRI نمي ديم

دوباره ٣ هفته ديگه سونو مي ديم ببينيم اندازه ها چه تغييري كرده. و همه اين اطلاعات براي متخصص جراح در مركز پستان فرستاده ميشه. اونا با توجه به مدارك بهت وقت مي دن و معمولا كساني رو كه مشكوك به سرطان هستن، ٣ روزه پذيرش مي كنن.

سونو ٣ هفته بعد هم انجام شد و باز همون نتيجه! از مركز پستان هم به من ٢٩ ژانويه وقت دادن با توجه به نتايج سونو. يعني ٣ ماه انتظار!

من هي به همه مي گفتم من حس مي كنم اين موضوع كمي جديه، و همونطور كه قبلا گفتم همه اعتقاد داشتن كه من زيادي به خودم حساسم، مي گفتن برو ، چيزي نيست و …

تا زمان مراجعه به دكتر متخصص، هر ٣ هفته من سونو مي شدم و همون نتيجه قبل مي اومد.

ما هم ديگه مطمئن شده بوديم كه حتما چيزي نيست كه هيچ جا نشون نمي ده، ٦ ماه هم فوريه تموم مي شد، پس يك سفر به مكزيك براي ديدن دوست صميميم رزرو كرديم.

◊◊◊◊

٢٩ ژانويه ٢٠١٩ روز سه شنبه ساعت ١٠ رفتيم مركز پستان، دكتر Rothwell جراح پستان با قيافه پر از اعتماد به نفس وارد شد. منو معاينه كرد ظرف ٣٠ ثانيه، سرخ شد و چشماش شد پر از نگراني. بعد گفت Quiet concerning و رفت بيرون.

حالا من و همسرم رو تصور كنين تو اتاق در حاليكه نمي دونيم منظورش چي بود. بعدا فهميدم كه اتاق رو كه ترك كرده بدو بدو رفته پايين كه براي من بايوپسي (نمونه برداري) فوري بگيره. بعد از ١٠ دقيقه اومد تو گفت امروز تعداد كارمندا كمه نمي تونن نمونه برداري كنن ولي برو ساعت ١ بيا سونو كنيم همينجا و ماموگرافی، بعد براي جمعه بيا براي نمونه برداري.

يادمه ما قرار بود بعد از دكتر براي سفر مكزيكمون بريم خريد كه كنسل شد و رفتيم همون دور بيمارستان راه رفتيم و هي شرايط رو بالا پايين كرديم. منم با اصرار به همسرم مي گفتم حتي اگر اينا به من بگن سرطان داري و ٦ ماه ديگه مي ميري، باز من سفر مكزيك رو مي رم. سفر ما كنسل نخواهد شد!

ساعت ١ همونروز برگشتيم براي سونو و مامو. دستگاه مامو رو كه ديدم به پهناي صورت مثل بچه ها اشك ريختم كه من مي ترسم از اين. اپراتوري كه اونجا بود خانوم مهربوني بود كه اول باهام تمرين تنفس كرد كه آروم شم و بعد ماموگرافی كرد. اين بار درد نداشت اصلا!

منم كه سريع تقصير رو انداختم سر اپراتور بدبخت دفعه قبل كه من انقدر اون بار درد كشيدم.

سونو و مامو اون روز هم همون نتايج ٤ تاي قبلي بود. نمونه برداري روز جمعه انجام شد و حتما مي تونين حدس بزنين در چه حالت روحي. در حالت انكار كه هيچي نيست و نبايد باشه و …!

وقتي نمونه برداري مي كنن مي برنت يك اتاق عمل سرپايي كه همه امكاناتش شبيه اتاق عمله و با چند عدد سورنگ وارد محل مورد نظرشون ميشن در حاليكه دارن با دستگاه ultrasound يا همون سونو جاشو مشخص مي كنن. سر سرنگ يك حالت پنس كوچك داره كه نمونه رو برمي داره. (نه مثل اون خانوم متخصص كه رسما نمونه برداري كرد و جلو من انداخت سطل آشغال)

دائم دارن باهات حرف مي زنن كه در آرامش نگهت دارن. من هفته بعد از نمونه برداري سفر مكزيك رو مي خواستم برم و داشتم با هيجان براشون تعريف مي كردم. خانم دكتر كه اسم جالبي هم داشت، Dr.Doctor  گفت بچه داري؟ گفتم نه اما مي خواييم به زودي بشيم. چيزي كه در چشماش ديدم اون لحظه اين بود كه آخي.. ديگه نميشي!

روز دوشنبه با من تماس گرفتن كه مي توني ٩ فوريه بيايي براي اينكه نتيجه رو با هم مرور كنيم؟ من گفتم نه من نيستم. ٧ فوريه دارم مي رم مكزيك به مدت ١٠ روز، گفتن خوب پس ١٩ فوريه بعد از اينكه برگشتي بيا! منم گفتم باشه، سريع تكست دادم به همسرم كه آخ جون چيزي نيست كه اينا گفتن حالا دو هفته صبر كن ديگه!

يك ساعت بعد تماس ديگه اي داشتم كه گفتن دكتر گفته مي خواد زودتر ببينتت. تو ٦ فوريه قبل از سفرت بيا! 

نمونه برداري نشون داد كه من سرطان سينه پيشرفته دارم به نام ILC كه به لنف زير بغل هم زده (استيج ٣) Pr+, er+ و her2– كه به معني اينه كه كلا سلول هاي سرطاني من به شدت از هورمون تغذيه مي كنن (حالا متوجه شدين كه چرا اون سقط، عمل، و همه تغييرات هورموني تاثير داشتن) و دكتر بهم گفت كه نمي توني بري سفر، چون نوع سرطانت پيشرفته است و بايد سريع درمان شروع بشه. در اين مدت پيشرفت هم كرده!

من انگار آماده شنيدن بودم، كلا عكس العمل خاصي نشون ندادم. از مطب اومديم بيرون همسرم دستش رو گذاشت رو شونم، و من تازه گريه كردم. بهش گفتم من به تو گفته بودم هر چي بشه من سفر مكزيك رو مي رم! الانم بيا بريم.

فقط ناراحت سفرم بودم و مي گفتم اين همه اينا منو سر دوندن.. من چندين ماهه دارم به همه ميگم بابا اين جديه.. همش مي گن هيچي نيست. حالا ١٠ روز سفر چه مشكلي ايجاد مي كنه؟

تازه انگار مغز همسرم هم متوجه ماجرا شده، عصباني برگشت تو اتاق دكتر و گفت من ازتون شكايت مي كنم. شماها ما رو اينهمه ماه كشوندين اينور اونور و تو سه ماه ما رو منتظر گذاشتي، در حاليكه مي تونستي زودتر ببيني. وقتي تو با ٣٠ ثانيه معاينه فيزيكي فهميدي كه چيزي هست كجا بودي تا حالا؟ اونم گفت مقصر دكتر خانوادگيتونه برو اونو مواخذه كن كه نفرستاده MRI .اين نوع سرطان توي سونو و مامو نشون داده نميشه. راه تشخيصش يا MRI سينه است يا نمونه برداري. دليلش هم اينه كه توده نيست. مثل پنكيك خوابيده روي سينه بنابراين نشون داده نميشه.

خلاصه دو موجود عصباني از دنيا، يكي كه از كنسل شدن سفرش ناراحت بود و اون يكي كه به همه فحش مي داد رو فرستادن بيرون. من قرار يك مصاحبه كاري داشتم كه خيلي خونسرد ايميل زدم بهشون و گفتم من سرطان دارم و الان فهميدم. نمي تونم مصاحبه بدم!

بعد رفتم شركتي كه كار مي كنم با مديرم حرف زدم گفتم من سرطان دارم و ديگه نمي تونم بيام سر كار ولي تو فكر كن فعلا من سفرم، تا من با خودم كنار بيام ببينم چيه ماجرا بهت خبر بدم كه چطور مي تونم كار كنم. اونم بهم اطمينان داد كه همه جوره هوامو خواهد داشت.

سفر مكزيك رو كنسل كرديم و ٢٠٠$ جريمه داديم چون دقيقا روز آخر كنسل كرده بوديم.

محل كار همسرم رو هم اطلاع داديم و تمام راه با گريه اومديم خونه! الان كه فكر مي كنم مي گم هر كي ديگه بود يه راست مي اومد خونه و چند روز خودش رو حبس مي كرد تا بفهمه ماجرا چيه. ولي ما همون روز و لحظه همه چيو رديف كرديم! الان خيلي به خودمون افتخار مي كنم بابت اين موضوع..

شب زنگ زدم به دوستم كه قرار بود فردا مكزيك ببينمش به عنوان اولين نفر گفتم. هميشه اون اولين بوده به خبراي زندگي من، نمي دونم الان خوشحاله از اين موضوع يا نه

بعد خواهر شوهر و دو تا از دوستامون اومدن خونمون و نشستيم ماجرا رو تعريف كرديم. من حالم خوب بود، عادي بودم و فقط داشتم فكر مي كردم به مامانم چطور بگم و از كي شروع ميشه همه چي؟ اما همسرم، به شدت ناراحت و داغون بود. اين موضوع تا ٢ ماه ادامه داشت.. همچنان عصباني از همه چيز و زندگي و چرا ما و …؟ و همه اش به خاطر عشق زياد بينمون.

آهان راستي همون روز هم ما سنگامون رو راجع به بچه واكنديم. من كه ديگه نمي تونستم بچه دار شم و يكي از مراحل درمان براي كساني كه مي خوان در آينده بچه دار شن اينه كه تخمك هاشون رو فريز كنن، كه البته ساده نيست. چون بايد تزريق كنن چند هفته كه تخمك به اندازه نياز توليد شه و همين چند هفته هم درمان رو به تعويق ميندازه، و هم باز هم تغييرات هورموني ايجاد ميكنه كه سلول هاي سرطاني رو تغذيه مي كنه!

اين بود كه تصميم بر اين شد كه ما بچه نمي خواييم و اگرم در آينده تصميمون عوض شد از گزينه اداپت استفاده خواهيم كرد.

درست از فرداي روزي كه تشخيص سرطان داده شد، من يهو آدم مهمي شدم. روزي ١٠ ، ١٢ تا تماس تلفني داشتم براي وقت دكتراي مختلف و MRI, Bone scan سينه، MRI قلب و …

انگار تا حالا من هر چي مي گفتم كسي نمي شنيد و يهو همه شنيدن!

حال خودمم توصيف كردم براتون. با چند تا از دوستام كه هركدوم يه جاي دنيان راجع به اينكه چطور به مامانم بگم صحبت كرديم و بعد از كلي بالا پايين دو روز بعد ريلكس زنگ زدم به مامانم ازش خواستم خواهر و پدرم بغلش بشينن و ماجرا رو گفتم. فقط يك كلمه بهش گفتم كه اشكم سرازير شد. مامان تو هميشه مي گفتي از هر چي بترسي سرت مياد، از هيچي نترس. من از سرطان ترسيدم و اومد!

عكس العمل خانواده ام عالي بود. خيلي بهتر از اوني كه انتظار داشتم. خوش شانسي اين بود كه مامان و بابام ويزا داشتن و براي خواهرم هم جديدا اقدام كرده بودم و اميدوارم بودم كه تابستون همه بيان ديدنم. مامانم بعد از دو روز بحث با ما، ٣ روزه حاضر شد و بليط گرفت و اومد.

براي خواهرم هم يك نامه ضميمه پرونده كردم كه بدونن من سرطان دارم و سريعتر بهش ويزا بدن. كه كار كرد.

هر روز، روزي ١٠٠ بار من خدا رو شكر مي كنم كه مامانم هست، كه منو جمع مي كنه، همه حواسش به منه، همسرم راحت مي تونه بره سر كار بدون نگراني كه من تنهام، كمك روحي بزرگيه چون هميشه مثبته و حتي وقتهايي كه حالم بده هي ميگه درست ميشه! تموم شد ديگه…

خوب، القصه، اسكن استخوان انجام شد و گفتن مورد مشكوكي نمي بينن، MRI قلب هم انجام شد كه به عنوان بنچ مارك باشه براي مقايسه هاي بعدي، و MRI سينه اي كه قرار بود قبلا انجام شه، بالاخره انجام شد و اسكن از كل اعضا داخلي بدن CAT scan.

وقت با دكتر آنكولوژ داشتم كه گفت ٨ جلسه شيمي درماني با داروي FEC كه اگر بشناسيد داروي خيلي قوي هست و گفت چون تو جووني و بدنت سالمه بذار با قدرت بريم و نيمه راه رو هم كه از اون قويتره اضافه خواهيم كرد. بعد اميدواريم كه سلول هاي سرطاني پاسخ بدن به درمان و كوچيك شن كه بشه عملشون كرد. و بعد هم مراحل بعدي.

من مي خواستم به صورت پارت تايم كار كنم كه هم سرم گرم شه هم خوب شرايط مالي مهم بود. طبق توصيه دكتر من نبايد كار مي كردم چون هيچ استرسي هم نبايد بهم وارد شه كه درمان رو خدشه دار كنه.

پس كارهاي short term disability انجام شد و من به مدت ٥ ماه وارد اين سيستم از كارافتادگي شدم. واقعا هم مديرم و همه همكارام مطابق اوني كه قول داده بودن حمايت كردن و كارها سريع انجام شد. اينجا سيستم STD اينطوره كه شما سر كار نمي ري و مدرك ارائه مي دي كه به هر دليلي قادر به كار نيستي. معمولا ٧٠٪؜ حقوقت داده ميشه ولي همچنان ماليات ازش كم ميشه. بعد از دوره كوتاه اگر همچنان درگير باشي مثل من، وارد دوره بلند مدت ميشي كه اينبار شركت بيمه ٧٠٪؜ حقوقت رو ميده بدون ماليات.

اين بين من تصميم گرفتم به صورت كاملا باز ماجراي زندگيمو، حسهامو و اون چيزي كه مي گذره رو در اينستاگرام با همه شريك شم. چون الان اعتقاد داشتم كه من اينهمه داد زدم و اعلام كردم ولي گفتن هيچي نيست. شايد كسي باشه كه خسته شه از پيگيري و بگه هيچي نيست و وقتي بفهمه كه خيلي ديره!

خواستم به همه بگم آقا اشكال نداره رو خودتون حساس باشين… همش خودتون رو معاينه كنين. از هر ٨ زن يكي سرطان سينه مي گيره تو طول زندگيش، بدون توجه به سن. حتي گاهي خانومها حين حاملگي مي فهمن (چه بسا اگر اون سقط جنين انجام نمي شد من در طول حاملگي مي فهميدم) .. پس من وظيفه دارم آگاهي رساني كنم

من از نظر روحي كاملا خودمو آماده كردم. اولين كارم اين بود كه موهامو كوتاه كردم. من موهاي بلند و كلفت و فري داشتم كه خوب كوتاه نگه داشتنش سخت بود. اما ديگه قرار بود چند صباحي بمونه. پس كوتاه كردم و خيلی هم دوست داشتمش!

چند تا موسسه حامي سرطان رو پيدا كردم و رفتم سراغشون:

_ يك موسسه بود به اسم wellspring كه خوب مي توني به عنوان سرطاني از صبح تا شب وقتت رو اونجا با سرطاني هاي ديگه صرف كني. تو كلاساي مختلفش از كاردستي، اطلاع رساني، حمايتي، موزيك، ورزش و … شركت كني. قبلا هم گفتم من از نظر روحي نمي تونم كلاسهاي ساپورت شركت كنم. با بقيه سرطانيهاي همسنم به صورت مجازي در ارتباطم اما اگر بخواد بغلم بشينه و داستانش رو بگه تاثير منفي رو من مي ذاره. پس با توجه به شناختم از خودم بي خيال اين موسسه شدم هرچند كه عضوشم و خيلي هم روش عاليه.

– موسسه look good feel better كه رفتم و در كلاساش شركت كردم. كلا همه تصور مي كنن سرطان مال بالاي ٥٠ ساله و تا جووني سرطان نمي گيري. تو اون كلاس من جوونترين بودم و همه مي اومدن دست مي ذاشتن پشتم و حس مادري بهم داشتن و واقعا حس بدي بود. تو اين كلاس يك باكس بزرگ لوازم آرايش بهت ميدن و آموزش آرايش و مراقبت از پوست و ناخن و … كه همه در طول دوره شيمي درماني از بين ميره. بايد اعتراف كنم كلاسش خيلي خوب بود و هيجان انگيز چون يه عالمه لوازم آرايش برند و نو مي گرفتي مجاني. ولي از نظر روحي منو داغون كرد. تا چند روز سوال چرا من تو اين سن و الان ، از دهنم بيرون نمي اومد.

– موسسه breast cancer support care كه ما رو رسما نجات داد. حالا بعدا مفصل راجع بهش مي نويسم.

– انجمن Canadian cancer society كه ما هم از روانشناس استفاده كرديم كه ما رو به موسسه بالا معرفي كرد، هم از wig bank كه يك عدد كلاه گيس مجاني مي داد بهت كه بعد از درمان برگردوني بهشون 

و اما ديدين هميشه ميگن همه چي با هم اتفاق مي افته؟ در همين بين، ceremony شهروندي ما هم اومد، كي؟ روز اولين شيمي درماني من ٢٢ فوريه. بايد مي رفتيم به سر ملكه قسم مي خورديم تا پاسپورت كاناداييمون حاضر شه.

برنامه ريزي انجام شد، كه چطور اون روز به همه كارامون برسيم.

صبح ساعت ٩:٣٠ اونجا بوديم وقتمون ١٠ بود، كه اون تلفن مهم و بي دليل اتفاق افتاد. فكر كن كه ما تو صف منتظر بوديم، يه نامه هم برده بوديم كه من امروز شيمي درماني دارم ما رو خارج صف و سريعتر راه بندازن. همه خوشحال و شيك و پيك با پرچم كانادا عكس مي گرفتن و ذوق داشتن كه بععله كانادايي شدن. و ما با لباسي رفته بوديم كه بعدش بريم بيمارستان. نامه رو بردم به آفيسر نشون دادم و اونم گفت باشه بشين اينجا كارت سريع انجام شه، كه تلفنم زنگ زد. كاش برنمي داشتم اون تماس رو.. چي شد اگر ميس كالد ميشد؟

دكتر آنكولوژم پشت خط بود. گفت كه حاضري براي شيمي درماني امروز؟ گفتم بله! گفت يه خبر دارم برات، جواب MRI سينه اومده (همون كه بايد اول انجام مي شد) و به نظر مياد كه سرطان به استخوان هم زده. يعني تو ديگه استيج ٣ نيستي بلكه ٤ هستي. و آزمايش خون هم نشون مي ده كه تو خونت هم وارد شده پس فقط بايد دعا كنيم به ارگان هاي حياتي نزنه. فعلا چيزي نشون نمي ده اما تجربه ثابت كرده وقتي تو خون وارد ميشه، ديگه ممكنه به همه جا بزنه.

گفتم خوب يعني چي؟ الان من بيام براي شيمي درماني؟ گفت آره. من فكر مي كنم در هر حال تو شيمي درماني رو انجام بده ولي احتمال اينكه شيمي درماني كلا جواب نده زياده! مخصوصا اگر در مدت درمان بزنه به جاهاي ديگه بدنت.

الان مي تونين تصور كنين كه من تو اتاقي هستم كه آفيسر فرستادتم. مامانم و همسرم كنارم وايسادن و من اشك مي ريزم و گوش مي دم به صحبت دكترم پشت خط. آفيسر وايساده منو نگاه مي كنه كه چي شده و من تلفن رو قطع كردم گفتم براي هر سه تاشون كه بايد يك ساعت زودتر بريم و من استيجم ٤ هست !

ما رو سريع آفيسر فرستاد تو اتاق و اسممون رو اولين نفر دادن كه زود بريم. وايساده بوديم كه جمعيت بيان كه سرود ملي رو بخونن. همه عكس مي گرفتن و ما گريه مي كرديم. همسرم هي مي گفت امكان نداره، اسكن استخوان چرا نشون نداده پس؟

سرود ملي و قسم رو ما با گريه خونديم. بعد اولين نفر صدامون كردن و مدارك رو دادن و ما زديم بيرون. مامانم گفت حالا وايسين يه عكس بگيريم كه وايساديم اما نشد. گريه امونمون نداد. منم كه هي مي گفتم من الان نمي خوام بميرما… من نميرم.. زوده.. من جوونم …

رفتيم يه راست بيمارستان و آزمايش خون دادم و تمام مدت يك پرستار كنارمون بود كه باهامون حرف بزنه و ماجرا رو توضيح بده.

منو بردن بخش براي شيمي درماني … ترسيده بودم.. فكر مي كردم الان يهو حالم بد ميشه و بالا ميارم و همه چيزايي كه تو فيلمها از سرطانيا نشون مي دن.

يه خانومي اونجا بود كه بهم گفت چيه؟ نگران نباش.. انقدر پرستارا هواتو دارن… انقدر همه چي اينجا خوبه! فقط فكر نكن. سعي كن سرت رو گرم كني.

در طول مدت شيمي درماني اول، همسرم رفت پيش دكتر آنكولوژ دوباره دعوا كه تو حق نداشتي پاي تلفن اين چيزا رو به ما بگي. واقعا هم حق نداشت. طبق قانون همه چي بايد حضوري باشه كه دكتر از نظر رواني هم ساپورتت كنه. اگر مي خواست مي تونست فقط زنگ بزنه بگه يك ساعت زودتر بيايين باهاتون حرف بزنم و يك آزمايش خون بدين. نه اينكه همه ماجرا رو وقتي نمي دونه من كجام و تو چه شرايطي هستم برام بگه.

بعدا فهميدم همسرم طي صحبت با آنكولوژ غش كرده! يعني فقط تصور كنين ميزان استرس رو روش. همه تلاشش اين بود كه من آب تو دلم تكون نخوره اما وجود خودش پر از استرس و ترس و عصبانيت بود.

با هيچكس حتي مادرش نمي تونست حرف بزنه. فقط با من!

خيلي خيلي دوران سختي بود كه به كمك يه فرشته مهربون كه براتون ميگم گذشت.

خوب شيمي درماني اول انجام شد و من كلا خوب بودم دو روز اول، مو اينا هم داشتم و معمولي.

روز سوم بود كه حس كردم يه اتفاقايي داره مي افته… سرگيجه شديد.. و بي حالي! از پله نمي تونستم برم بالا. روش چهاردست و پا مي رفتم. سرگيجه به قدري شديد بود كه چشم مامانم رو نمي تونستم ببينم. احساس مي كردم چشمش مياد دم سينه اش. كتاب هم حتي تو اين اوصاف نميشه خوند. خدا رو شكر حالت تهوع نداشتم اما اين خستگي منو كرده بود يك زن ٩٠ ساله. نفسم مي گرفت.. صورتم ورم كرده بود. هر چي رسما هر چي حتي آب هم مي خوردم احساس مي كردم گير مي كنه تو مري و پايين نمي ره… و اين حالات يك هفته و نيم ادامه داشت.

دكتر براي اطمينان بهم يك اسكن ديگه داده بود به اسم PET Scan كه حالا براتون تجربه اش رو تعريف مي كنم. و اگر اطلاع داشته باشين، زمان شيمي درماني سيستم ايمني بدن به شدت مياد پايين. تعداد گلبول سفيد كم ميشه چون داروها در حقيقت نمي دونن كدوم سلول سرطانيه همه رو مي كشن. پس معمولا يك شاتهايي مي زنن در طول دوره كه به مغز استخوان فشار مياره كه گلبول سفيد بيشتري توليد كنه به اسم neupogen كه با برندهاي مختلف هست تو بازار. خيلي هم گرونه كه خوب بيمه تكميلي من خوشبختانه كاور مي كرد. ١٠ عدد شات ٦٠٠٠$. 

طبق نظر دكتر چون اين شاتها به استخوان من فشار وارد مي كرد و ما بنا بود PET Scan رو انجام بديم، و ممكن بود نتيجه اشتباه نشون بده، دوره اول اينو نزدم. كه خوب بسيار بدنم ضعيف شده بود.

با كسي اجازه ارتباط نداشتم فقط مامانم و همسرم. چون راحت ممكن بود مريض شم و ديگه خوب نشم. حتي همسر و مامانم دقيقه اي ٢ بار دستشون رو بايد مي شستن و از بيرون مي اومدن همه لباسهاشون رو تميز و عوض مي كردن. كسي اجازه مريضي حتي يك آبريزش بيني ساده كنار من نداشت و همه اينا رو با قدرت همسرم برنامه ريزي مي كرد و فرماندهي يه جورايي!

همه ارتباطتم رو با يك يا چند نفر داشتم چون دلم نمي خواست هر روز همه بهم زنگ بزنن بگن چطوري؟ به يك يا چند نفر اطلاعات مي دم و اونا بقيه رو آپديت مي كنن. و معمولا همسرم هركس رو كه بخواد از حالم خبردار شه مطلع مي كنه.

و اما PET Scan:

براي اين اسكن بهت يه ماده راديواكتيو شكري تزريق مي كنن كه بايد يك ساعت بدون حركت باشي تا در بدنت يه جورايي ته نشين شه. نه اجازه داري چيزي گوش بدي، نه بخوني، نه حرف بزني خلاصه بعد از تزريق مي زارنت تو اتاق كه هيچي نداره. و يك ساعت مي موني روي يك صندلي و حتي پلك هم نبايد بزني.

قبل از اينكه انجام بدم فكر مي كردم اين يك كار غير ممكنه.

مخصوصا براي من كه همش در خال تكون خوردنم و از خواب متنفرم. چون اعتقاد بيخودي دارم كه زمان خواب زمان هدر رفته عمر آدمه!

ولي اين تجربه خيلي جالبي بود كه من چطور همه ذهنم رو مديريت كردم كه اين يك ساعت رو بدون حركت بگذرونم. تجربه اي كه خيلي دوسش داشتم. و از اونجا شروع كردم كه به خودم گفتم فكر كن مردي و ديگه نمي توني حتي اگر بخواي بدنت رو تكون بدي. حالا مردن رو تجربه كن. و من راستش تجربه مردن رو دوست داشتم. شايد به نظرتون جمله منفي بياد، اما توصيه مي كنم حتما تجربه كنين. يك ساعت در يك فضاي بي صدا و بي نور و سعي كنين تكون نخورين.

نتيجه اسكن نشون داد كه بععله استخوانها درگيرن و ثابت شد كه من استيج ٤ هستم.

بعد از اون ما رفتيم پيش دكتر Taylor فرشته زندگي من در همون مركز Breast cancer support care. اين مركز مجموعه اي از دكتراي جنرال هستن كه خودشون قبلا سرطان سينه گرفتن و به همين دليل رفتن تخصص در سرطان گرفتن. هم خودشون بودن جات و از نظر احساسي بسيارمي تونن حمايتت كنن و هم اطلاعات پزشكي دارن. دكتراي متخصص هميشه وقت ندارن كه همه جزييات رو برات توضيح بدن و اگرم بدن با زبون پزشكي اكثرا حرف مي زنن كه خوب من نوعي كه سر رشته ای از پزشكي ندارم نمي فهمم چي ميگن.

اينا ميان برات ترجمه مي كنن و به زبون عادي با شكل و … توضيح مي دن كه اون دكتر چي گفت. اگرم لازم باشه برات دارو هم مي تونن تجويز كنن براي كم كردن عوارض جانبي درمان. و حتي دوستان و اعضاي خانواده ات هم مي تونن برن پيششون و باهاشون مشورت كنن كه براي تو چه كمكي ازشون برمياد؟

خلاصه اين بهترين سازمان سرطان در شهر ما كلگري هست به نظر من و دكتر Taylor موسس اين سازمان دكتر من شد كه از اون روزي كه باهاش آشنا شدم رنگ همه چي تغيير كرد. همسرم بهش اعتماد كرد و بهم كمك كرد كه به زندگي عادي برگردم. برام همه آزمايشها و نتايج رو ترجمه كرد و بهم اميد داد و اميدوار بودن رو ياد داد. بهم ياد داد چطور اين عوارضي رو كه دارم مديريت كنم. براي اينكه با دكتر آنكولوژم كه روابط سختي با همسرم داشت به خاطر همون برخورد روز شهروندي، باهامون صحبت كرد كه چطور روابط رو درست كنيم و اعتماد همديگه رو جلب كنيم، چون بالاخره اون الان براي زندگي من تصميم مي‌گرفت و خيلي چيزاي ديگه…

بعد از اينكه مشخص شد كه استخوان درگيره، دكتر آنكولوژ توصيه كرد كه تعداد جلسات شيمي درماني به ٦ تا برسه و بعد از سه دوره عوض شه.

بعد از دوره ٣ ما يك MRI سينه ديگه انجام داديم كه نشون داد داروها خوب جواب دادن و اندازه تومورها كم شده و مهمتر از همه اينكه MRI اعضاي بدن نشون داد، برخلاف پيش بيني دكتر، سرطان به اعضاء حياتي بدن نزده. پس تصميم بر اين شد كه چون دارو داره جواب ميده ما با همين تا ٦ جلسه ادامه بديم و بعد جراحي كنيم.

بعد از جلسه ٤ آزمايش ژنتيك به توصيه يكي از دوستان دوران كودكي كه در تورنتو محقق immunology براي بيماران سرطاني هست انجام دادم. آزمايش ساده اي كه برامون ٤٠٠$ تموم شد ولي كاملا مي ارزيد. آب دهانت رو جمع مي كنن و مي فرستن جايي در آمريكا براي آناليز. نتيجه ممكنه فقط در ١٠٪؜ مواقع بياد و كاملا ٩٠٪؜ كساني كه اين تست رو ميدن شايد هيچ ژن فعالي كه تبديل به سرطان ميشه نداشته باشن. ولي اگر يكي از اعصا خانواده ژن رو داشته باشه احتمال خيلي زياد بقيه درجه يك و دو هم دارن.

معمولا كساني كه سرطان پستان دارن، BRC1  و BRC2 رو دارن كه اگر باشه توصيه مي كنن براي كساني كه هنوز سرطان نگرفتن سينه هاشون رو دربيارن كه درآينده سرطان نگيرن. كاري كه آنجلينا جولي كرد.

يك نوع نادر ژن هست كه معمولا مال سرطان روده است. ولي اگر در بدن باشه ممكنه به هر جا بزنه به اسم  PMS2 . تحقيقات انجام شده نشون داده كه اين ژن به ايميونوتراپي جواب مثبت ميده، طوريكه الان محققان دارن به صورت غير طبيعي اين ژن رو توليد مي كنن و به بدن سرطانيا وارد مي كنن تا بتونن درمانشون كنن. از بين تمام كساني كه سرطان سينه مي گيرن و از هر ١٠٠٠٠ نفر ١٢ نفر ممكنه اين ژن رو داشته باشن يعني كمتر از ١.٢٪؜ و من جزء اون درصد هستم!

كه حالا چه خبرايي براي ما داره:

– خانواده من و همه درجه دو بايد چك كنن كه اگر اين ژن رو دارن بايد بيشتر مراقب خودشون باشن و تحت نظر باشن، چون همونطور كه گفتم به هر جايي ممكنه بزنه و من خوش شانس بودم كه به سينه زده

– من كاملا واجد شرايط هستم براي درمان سيستم ايمني و سرطان من از حالت غير درماني به اميد براي درمان تبديل شد

– دو تا سينه در جراحي بايد برداشته بشه كه احتمال برگشت سرطان به سينه رو در آينده به صفر برسونه

مي دونم خيلي داستانم طولاني شد و حوصله اتون احتمال زياد سر رفته، براي همين ديگه جزييات بيشتر تعريف نمي كنم. اگر سوالي داشتين بپرسين.

فقط بگم در اين مدت من ٥ دوره شيمي درماني انجام دادم و روز ٥ جولاي منتظر عمل Double mastectomy هستم.

نوشتن داستانم تجربه خوبي بود برام . چندين بار سعي كرده بودم براي خودم بنويسم ولي نتونسته بودم. شما باعث شدين كاري رو كه لازم بود بكنم…

شايد اينم نكته ايه كه بايد به كاربرا و خانومای درگیر این بیماری بگم.. بايد بنويسین تا خودتون رو سبك كنین.

داستان و تجربیات کاربر دوم درباره سرطان سینه

کلیک کنید

داستان سرطان من

نویسنده داستان : خانم یاسمن

آیدی اینستاگرام : cancerbrest97

 

من یاسمن ، سی و هفت ساله ، ایرانی ، متأهل ، مادر ، عاشق همسر و فرزندم ، محکم و استوار اینجام که از ابتدای راهم و لحظه به لحظه تجربیاتم را با شما عزیزان به اشتراک بزارم.

داستان روبان صورتی که برای بیماران سرطان سینه استفاده می کنن می دونین چیه ؟

داستان مبارزه برای ادامه حیات و رهایی از درد یک بیماری است. شاید امروز دیگر کسی به یاد نیاورد که خلق روبان صورتی ابتکار شارلوت هایلی بود اما واقعیت این است که در سال یکهزار و نهصد و نود و دو میلادی زنی به نام شارلوت هایلی که خود از سرطان پستان رنج می‌برد مفهوم روبان صورتی رنگ را با هدف اطلاع‌رسانی عمومی درباره این بیماری معرفی کرد.

شارلوت هایلی با جدیت به آگاه کردن مردم در این خصوص همت گماشت و کارت‌های تزئین شده به روبان صورتی را در سوپرمارکت‌های محلی و در میان بسیاری از زنان و نویسندگان قدیم و جدید توزیع کرد. تا جایی که پیام او برای مردمش دهان به دهان گشت و در نهایت توانست اعتبار جهانی پیدا کند.

بیایید دست در دست هم، با کمک هم بیشتر و بیشتر آگاهی دهیم و روبان صورتی شویم.

داستان من از اینجا شروع شد

بعد از بازی بدمینتون دست و سینه راستم درد گرفته بود. گفتم شاید زیاد به خودم فشار آوردم ولی فردای اون روز باز هم این درد که شبیه کشیدگی عضله بود ادامه داشت. از اونجا که همیشه معاینه ماهیانه انجام میدادم ، کاملا به بافت سینه ام و گره به گره اش آشنا بودم … و اونشب توی معاینه ی سینه ام متوجه توده سفتی شدم که قبلا اونجا نبود! باز دقیق تر دست کشیدم ، جابجا شدم و مجدد و باز هم …. توده سفتی زیر انگشتانم میامد که قبلا لمسش نکرده بودم. شاید علت درد گرفتن دستم بعد از بازی همین بود. بار اولی نبود که بازی میکردم ولی کشیدگی عضلات سینه و دستمُ کامل حس میکردم که بعدا جراحم گفت علتش وجود توده بوده. وقتی نوع سرطان تهاجمی پیش رونده تشخیص داده شد با خودم گفتم اگر به بدنم آگاه نبودم معلوم نبود کی و چطوری این مهمان ناخوانده رخ می‌نمود. هیچوقت به سرطان فکر نکرده بودم ولی خیلی ام بواسطه بیماری پدرم برایم غریبه نبود. ولی هیچوقت گمان نمیکردم در سن سی و هفت سالگی تجربه اش کنم. از لحظه ای که فهمیدم فقط به این فکر میکردم که حتما باید اطلاع رسانی کنم هم از تجربیاتم در این راه هم اهمیت معاینه ماهیانه. معاینه ماهیانه اکیدا و قطعا و حتما توصیه میشود.

روی تخت سونوگرافی دراز کشیده بودم. دکتر دو تا دستمال کاغذی روی سینه هام انداخت و گفت بلند شو و زودتر پیگیر شو. ریپورت سونوگرافی رو گرفتمو به سمت خونه با هجوم افکارهای مزاحم راهی شدم. دلم میخواست گریه کنم ولی بیشتر خشمگین بودم تا اینکه بخواد اشکم در بیاد. علت خشمم شاید این بود که تازه داشتم به آرامش می‌رسیدم و اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم. سردرگم و گیج و عصبانی جلوی خونه پیاده شدم. همسرم به موبایلم زنگ میزد، جواب ندادم نمیخواستم صدای خشمگین منو بشنوه.

اتفاقی در مسیر زندگیم افتاده بود که براش هیچ برنامه‌ریزی یا پیش بینی نداشتم. پس الان نه وقت خشمگین شدن بود نه گریه و زاری. هر چند خیلی گریه نکردم. گریه هام فقط بخاطر همسر و پسرم بود و اینکه نمیدونستم الان سرطانم در چه مرحله ایه. خیلی زود خودمو جموجور کردم و مراحلی که باید انجام میشد را یادداشت کردم. قدم بعدی انجام ماموگرافی بود. صبح اول وقت برای گرفتن وقت ماموگرافی رفتم. مسئول پذیرش پرسید واسه خودته؟

_آره

_انجام نمیدیم

_چرا؟

_زیر چهل سالی ، چند سالته؟

_سی و هفت

_نمیشه انجام نمیدیم

_من دستور پزشک دارم

دفترچه امو گرفت و دستور پزشک را خواند. کلی غرغر کرد که آخه اشعه داره برای زیر چهل سال ضرر داره. توی دلم داشتم میگفتم خوب من الان ناچارم انجام بدم حالا شما هی از اشعه زیادش بگو ، چه فرقی برای من میکنه. برای دو روز دیگه نوبت داد و باید در طی بیست و چهار ساعت کافئین ، شکلات ، غذای چرب و تند نمی‌خوردم. دوش میگرفتم. عطر و اسپری هم نمیزدم. علت رعایت تمام این موارد برای این بود که کافئین تحریک کننده اس ، مام و عطر هم وضوح عکس رو پایین میاوردن. خب رعایت این موارد به بهتر شدن عکس و عدم تکرارش کمک میکنه.

تصمیم گرفتم به مطب جراحی که بهم معرفی شده بود برم. وقت قبلی نداشتم و کلینیک بینهایت شلوغ بود ولی خُب معرفی نامه داشتم. به منشی نشان دادم. گفت بعید میدانم امروز ویزیت بشی ولی حالا صبر کن. منم که توی صبر کردن اُستادم. منتظر ایستادم تا آخرین مریض نوبتم شد. همین که وارد اتاق شدم انرژی مثبتی انگار به وجودم سرازیر شد.

_سلام ، عصر بخیر

_سلام ، متشکرم ، مشکل چیه؟

_توی سینه راستم یه توده هست.

_چطور متوجه شدی؟

_خودم همیشه معاینه ماهیانه انجام میدم.

_خُب دراز بکش معاینه کنم…خوشبختانه زیر دو سانته . همین الان برو اف ان ای انجام بده.

از مطب دکتر تا آزمایشگاهی که باید نمونه برداری انجام میدادم پنج دقیقه پیاده راه بود. در مورد اف ان ای قبلا مطالعه کرده بودم و میدونستم نمونه برداری با سوزنِ ، با اینکه اصلا انتظار اینو نداشتم که الان برای نمونه برداری برم ولی استرس زیادی نگرفتم بالاخره راهی بود که باید میرفتم. دکتر آزمایشگاه هم که اونقدر مهربان و مثبت بود با اون لبخند ملیحی که بیشتر از چشماش جاری بود تا روی لبش اون یه کوچولو استرس را هم از بین برد. روی تخت دراز کشیدم . دکتر با لبخند پرسید از سوزن میترسی؟ گفتم نه

اول محل توده را پیدا کرد ، الکل زد ، و سوزن را فرو برد.

درد داری؟ نه ، فقط سوزش احساس میکنم.

_الان چی ؟ آره درد گرفت.

سوزن به توده رسیده بود ، چون توده چهار سانت در عمق بود. مایعی که از داخل توده کشیده شد را احساس کردم. درد همراه با سوزش بیشتری ایجاد شد. انگشتای پامو محکم خم‌کرده بودم که حواسم از درد پرت بشه که دیدم دکتر دوباره روی سَرم ایستاده.

_تموم شد دکتر جان؟

_نه ، یکی دیگه هست.

اینبار نمونه از زاویه دیگه ای گرفته شد. باید بدنم رو به سمت چپ متمایل میکردم.

و اینبار درد خیلی بیشتر از دفعه قبل بود و بنظرم علتش در عمق بودن توده بود و قطعا برای کسانی که توده در سطح نزدیکتری به پوست هست اینقدر دردناک نیست. زانوهامو خم کرده بودم و پاشنه پامو به تخت فشار میدادم که صِدام در نیاد ولی اون آخرش یه آخ گفتم و به خودم پیچیدم. دکتر سریع بهم یخ داد که روی محل نمونه گیری بزارم . سرد بود ولی بیحسش میکرد و برای جلوگیری از کبودی خوب بود. بلند شدم. همسرم کمک کرد لباس بپوشم. دکتر گفت نمونه ها روی لام های مختلف ریخته شده. امشب چندتاشو بررسی می کنم و نهایتاً فردا بعدازظهر برای گرفتن جواب بیا (اینکه چرا بیحس نمیکنن رو نمیدونم ولی اگه بازم برام اینطور نمونه برداری لازم باشه حتماً درخواست بیحسی می‌کنم)

جواب اف ان ای را گرفتم. نشان میداد که نوع توده احتمالا بدخیمه ولی نه صد در صد ولی توصیه به جراحی کرده بود. فردا صبح وقت که وقت ماموگرافی داشتم و تمام روز حواسم بود که خوراکی غیر مجاز که دیروز گفته بود رو نخورم.

صبح دوشنبه دوش گرفته بدون استفاده از عطر ،مام و اسپری رفتم که ماموگرافی انجام بدم .خیلیا از ماموگرافی بخاطر ترس از دردی که ممکنه در حین انجام عکس داشته باشن میترسن. اینو بگم که من یک هفته قبل از پریود شدنم بود و سینه هام بسیار دردناک شده بود و علاوه بر اون دو روز قبل نمونه برداری کرده بودم . سینه ام علاوه بر کبودی تحریک شده بود و ورم داشت ولی به هیچ عنوان کوچکترین دردی ناشی از فشار دستگاه منو اذیت نکرد. پس لطفا نترسین و حتماً برای چکاپ برین.

خب حالا ماموگرافی چطوری انجام شد : سینه بین دو صفحه دستگاه فشرده میشه ولی تا حدی که اذیت نشین. حتی متصدی دستگاه میگه هرجا احساس درد کردی بگو تا فشار متوقف بشه. بعد برای چند ثانیه کوتاه بین دو صفحه فشرده میمانه تا عکس گرفته بشه. یک عکس هم از زاویه مورب باید تهیه بشه که اون هم چند ثانیه اس. برای سینه دیگه هم همین مراحل تکرار میشه. خیلی زمان کوتاهیه و اصلا مورد آزار دهنده ای نیست. پس لطفاً چکاپ کنید.

فردای اون روز برای گرفتن جواب اومدم. توی عکس ماموگرافی هم توده بدخیم بود. حالا نوبت این بود که با جواب نمونه برداری و ماموگرافی پیش جراحم برم. دکتر بعد از خواندن ریپورت نمونه برداری و ماموگرافی دستور بستری برای عمل داد.

پذیرش بیمارستان برای دوم دی ماه نوبت عمل داد و نامه ای برای مشاوره بیهوشی بهم دادن. یکروز قبل عمل باید برای تشکیل پرونده و باقی آزمایشها بیمارستان میومدم.

برای اوکی بیهوشی به کلینیک رفتم. موقع پذیرش متوجه شدم که اوکی بیهوشی حداقل دو ساعت معطلی داره و من اونروز برای گرفتن اوکی بیهوشی دو ساعت و نیم معطل شدم. دکتر بیهوشی چند تا سوال در مورد بیماری ، خوردن داروهای مختلف، حساسیت ها و… پرسید و فقط برام آزمایش هموگلوبین نوشت. باید برای انجام آزمایش به بیمارستان میرفتم. بعد از مرحله آزمایش به قسمت پذیرش برای تشکیل پرونده رفتم. دو ساعت هم معطلی برای تشکیل پرونده ، بعد به بخش فرستاده شدم . رزیدنت و اینترن‌های بخش مسئول نوشتن پرونده بیمار بودن. دو ساعت هم اونجا معطل شدم. بعد پرونده به بخش جراحی عمومی زنان داده شد. یکی از پرستارهای مهربون پرونده را بررسی کرد که کم و کسری نداشته باشه. اونجا بهم گفتن که آزمایشهام کمه و باید یکسری آزمایش های روتین دیگه انجام بدم. گفتم من صبح آزمایش دادم چرا همون موقع همینها انجام نشده!خوب برای من که فردا عمل داشتم دادن سه لوله خون هم سه لوله بود! حالا سیستم پذیرش اجازه ثبت آزمایش رو نمیده و قسمت پذیرش قرار شد تا نیم ساعت دیگه مشکل را برطرف کنه ، برخورد پرستارها واقعا ستودنی بود. برای من که خسته و گرسنه بودم و حالا باید برای ثبت آزمایش هم صبر میکردم واقعا رفتارشون گرمابخش بود. سیستم پذیرش درست شد و رفتم بقیه آزمایشهامو بدم ….

پس حواستون باشه برای اینکه مثل من خسته نشین اوکی بیهوشی رو روز قبل عمل انجام ندین.

حتما از دکتر بیهوشی بخواین ازمایش های روتین با توجه به نوع عملتون رو براتون بنویسه که مجبور نشین چند بار خون بدین و حتما وسایلی که لازم دارین رو از چند روز قبل عمل اماده کنین که اگه روز قبل عمل مثل من ساعتها گیر افتادین وسایلتون جمع باشه و فرصت برای استراحت داشته باشین.

دوم آذر ، بخش هفت جراحی زنان ، لباس پوشیدم و آماده رفتن به اتاق عمل شدم. یادتون باشه روحیه خیلی مهمه. خیلی خیلی بیشتر از اون که فکرشو بکنین. من که با انرژی بالا و شوخی و خنده به اتاق عمل رفتم ، تا لحظه ای هم که خانواده امو میتونستم پشت پیش ورودی اتاق عمل ببینم براشون بوس میفرستادمو دست تکون میدادم. هرکدوم از مریضها رو هم میدیدم گریه میکنن باهاشون شوخی میکردم که روحیه شون عوض بشه. پس یادتون باشه توی فاز مثبت بودن یک سلاحه که خیلی بهمون کمک میکنه .

روی تخت عمل دراز کشیدم ، دکتر اومد باهاش حرف زدم و قول گرفتم تا جایی که راه داره سینه ام حفظ بشه (هرچند الان که بهش فکر میکنم میبینم خیلی هم موضوع مهمی نبوده و صلاح بیمار مهمه ، حالا هرچی میخواد باشه). خلاصه دکتر بهم قول داد که یادش میمونه. ساعت هشت و چهل دقیقه صبح با ماسک به خواب عمیقی فرو رفتم.

ساعت یازده و نیم توی ریکاوری چشمامو باز کردم. نه حالت تهوع داشتم نه حس بد فقط سردم بود. عمل من (لامپکتومی) به این شکل بود که دکتر اول توده رو برداره و وسط عمل بفرسته برای پاتولوژی که با دستگاه فروزن بررسی بشه و جواب در عین عمل داده میشه. اینجوریه که جراح با توجه به جواب پاتولوژی تصمیم میگیره که فقط توده برداشته بشه یا تخلیه کامل سینه انجام شه. پس بعد اینکه چشمامو باز کردم اولین چیزی که پرسیدم این بود ،نتیجه آزمایش ؟ تااینجا خوب بوده و خود توده با بافت اطرافش و دوازده تا لنف برداشته شده بود.

بعد از عمل حال عمومیم خوب بود. درد زیادی نداشتم و این شاید به دلیل این بود که خودمُ برای درد بزرگتری آماده کرده بودم .

ترخیص که شدم ، دکتر توضیحاتی در مورد درن داد که اگر در طی بیست و چهار ساعت میزان ترشحات از ده سی سی کمتر شد اجازه دارم درن را بکشم. ( درن باید پایین تر از سطح بدن قرار بگیره ، حتما از فشرده بودن مخزن آن مطمئن شوید ، هر بیست و چهار ساعت مخزن را خالی کنید سپس فشرده کنید و از سطح بدن پایین تر قرار دهید .)

داستان مبارزه من با بیماری سرطان سینه : درن

درن تا 3 روز با من بود ، کشیدنش کاملا بدون درد بود و اون شب خیلی راحت خوابیدم. استراحت کمک میکرد دوره نقاهت خوبی داشته باشم و فرصتی پیش آمده بود که کارهایی که باید تا شروع شیمی انجام میدادم را لیست کنم. از جمله چکاپ دندان ، خرید مسواک نرم ، دهانشویه گیاهی و…

برای پذیرش دوران سخت و دردناک بیماری و شیمی درمانی باید اول از خودمان شروع کنیم و اولین قدم پذیرشِ بیماریِ ، از خودتان نپرسید که «چرا من؟» بگویید «چرا من نه!» ، دیدگاه من نسبت به این بیماری مطلقا بد نيست ، بلکه معتقدم جلوه ی دیگری از زندگی به من نشان داده شده و این راهِ نو را بات مام دردها و پستی بلندی هایش دوست دارم. نکات زیر کمک میکند تا بتوانید در دوران بیماری و شیمی درمانی حال خوبتان را مدیریت کنید: 

  1. در این دوران بواسطه شرایطی که پیش آمده زودرنج و حساس میشوید، این حساسیت های بیخودی را مدیریت کنید .
  2. سطح توقعتان را کاهش دهید، با وجود اینکه در این دوران واقعا نیاز به حضور دیگران است مخصوصا در روزهای اول تا پنجم بعد از جلسات شیمی درمانی، ولی هرکسی زندگی شخصی خودش را با هزاران مشغله دارد پس انتظار نداشته باشد زندگیش را تعطیل کند و فقط در کنار شما باشد. مطمئن باشید هرکسی هرزمانی که بتواند شما را تنها نخواهد گذاشت.
  3. رودربایستی را کنار بگذارید. اگر موضوعی شما را اذیت میکند بازگو کنید. خودخوری نکنید ، به راحتی به مواردی که تمایلی به آنها ندارید «نه» بگویید .
  4. اگر به مراسمی دعوت شدید که حضور در آنجا برایتان سخت است محترمانه عذرخواهی کنید و نروید ، به خود سخت نگیرید.
  5. اگر در هنگام استراحت صدای زنگ موبایل یا هر چیز دیگری آزارتان میدهد از آنها فاصله بگیرید یا سایلنت کنید. نگران این نباشید که چند تماس بی پاسخ دارید. قطعا دیگران به مرور متوجه شرایط حساس شما خواهند شد .
  6. خود را برای تغییرات ظاهری و جسمی آماده کنید. نگران از دست دادن موهایتان نباشید. بنظر من که ریختن موها زیباترین قسمت ماجراست [خالق زیبایی ها آنقدر هوشمندانه آفریده که نبودِ موهایتان چیزی از زیباییتان کم نخواهد کرد] . بعد از تزریق داروی شیمی درمانی آنقدر بیحال و خسته هستید که توانایی برای رسیدگی به موهایتان ندارید ، پس نگران از دست رفتنشان نباشید .
  7. کارهایی که خوشحالتان میکند را انجام دهید .
  8. برای خود هدیه بخرید .
  9. هر روز در آینه به خود نگاه کنید و خودتان را دوست بدارید. به زخمهای جراحی تان شجاعانه و عاشقانه نگاه کنید چون شما قهرمان و پیروزِ قصه خود هستید .
  10. پیاده روی کنید. برقصید . موسیقیِ شاد گوش کنید. آواز زمزمه کنید. فیلم ببینید. کتاب بخوانید .
  11. استرس ، اضطراب و هر چه که باعث نگرانی و جنگِ اعصابتان می‌شود را از خود دور کنید.

بعد از عمل طی جواب پاتولوژی انجام گرفته روی توده مشخص شد که : استیج دو با درگیری یک غده لنفاوی و فاکتورهای گیرنده استروژن و پروژسترون و هرتو همه مثبت (تریپل پازتیو) ، کارسینوما.

برای گرفتن مشاوره پیش سه تا پزشکِ آنکلوژیست رفتم. برام نحوه برخورد. توضیحاتی که در مورد بیماریم و روند درمان در اختیارم میزارن. نکاتی که مدنظر قرار میدن همه حائز اهمیت بود و در نهایت آنکلوژیستِ مهربانم را انتخاب کردم.

اولین موردی که دکتر بهم یادآور شد فریز کردنِ تخمک بود. باتوجه به نوع سرطانِ من که تریپل پازتیو (یعنی گیرنده استروژن ، پروژسترون و هرتو مثبت) است و در طیِ درمان و تا پنج سال بعد از آن تخمدان خاموش میشه و ممکنِ دیگه بیدار نشه و همچنین داروهای شیمی درمانی به تخمک ها آسیب میرسانن من باید تصمیم میگرفتم که چنانچه بخواهم فرزندِ دیگری داشته باشم تخمک هام رو فریز کنم که بعد از درمان هر زمان که بدنم آمادگی داشت از آنها استفاده کنم. روند فریز کردن تخمک یک ماهی طول میکشه و با توجه به فاکتورهای سرطان من که هورمونِ استروژن باید در بدنم کاهش پیدا کنه روندِ فریز کردن تخمک کمی ریسکی بود و یک ماهی هم شیمی درمانی به تعویق میفتاد. جدا از آن من هنوز نمیدانستم که آیا بیماریِ من ریشه ی ژنتیکی داره یا نه. برای همین اصلا نمیتونستم قبول کنم که فرزندی در آینده به دنیا بیاد که شاید ژن سرطان بهش منتقل شده باشه. خودخواهی بود ، ولی باز هم تصمیم را به عهده همسرم گذاشتم و نتیجه این شد که تخمکی فریز نکردم !

دکتر خواست که بن اسکن ، اسکن توراکس و ریه و یکسری آزمایشها را انجام بدم و به محضِ گرفتن جوابها، شیمی درمانی من شروع بشه. هشت جلسه شیمی درمانی ، بعد پرتو درمانی و بعد هورمون درمانی در انتظارم بود.

من باید قبل از شروع شیمی درمانی چند تا اسکن انجام میدادم که یکی از آنها بن اسکن بود.

بُن اسکن چیه؟ اسکنِ تمام استخوانهای بدن به واسطه تزریقِ ماده ی رادیواکتیو

چطوری انجام میشه؟ ماده ی رادیواکتیو توسط سرنگ به داخلِ رگ تزریق میشه. خیلی چیز عجیبی نیست. نه ترس داره نه درد. بعد از تزریقِ داروی رادیواکتیو به من گفتن میتونی توی اتاقِ بیمارانِ اکتیو منتظر بمانی یا بری و دو ساعتِ دیگه برگردی و باید طی این دو ساعت مرتب آب بخوری و دستشویی بری. خُب ترجیح دادم که برم و برگردم ولی نکاتی که در موردِ اسکنِ استخوان باید مدنظر داشت و رعایت کرد مهمه.

اول : حتما در فاصله ی تزریق تا اسکن آب بخورید و دستشویی بروید چون اگر آب کافی نخورید بدن آماده اسکن نیست و مجدد از شما خواسته میشود که بروید و آب بنوشید .

دوم : نکات و توضیحات نصب شده در اتاق اکتیو را مطالعه کنید.

سوم : موقع دستشویی رفتن مراقب باشید لباس شما به ادرارتان آغشته نشود، چون ادرار حاوی ماده ی اکتیو شده و در حینِ اسکن ایجادِ خطا میکند.

چهارم : چون ماده ی رادیواکتیو در بدن شما هست نباید با بچه های زیر دوازده سال و خانم های باردار ارتباط داشته باشید. چون شما حکمِ یک رادیواکتیو سیار هستید و این ماده برای افراد عادی خطرناک است. طی بیست و چهار ساعت این ماده از طریق ادرار دفع خواهد شد ولی حتما اگر مقدوره از دستشویی جدا از بقیه افراد خانواده استفاده کنید و بعد از هر بار استفاده از سرویس بهداشتی آب فراوان بریزید .

پنجم : لباس راحت بپوشید که چنانچه از شما خواسته شد لباس زیر خود را باز کنید به راحتی اینکار را انجام دهید

ششم : در حینِ اسکن از شما خواسته میشود که بی حرکت بمانید. ثابت ماندن مانع از تکرار عکس شده و زمان اسکن کمتر خواهد شد. پس تلاش کنید که بی‌حرکت بمانید .

و در نهایت یک عکس با قسمتهای مختلف اسکلت بدن تان به همراه گزارش پزشکی هسته ای به شما داده خواهد شد که با توجه به ماده ی رادیواکتیو تزریق شده مشخص شده که آیا مورد مشکوکی در استخوانها دیده میشود یا نه. در ضمن بن اسکن فقط برای تشخیص سرطان استخوان نیست و برای تشخیص آرتروز و مواردِ این چنینی هم استفاده میشود.

یکی دیگه از اسکن هایی که باید انجام میدادم ، اسکن توراکس و اسکن کبد بود که هر دو با هم انجام میشه . آمادگی خاصی لازم نداشت  فقط چون در مرکز خصوصی اسکن را انجام میدادم باید دارویی که داخل رگ تزریق میشد را تهیه میکردم. چطوری انجام میشه ؟

روی دستگاه دراز کشیدم ، ماده ی حاجب به داخل رگِ دستم تزریق شد. باید در حالت درازکش دستم را به حالت کشیده بالاتر از سَرَم قرار میدادم ، دستی که سمتِ سینه ی عمل شده ام بود خیلی آمادگی برای کشش و ماندن در آن حالت را نداشت ، ولی برای گرفتن اسکن ریه این پوزیشن الزامیِ.

خُب باید تحمل میکردم و کردم. در حین اسکن متصدی دستگاه از طریق میکروفون بهم گفت که «نَفَس خود را حبس کنید» مدت زمان زیادی حبس نفس طول نکشید ، پس اگر برایتان پیش آمد احساس خفگی نکنید چون زمان زیادی نیست و متصدی مجدد اعلام میکند که نفس بکشید .مدت زمان اسکن توراکس و کبد نهایتا 10 دقیقه طول کشید .

حالا نوبت چکاپ دندان بود. یکی از کارهای بسیار مهمیِ که حتما باید قبل از شروع جلساتِ شیمی درمانی انجام بدین. چون بواسطه خشک شدن دهان و کم شدن بزاق، دندانها دچار پوسیدگی میشن. پس چکاپ و ترمیم پوسیدگی های سطحی و عمقی کمک میکنه که دچار دندان درد و عفونت لثه نشیم. جرمگیری سطح دندانها هم چنانچه دندانپزشک صلاح دانست حتما انجام بدین. در طی دوره شیمی درمانی و تا سه ماه بعد از پرتو درمانی نمیشه دندانپزشکی رفت. علاوه بر ترمیم دندانها ، تهیه یک مسواکِ نرم ضروریِ ، چون لثه ها حساس میشن و مسواک سفت ممکنِ باعث خونریزی لثه بشه.

دهانشویه گیاهی تهیه کنین ولی در مصرف آن زیاده روی نکنید چون بعضی باکتری های مفید برای دهان ممکنِ از بین بره ، درکل در مصرف هر چیزی نباید زیاده روی کرد.

استفاده از نخ دندان باید با دقت صورت بگیره به طوریکه باعث زخم شدن و خونریزی لثه نشه چون ایمنی بدن پایینِ باید دقت کرد هیچ زخمی در هیچ جای بدن ایجاد نشه نه فقط لثه.

کارِ دندانپزشکی و ترمیم دندانهام تمام شده. جرم گیری کردم . مسواکِ نرم ، دهانشویه ،سِرُم نمکی تهیه کردم. لیستی از خریدهای ضروری گرفتم و منتظرم دکتر تاریخِ تزریقِ معلوم کنه ولی اصلا فکر نمیکردم بگه همین فردا اولین جلسه ی تزریق! یه کم جا خوردم ولی چون خودمُ از لحاظ جسمی و ذهنی آماده کرده بودم سریع برام حل شد.

صبح شد و باید اول سراغ اسناد پزشکی میرفتم برای تایید نسخه و تشکیل پرونده و بعد گرفتن داروها . [حواستون باشه قبل از اینکه نسخه را تحویل پذیرش داروخانه بدین تاکید کنین که در صورتی که داروی مشابه دارن حتما باید به شما اطلاع بِدَن بعد نسخه رو مخدوش کنن]

داروها رو گرفتم و متوجه شدم یکی رو مشابه گذاشتن. به مسئول فنی داروخانه متذکر شدم که اگر دکترم این دارو رو تایید نکنه برمیگردونم.

ساعت پنج عصر ، کلینیک ، بخش کموتراپی ، بخش تمیز و مرتب بود ولی غمگین ، بی روح ، همه سِرُم به دست با نگاههای خسته و تن های رنجور منِ تازه وارد را با چشم دنبال میکردن. به سمت تخت هدایت شدم.

ملحفه خودمُ روی تخت پهن کردم . دراز کشیدم . رگ گیری انجام شد. هِدفُن به گوشم زدم و مشغول آهنگ گوش دادن شدم تا سِرُمَم تموم بشه. همراه ، همگام ، همسر ، همسفر و پشت همیشگیم هم دستمُ گرفته بود. از سلفی گرفتن هم غافل نشدم . باز هم نگاهها به سَمتَم بود و نگاههایی که عجیب به طرفم خیره مانده بود . شاید میگفتن چه دل خوشی داره شایدم نمیدانه که سرطان داره شاید ….

ولی اونروز من تنها کسی بودم که لباس رنگی به تن داشت و سرخوش و خوشحال توی مسیر جدید زندگیش قدم گذاشته بود و تصمیم داشت هر بار که برای تزریق میاد حال و هوای بخش را در حد توانش تغییر بده و شادی با خودش بیاره .روحیه خوب خودتان را حفظ کنید . هر روز تازه تر از دیروز ، امیدوارتر ، قوی تر قدم بردارید .این شما هستید که برنده ی این میدان هستید ، پس لبخند بزنید و شکرگزار باشید .

یکسری حالت ها در طی شیمی درمانی پیش میاد که باید سعی کنیم آنها را کنترل کنیم. جایزه آزاردهنده ترین حالت میرسه به تهوع و استفراغ. چه کارهایی میتوان برای کمتر کردن تهوع انجام داد :

  1. بو کردن پوست لیمو و زنجبیل
  2. خوردن نان سوخاری هنگامی که صبح بیدار می‌شوید ، فقط کسانی که گیرنده استروژن مثبت هستن حتما به ترکیبات روی بسته توجه کنند چون بعضی از کارخانه ها از آرد سویا استفاده میکنند.
  3. مکیدن میوه های یخی مثل آلبالو
  4. چون بوی غذا در چند روز اول بعد از تزریق باعث بیشتر شدن تهوع می‌شود بهتر است غذا در منزل درست نشود. من که کلا نسبت به بوی پیاز داغ و گوشت حساس شدم و وقتی آشپزی میکنم تهوع به سراغم میاد.
  5. یکی دو روز اول بعد از تزریق اگر نمیتوانید غذا بخورید سعی کنید سوپ های مقوی بخورید ، هضم سوپ راحتتر است و به شما انرژی میدهد.
  6. ممکن است نسبت به بوی بعضی مواد که قبلا استفاده میکردید حساس شوید. مثلا من نسبت به بوی خمیردندان نعنایی توی این دوران حساس شده ام و یک طعم دیگر تهیه کردم مثل توت فرنگی ، که حتما مسواک بزنم و از بهداشت دهان و دندانم بخاطر ایجاد این حساسیت موقت غافل نشوم.
  7. کسانی که دارای گیرنده استروژن مثبت هستند و بواسطه دریافت داروهای شیمی درمانی سطح استروژن بدنشان پایین می آید زیاد دچار گرگرفتگی میشوند. پس یک بادبزن کنار تخت محل استراحت قرار بدهید و به محض کلافگی از آن استفاده کنید چون خود گرما می‌تواند باعث تهوع شود.
  8. تنفس هوای تازه در طی روز هم میتواند به کاهش تهوع کمک کند.
  9. وعده صبحانه تنها وعده ای است که میل به خوردن بیشتر است پس حتما صبحانه ای کامل بخورید.
  10. بعد از خوردن وعده غذایی بلافاصله دراز نکشید.
  11. اگر بعد از استفراغ در گلوی خود احساس سوزش نمودید آب ولرم بنوشید تا این حالت که بخاطر بازگشت اسید معده ایجاد شده برطرف شود.

بعد از تزریق حالم خوب بود. فقط کمی رنگ چهره ام زرد شده بود ، هنوز نه خبری از تهوع بود نه بیحالی. شام خوردم و خوابیدم. نیمه های شب از گردشِ مایعی گرم توی بدنم که هر بار یک قسمت بود بیدار میشدم و دوباره به خواب میرفتم. صبح در حالیکه احساس میکردم سینه ام سنگین و داغ شده و بدنم خیلی خسته اس بیدار شدم .کمی تهوع داشتم دلم فقط مایعات خنک میخواست. نهار با اینکه خودم خورشِ بامیه خواسته بودم سه قاشق بیشتر نتونستم بخورم و فقط به آب انار میل داشتم. ولی تا بعدازظهر سرحال تر هم شدم . غروب وقت تزریقِ آمپول زیرجلدی ( پگاژن ) بود. نیم ساعت بعد از تزریق حالت تهوع شدیدی سراغم اومد و هیچ چیز دیگه نتونستم بخورم حتی آب !

نیمه های شب برای دستشویی رفتن بیدار شدم ولی به محض رسیدن به توالت فرنگی از حال رفتم( به یکباره از تخت پایین نیاین که دچار افت فشار نشین ) . گوشام سوت میکشید. همسرم منو به تخت برگرداند. بهش گفتم یه خوراکی خنک و شیرین برام بیار. هندوانه گزینه خوبی بود… تمام روز به بی حال ، خستگی ، سرگیجه ،استخوان درد و کلافگی گذشت. دوش و ماساژ بدنم به کاهش درد خیلی کمک کرد و با خوردن مایعات خیلی سریعتر ریکاوری شدم .بعد از تزریق پگاژن به این نکات توجه کنید :

  1. مایعات زیاد بخورید ، آبمیوه های طبیعی و خانگی که از بهداشت آن مطمئنید .
  2. وعده های غذایی را زیاد و حجم آنها را کم کنید .
  3. استراحت کافی و خواب کمک بزرگی به بازسازی گلبولهای سفید و بالارفتن ایمنی میکند.
  4. از خوردن لیموترش، لیموترش، لیموترش غافل نشوید

پگاژن خُب حتماً اسم این نازنین دارو به گوشتون خورده ، اگرم که تزریقش کردین که کاملاً معرف حضورتون هست. نگاه به جثه ی فسقلیش نکنین ها میتونه یک فیل رو از پا بندازه. گفتم فیل ولی ما که آدمیم و با ما نمیتونه از این شوخیا بکنه. من به نوبه ی خودم هم دوستش دارم هم تشکر ویژه ازش دارم. قطعاً شمایی که تجربه ی تزریقش رو داری الان یا متعجبی یا داری بهم میخندی. حقم داری ولی واقعیت اینه که باید دوستش داشته باشیم. درسته با تزریقش دچار استخوان دردهای شدید میشیم طوری که انگار غلطک از رومون رد شده ، اماااااا این دردها حاوی یک خبر خوبن اونم اینکه توی بدن ما داره گلبول سفید درست میشه و این یعنی بالا رفتن ایمنی من ، ایمنی تو ! چی از این بهتر! پس نه ازش بدتون بیاد نه آه و ناله کنین فقط صبوری. لذت بخش ترین قسمت داستان همین ساخته شدن گلبول های سفیده که مثل مروارید ارزشمنده و به لطف همین پگاژن ساخته میشه .

آمپول پگاژن در بسته بندی های تکی در سرنگ آماده در بازار موجوده. این دارو یخچالیه. پس موقع گرفتن داروها از داروخانه با خودتون باکس یخ ببرید مخصوصا الان که گرمه. بعد هم در طبقه وسط یخچال دور از یخ زدگی و ضربه در دمای بین دو تا هشت درجه سانتیگراد نگهداریش کنین. دکتر به شما خواهد گفت که حداقل بیست چهار ساعت بعد از تزریق داروهای شیمی درمانی آن را تزریق کنی .

این آمپول زیر جلدی در قسمتهای بازو ، شکم یا ران تزریق میشه. من بار اول روی بازوم تزریق کردم ، دروغ چرا خود بازوم هم درد گرفته بود ولی دفعات بعد روی شکم تزریق کردم و شکم بخاطر داشتن بافت چربی هم دردش کمتره هم جذبش ! و الان اونقدر باهم رفیق شدیم که خودم برای خودم میزنم  گفتم از عوارض این دارو استخوون درده.

حالا برای استخوان دردتون چکار میتونین بکنین ؟

دوش آبگرم اولین چیزیِ که واقعا بدن را به آرامش دعوت میکنه ، استفاده از کیسه آبگرم ، ماساژ ملایم ، و به صلاحدید دکتر استفاده از مسکن های مجاز ولی من به هیچ عنوان مسکن نمیخورم و تحمل میکنم. سعی کنید بخوابید. فیلم ببینین ، موسیقی گوش کنید تا وقت زودتر بگذره و دریا از طوفانی بودن آرام بشه .

روز پنجم از اولین جلسه شیمی درمانی صبح بیدار شدم و ‌با برفک و آفت دهانم روبرو شدم . شستشو با دهانشویه و محلول جوش شیرین در آب بی فایده بود. غذا خوردن سخت و مواد غذاییِ اسید دار حسابی آفت ها را دچار سوزش میکرد. بعدازظهر به مطبِ آنکلوژیستِ عزیزم رفتم. چندین دارو برام نوشت که من باید همه رو با هم قاطی میکردم و حفرهٔ دهان و حلق را میشستم و حتی قورت میدادم ، چون این آفت های نازنین در مسیر مری و حلق هم دور از چشم ما وجود دارند. علت آفت و برفک پایین آمدن ایمنیِ و نهایتاً باز به نخوردنِ غذا ختم‌ میشه. اینجا بود که فهمیدم هر جور شده باید هوای بدنمُ داشته باشم تا اونم هوای منُ داشته باشه.

قطره نیستاتین ، شربت آلومینیوم ام جی ، شربت دیفن هیدرامین ، آمپول بتامتازون ، آمپول لیدوکائین ، کپسول مترونیدازول که همگی باید با هم‌مخلوط و در یخچال نگهداری میشدن و من دهانمُ باهاش شستشو میدادم. همون شستشوی اول کل برفک روی زبانمُ از بین برد و آفت ها هم با چند شستشوی بعدی از بین رفتن .

توجه : ترکیبات بالا را به هیچ عنوان بدون مشورت با پزشکتان استفاده نکنید .

برای جلوگیری از آفت و برفک خوب غذا بخورید ، لیموترش فراواااااااان بخورید و ایمنی تان را بالا نگه دارید و اینجاست که بازم میگم پگاژنِ نازنین را دوست بداریم.

میدانید بواسطه دریافت داروهای شیمی درمانی موهای داخل بینی هم بعضاً دچار ریزش میشوند و بدن یک فیلتر مهم را برای جلوگیری از ورود گرد و غبار و ویروس از دست میدهد. ماسک زدن در فضاهای شلوغ میتواند تا حدی به بالا ماندن ایمنی بدن کمک بزرگی کند .

دو نوع ماسک داریم فیلتردار و ساده. اگر فیلتردار استفاده می‌کنید که عالیست ، ولی اگر ماسک های سفید پارچه ای که در بسته بندی های سه تایی عرضه میشوند تهیه کردید و پوست شما را آزار داد و زبر بود علتش استفاده از داروهای شیمی درمانیست که باعث حساس و ظریف شدن پوست میشوند. برای همین میتوانید از ماسک های کودکان استفاده کنید که جنس نرم تر و لطیف تری دارند و در بسته بندی های سه تایی موجودند . مهم نیست طرح گُل ، قلب یا پاندا داشته باشه مهم اینه با پوست شما دوست باشه و بتوانید مدت زمان بیشتری آن را تحمل کنید .

_همیشه در کیف خود ماسک همراه داشته باشید .

_هر ماسک برای استفاده چهارساعت مناسب می باشد بعد از چهار ساعت آنرا دور بیاندازید.

در جلسه ی دوم شیمی درمانی هم ، همه چی مثل روال قبل طی شد با این تفاوت که من بیشتر بدنمو‌ میشناختم و بیشتر حواسم بهش بود و شکرگزار بودم که در این مسیر قرار گرفتم چون داشتم خودمو پیدا میکردم .

درست شش ساعت بعد از تزریق داروها مور مور عجیبی در پوست سَرَم احساس میکردم. فکر میکردم موهام درد میکنه . سرمو از روی بالش بلند کردم که دستی توی موهام بکشم شاید این حالت از بین بره ، ولی با دسته دسته ی مو روی بالشم و بین انگشتام مواجه شدم . شروع شده بود. خیلی سریعتر از اون که شنیده بودم اتفاق افتاد. کاملاً برای مواجه شدن با ریزش مو آمادگی داشتم. راستش برامم جالب بود که ببینم چه شکلی میشم. پسرا هر وقت دلشون بخواد موهاشونو از ته میزنن تا کله شون هوا بخوره ولی ما خانمها تجربه ی هوا خوردن به کله رو نداریم. چند ساعتی صبر کردم و دیدم فایده نداره همه جا داره به گند کشیده میشه ، با اینکه موهامو کوتاه کرده بودم ولی بازم بی فایده بود از رختخواب گرفته تا توی آب و غذام مو می ریخت. از همسرم خواستم تا موهامو از ته بزنه ، مکثی کرد ولی «نه» نگفت. روی چهارپایه حمام نشستم و برام پیشبند بست و بعد ویژژژژژژ ، میدونستم کار سختی ازش خواستم باید یه کم جَو را تغییر میدادم . پسرم اومد و گفت میشه منم امتحان کنم ؟ این همون تغییر جَو و سکوت سنگین حمام بود. با ذوق گفتم آره آره ، بیا توی موهام حروف الفبا بنویسیم یا اصلا مثل بازیکن های فوتبال و… کلی خندیدیم. پسرم که از قبل در این مورد باهاش حرف زده بودم و ذهنش آماده بود با این فان بازی کمی راحت شد و رفت. دید که میخندم و اصلا ناراحت نیستم خیالش راحت شد ولی همسرم همچنان در سکوت… میدونستم تو دلش چه خبره. خدا منو ببخشه که این کار سخت رو ازش خواستم ، تموم شد. برام آینه آورد و گفت خیلی خوشگل شدی ! گفتم منو ببخش که کار سختی ازت خواستم ولی خیلی بهم کمک کردی چون واقعا ریشه ی موهام درد میکرد و دیگه اینکه من الان یک قدم پخته تر شدم و موهام چیزی که هر زنی به اون میباله رو از دست دادم ، نه سخت بود نه درد داشت فقط من قوی تر شدم و سدِ یک وابستگی را شکستم و فهمیدم خالق همه زیبایی ها اونقدر هوشمندانه آفریده که نبودن مو چیزی از ارزش انسان کم نمیکنه و زیباییِ درون آدم هاست که واقعا زیباست.

وقتی یکی از عزیزانمان مریض میشود خیلی کسل و گرفته میشویم.حتی اگر یک تبِ ناشی از سرماخوردگی باشد. حالا تصور کنین کسی که دوستش داری دچارِ سرطان شده ، یه حس ترس ، غم ، نگرانی ، سردرگمی ، خستگی و… میخوام بگم در این شرایط به همان اندازه که بیمار مهمه همراهان بیمار یعنی کسانی که از بیمار نگهداری میکنن و با او در یک خانه زندگی میکنند و شاهد درد کشیدنهای عزیزشان هستند هم مهمن و به حمایت احتیاج دارند. توی این روزهای سخت کمک حال این عزیزان خسته و نگران باشید.

تا جایی که در توان دارید باری از روی دوششان بردارید

توقع و انتظاراتی که قبلا داشتید را موقتاً تا پایانِ دوره ي درمانِ بیمار از همراهِ بیمار نداشته باشید

اگر بیمار دارای فرزندِ حتما از آن فرزندان حمایت کنید ، دیدن دردکشیدن و بی حوصلگی و بیماری پدر یا مادر برای بچه ها خیلی سخته تا جایی که به زندگی شخصی تان لطمه ای وارد نمیشود شرایطی فراهم کنید که بچه ها چند ساعتی به تفریح و بازی باشند و ذهن نگران برای پدر یا مادرشان برای ساعتی هر چند کوتاه خالی از فکر شود.

_اگر میتوانید به درس و مدرسه بچه ها رسیدگی کنید چون قطعا توی این شرایط ، پدر و مادر فرصتِ رسیدگی و نظارت به امور تحصیلی بچه ها را ندارند و بچه ها به خاطر شرایط ِ پیش آمده و درگیری ذهنی ای که دارند دچار اُفت تحصیلی میشوند

_در مقابل فرزندان از بیماریِ پدر یا مادرشان صحبت نکنید ، حواس بچه ها در این مواقع بیش از پیش به اطراف جمع است

اگر توان مالی خانواده بیمار کم است در تهیه مواد غذایی سالم ، مقوی و مغذی همکاری کنید تا بیمار از لحاظ فیزیکی تحلیل نرود.

_اگر بیمار مادرِ خانواده است قطعا به وظایفی که قبلا انجام میداده بخاطر شرایطِ جسمی و فیزیکی که پیش آمده نقشش کمرنگ شده ، پس اگر در طی ملاقات با خانه ای بهم ریخته و نامنظم روبرو شدید تعجب نکنید ، سرزنش نکنید ، غر نزنید چون در این موقعیت بیمار بیش از حد احساس ناتوانی میکند ، اگر کاری درخصوص سامان بخشیدن به اوضاع نظم و نظافت خانه میتوانید انجام دهید که هیچ ، در غیر اینصورت بدون هیچ کلامی اوضاع را ندید بگیرید

_در چند روز اول بعد از شیمی درمانی پیچیدن بوی غذا هنگام آشپزی در منزل تهوع بیمار را تشدید میکند ، اگر میتوانید برای بیمار غذا ببرید

_اگر بیمار دچار ضعف جسمی و سرگیجه است او را در منزل تنها نگذارید

_به دلیل پایین آمدن سیستم ایمنی بیمار، روبوسی و دست دادن با بیمار ممنوع

اگر بیمار انرژی برای صحبت کردن ندارد انتظار نداشته باشید کل روند درمانش را برایتان تعریف کند

ترحم نکنید ، بیمار نیاز به ترحم و غصه خوردن ندارد ، اگر روحیه خود را باخته به او روحیه دهید

_جلوی بیمار گریه و زاری ممنوع ، در ملاقات ها که ترجیحاً بهتر است در دوران شیمی درمانی ملاقاتی صورت نگیرد فضای شاد ایجاد کنید

_ ریزش مو و تغییرات فیزیکی در این دوران طبیعی است ، اگر بیمار از این شرایط ناراحت است با او صحبت کنید تا روحیه خود را باز یابد نه اینکه در مورد شماره ی رنگ موی جدیدتان از او نظر بخواهید.

یکی از مشکلاتی که بعضاً در طی شیمی درمانی شاهد آن هستیم مشکلات گوارشی و یبوست شدن بیماره

یبوست جدا از عوارض برخی از داروها بخاطر بی اشتهایی یا کم اشتهایی و نخوردن آب و غذا و بی تحرکی نیز ایجاد میشود و بیمار هنگام اجابت مزاج اذیت شده و گاهی خونریزی از ناحیه مقعد را نیز تجربه میکند که بسیار دردناک است ، علت خونریزی خشک شدن مخاط یا وجود هموروئید یا فیشر است که بخاطر خشک و سفت بودن مدفوع زخم ایجاد کرده و خونریزی رخ میدهد. اولین قدم برای جلوگیری از ایجاد یبوست خوردنِ آب فراوان ترجیحاً تا پانزده لیوان در روز است ، ولی آب هم دما با محیط نه آب یخ! خودم خیلی کم آب میخورم راستش یادم ‌میره و جالبه که احساس تشنگی نمیکنم ولی برای حل این مشکل یک بطری کنار دستم گذاشتم و خودمو مجاب کردم که دختر خوبی باش و آب بخور!

_خوراکی های حاوی فیبر را در برنامه غذایی خود داشته باشید ، اگر پزشکتان اجازه خوردن سبزیجات خام را در طی انجام شیمی درمانی به شما داده حتماً کاهو بخورید. برای ضدعفونی کردن کاهو هم میتوانید از محلول آب نمک استفاده کنید. خوردن جو‌دوسر مخصوصا در وعده صبحانه خیلی میتواند موثر باشد. میتوانید پرک جو دوسر را با کمی آب بجوشانید به شکل حلیم که درآمد کمی عسل اضافه کنید و با میوه دلخواه میل کنید. خوردن یک لیوان آب گرم قبل از خوردن صبحانه خیلی کمک بزرگی محسوب میشه. انجیر تازه و اگر نبود انجیر خشک بخورید ولی زیاده روی نکنید. درسته قندِ انجیر طبیعیه ولی در خوردن آن باید تعادل را رعایت کرد. طالبی بخورید هم آنتی اکسیدان داره هم ملین. خوردن کنگر، بامیه بصورت بورانی ، زیتون و روغن زیتون، آلو،کیوی هم کمک زیادی به جلوگیری از یبوست میکنه.

_حالا اگر خدای ناکرده یبوست شدین و زخم های مقعدی پیش آمد، میتوانید تا روزی سه بار جهت ضدعفونی شدن زخم در تشت آبگرم که محلول بتادین در آن اضافه کرده‌اید بنشینید ولی حتماً از پزشکتان اجازه بگیرید.

_استفاده از پماد آنتی همورویید هم خوبه و بخاطر داشتن درصدی لیدوکائین باعث بیحسی موضعی میشه و درد را کاهش می‌دهد.. میتوانید از روغن زیتون هم برای چرب کردن ناحیه استفاده کنید

_اگر دچار زخم شدین بهداشت را رعایت کنید ، لباس زیر نپوشید تا جریان هوا باعث بهبود سریعتر زخم شود

_با آب و صابون محل را شستشو دهید و با بادِ گرم شسوار خشک کنید ، اینکار به بهبود زخم خیلی کمک میکنه.

_سلولهای پوست هم مانند مو بی نصیب از تاثیر داروی شیمی درمانی نیستند ، پوست در این دوران خشک ، حساس ، گاها تیره ، دارای لک میشود که بعد از اتمام دوره شیمی درمانی لک های ایجاد شده کمرنگ شده و به مرور از بین می روند .

_اما برای جلوگیری از خشکی پوست بهتر است از آب رسان قوی استفاده کنید که حالت شکنندگی پوست را از بین ببرد و پوست همچنان لطافت و نرمی خود را حفظ کند ، چون سلولهای پوست دائم در حال نوسازی هستند. پوست بسیار ظریف و بهتر بگم شبیه پوست نوزاد می‌شود و مراقبتهایی برای جلوگیری از خشکی نیاز دارد.

_در این دوران پوست نسبت به آفتاب بسیار حساس میشود و استفاده از ضدآفتاب ضروریِ ، سعی کنید حتی المقدور در مقابل آفتاب قرار نگیرید. کلاه آفتابی و دستکش نخی استفاده کنید. ضد آفتاب خود را اگر هر دو ساعت تمدید کنید. دوستانی که تجربه شیمی درمانی را دارند میدانند که جوش در بدن بعضا زیاد ایجاد میشه و پوست صورت هم جدا از این ماجرا نیست ، باتوجه به نوع پوستتان ضدآفتاب مناسب با پوشانندگی بالا تهیه کنید .

_داروهای شیمی درمانی باعث خشک شدن لبها نیز می‌شوند ، از چرب کننده های طبیعی مثل روغن زیتون ، روغن نارگیل استفاده کنید یا بالم ترمیم کننده لب تهیه کنید.

_موقع استحمام از لیف بسیار نرم ( لیف کودک) و صابونهای کرمی و چرب استفاده کنید .

_از آب خیلی داغ برای حمام استفاده نکنید تا چربی سطح پوست حفظ شود .

_شبها قبل از خواب حتما سطح پوست را با تونیک ها یا محلولهای پاک کننده تمیز کنید و آبرسان استفاده کنید .

_اگر دچار سرطان پستان با فاکتور گیرنده استروژن مثبت هستید حتما در استفاده از محصولات گیاهی دقت کنید که در ترکیبات آن از روغن سویا، روغن کتان و گیاهانی که دارای استروژن هستند استفاده نشده باشد.

میخواستم قبل از تزریق شیمی درمانی خونه رو حسابی تمیز کرده باشم. وسط آشپزخانه روی زمین نشستم ، از درد خم شده بودم. نه پاهام حس بلند شدن داشت نه دستم یاری میکرد جایی رو بگیرمو بلند بشم …

چشمم به پوستِ هندوانهٔ قاچ شدهٔ روی کابینت خیره ماند و با دردی که در دستم بالا و پایین میشد به این فکر کردم حالا اگه اونجا بمونه چه اشکال داره ؟ چقدر به مراقبت های بعد از عمل اهمیت میدین؟؟چقدر هوای خودتونو دارین؟؟ اینکه جراح عمل را به خوبی انجام داده باشه کافی نیست و مراقبت بعد از عمل در بهبود یافتن و ترمیم عضو جراحی شده ، عضلات و اعصاب آن نقش مهمی دارد.

در افرادی که لامپکتومی شده اند یعنی توده با بافت اطراف توده و تعدادی از غدد لنفاوی برداشته شده انجام دادن کارهای سنگین ، بلند کردن اجسام سنگین ، بغل گرفتن کودک با دستِ سمتِ سینهٔ عمل شده ، انداختن کوله پشتی یا کیف های سنگین سمتِ سینهٔ عمل شده ، خوابیدن به طرف سینه جراحی شده (برای رفع خستگی مدت زمان اندکی به سمتی که جراحی شده بخوابید ) و

مواردی که در بالا عنوان کردم یا موارد مشابهی که وجود دارد همگی ممکن است باعث تورم دست و جمع شدن مایع لنف در دست شود. قطعا بعد از انجام یکسری کارها احساس تورم در زیر بغل یا در بازو را تجربه کرده اید. برای رفع این حالت بهتر است دست را بالا بگیرید و آرام با دست دیگر بازوی خود را از آرنج به سمت زیر بغل ماساژ دهید تا حالت تورم از بین برود.

_موقع خوابیدن زیرِ دستی که ورم دارد بالشتی قرار دهید. این کار به کاهش تورم کمک خواهد کرد

_ولی اگر در دست یا بازوی خود ورم بیش از آنچه همیشه اتفاق میفتد را مشاهده کردید که با بالا نگه داشتن کم نشد و به سمت دردناک شدن میرفت حتماً با پزشک خود در میان بگذارید تا با صلاحدید ایشان اقدامات لازم انجام شود

_از پوشیدن لباس زیر های سفت ، فنردار خودداری کنید ، ترجیحاً از لباس زیر نخی پنبه ای و نیم تنه که بافت نرم با فشار کمتری دارند استفاده کنید. پوشیدن سوتین تنگ باعث تجمع مایع لنف و در نتیجه تورم خواهد شد

_از پوشیدن لباسهایی که آستین تنگ دارند خودداری کنید

_برای کسانی که ماستکتومی شده اند و پستان بطور کامل با غدد لنفاوی برداشته شده علاوه بر تمام موارد یاد شده حتی مراقبت از دنده ها جهت وارد نشدن ضربه نیز واجب است.

چهار جلسه اول شیمی درمانی به فاصله دو هفته یکبار با تزریق داروهای اندوکسان و ابدوکسو که داروهای اصلی من بودن و بیست و چهار ساعت بعد یک پگاژنِ زیرجلدیِ نازنین به پایان رسید و من منتظر روبرو شدن با جلسه پنجم شیمی درمانی بودم. در مورد اینکه داروها از جلسه پنجم تغییر میکنه اطلاع داشتم ولی از نحوه تزریق بی اطلاع بودم و فکر میکردم که چهار تزریق دیگه نهایتاً با داروی جدید پیش رو دارم.

دکتر برگه اسناد پزشکی رو دستم داد و در حال نوشتن نسخه برام توضیح داد که داروی هر جلسه به سه قسمت تقسیم میشه و در سه نوبت تزریق انجام میگیره. هر هفته پشت سرهم یعنی چهار جلسه باقی مانده در ذهن من به دوازده جلسه تزریق تبدیل شد چشمام تا حالا به این گِردی نشده بود.لُپ کلام اینکه اعتراف کنم انتظار نداشتم چهار بشه دوازده ، ولی خب خیلی مهم نبود سه سوته آماده میشدم ،فقط باید درخصوص داروی جدیدم و روش دوست شدن باهاش تحقیق میکردم. داروی اندوکسان و ابدوکسو

دوست جدید دارویی من تاکسول:

تاکسول با اسم تجاری پاکلی تاکسل ،این دارو با رشد سلولهای سرطانی تداخل ایجاد میکند و باعث کاهش رشد سلول های سرطانی و انتشار آنها در بدن میشود.

تاکسول از ماده موجود در درخت سرخدار گرفته می شود که این درخت از برگ ، تنه ، میوه آن سمی است. درخت بومی نواحی اروپا بوده که طول عمر چند هزار ساله دارد اما در شمال ایران نیز کشت میشود و این امکان را به شرکت های دارویی ایرانی داده که این داروی مؤثر را در داخل تولید و عرضه کنند. این دارو از جلسه پنجم شیمی درمانی با من همراهه شایدم من با اون همراهم. عوارض ظریف و ملوسی داره . این عوارض در من به صورت استخوان درد و مشکلات نوروپاتی در دست و پا ظاهر شد که در پست بعدی میگم که با این نوروپاتی شیطون چطور مقابله کردم.

چهارشنبه تزریق شیمی درمانی داشتم. پرانرژی کوله رو بستم و زودتر به کلینیک رفتم. تخت خالی بود. ملحفه رو پهن کردم و داروهامُ به پرستار دادم . آستین بالا زدم تا رگ بگیره . گفت خُب آزمایشتُ بده

_آزمایش؟

_آره باید گلبول سفید و…چک بشه

_من مثل کسی که انگار نمیدونه آزمایش چیه فقط نگاش میکردم

_نیاوردی؟

_نیاوردم چیه کلا یادم رفته آزمایش بدم

و این در حالی بود که پرستار چپ چپ نگام میکرد و من ریسه میرفتم

وای خدای من فراموش کرده بودم آزمایش بدم . میخندیدم ، گفت میخندی پاشو برو آزمایش بده

بخدا خوبم بزن بره

_چی بزن بره ، پاشو برو آزمایش بده ببینم

هیچی دیگه تخت رو از دست دادم و رفتم آزمایش دادم. جواب آزمایش خوب بود. یواشی تو دلم گفتم: دیدی گفتم بزن بره همه چی اوکیِ! کلا حافظه جلبک الان از من بیشترِ. به جان خودم امروز از توی کابینت یه ظرف برداشتم سوپ رو توش خالی کردم بعد قابلمه خالی رو گذاشتم توی یخچال. ظرف سوپ رو گذاشتم توی کابینت بعد انتظار دارین آزمایش یادم نره!

به نظرتون مشخصاتمُ بنویسم بندازم گردنم وقتی بیرون میرم ؟ تو روخدا هر کی منُ پیدا کرد بیاره پس بده (این هم از عوارض داروِ ، اگه براتون پیش اومده که خیلی این روزها فراموشکار شدین علتش این داروهای ناقلاست و بعد از اتمام دوره شیمی درمانی برطرف خواهد شد. البته تجربه شد که سه هفته دیگه که دوباره آزمایش دارم یادم بمانه و برم آزمایشگاهی که همیشه میرمکه خیلی خوب رگ گیری میکنن که من کبود نمیشم. که حواسشون هست بیمارانی مثل من نباید توی محیط آزمایشگاه معطل بشن و سریع میفرستن برای نمونه گیری و…

می‌خوام براتون یکم از سرطان بگم:

ترس از خود کلمه سرطان چیزی که به غلط در جامعه جا افتاده. چیزی که هرکس میشنوه ناخودآگاه مرگ براش تداعی میشه ، در حالیکه اینطور نیست. علم پیشرفت کرده ، داروها موثر و هوشمند شده اند، فقط و فقط چکاپ ماهیانه و برای اندامهای داخلی سالیانه کفایت میکنه که یا مبتلا نشی یا به موقع مطلع بشی ، همین امروز ترس از معاینه ماهیانه را کنار بزار

ترس از اینکه مبادا بیماری فراتر از آنچه که تو میدانی باشد،اصلا به فرض هم باشد. چیزی که از دست ما خارج است و نمیتوان کنترلش کرد را رها کن و بهش فکر هم نکن چون فقط ذهنت را بیخودی درگیر کردی.

ناله نکن. دائم نگو من بدبختم این چه سرنوشتی بود ، چرا من؟ درد که فقط مال همسایه نیست ، با دید باز با نگاه مثبت به مسیر جدید زندگیت فکر کن و هدف بده. منتظر نباش کسی دستت را بگیرد. تو آنقدر محکم هستی که تنهایی از پسش بربیای.

سرطان پستان چیست؟

وقتی سرطان پستان شروع میشود، سلولهای پستان به شکل غیرقابل کنترلی رشد میکنند. این سلولها معمولا از یک‌ تومور بدخیم شروع میشوند که اغلب با اشعه ایکس قابل دیدن است . سرطان پستان یا از داخل مجاری نوک پستان ، یا در لوبول ها یا همان حوضچه ها آغاز میشوند. تومور بدخیم سرطانی در حالتی که بافت های مهاجم رشد میکنند به بخش های دورتر نیز گسترش یافته و به این ترتیب سلولهای نزدیک هر عضوی سرطانی میشوند .

نوعی از سرطان پستان نیز با نام ساکروم و لمفوما نیز وجود دارد که معمولا در سرتاسر پستان گسترش نمی یابند. توده های خوش خیم پستان خطر آفرین نیستند اما در هر صورت معاینه ماهیانه ، چکاپ سالیانه میتواند مشخص کند که آیا در آینده خطرناک هستند یا خیر؟ پس از معاینه ماهیانه در هفته اول بعد از پریود خود غافل نشوید

سلولهای سرطان پستان میتوانند وارد رگ های لنفی شوند رشد کنند و گسترش یابند . گره های لنفی مجموعه هایی لوبیایی شکل و کوچک هستند که توسط عروق لنفی بهم متصلند. حوضچه های لنفی مثل رگهای کوچک هستند با این تفاوت که بجای خون مایع شفافی بنام لنف در آنها جریان دارد و از پستان خارج میشود.  اگر سلولهای سرطان به گره های لنفی برسند شانس زیادی دارند که سلول ها را به بافت های دیگر نیز برسانند. گره های لنفی حاوی سلول های سرطانی به احتمال زیاد باعث گسترش سرطان به دیگر اندامها میشوند. برای همین امر تشخیص به موقع و مراجعه به پزشک و شروع درمان میتواند از گسترش این مهم جلوگیری کند. معاینه ماهیانه از اهمیت بالایی برخوردار است آن را جدی بگیرید .

رادیوتراپی : حیاط سر بالایی ، راهروهای پیچ در پیچ ، بالا و پایین کردن از کلی پله ، آسانسورهایی که نمیشود درونش نفس کشید شلوغ تر از متروی انقلاب ، دنبال کردن خط زرد و دوباره پله و باز به دنبال خط زرد ، بالاخره بخش آنکولوژی و رادیوتراپی! بر خلاف راهروها و ازدحام پشت دیوارها سکوت و آرامش خاصی همراه با یک انرژی خوب در هوای بخش به تنم نشست. نامه پزشک را روی پیشخوان پذیرش گذاشتم

– سلام روز بخیر

 بفرمایید

 برای تشکیل پرونده آمدم و دستور پزشک را به دستش دادم

– الان؟ باید ساعت نه و نیم می آمدین الان ساعت ده و نیم ه،فکر میکنین راهی داره که قبول کنم پرونده تشکیل بدین؟

 اگه بخواین آره میشه

– نه اتفاقا نمیشه ، حالا بزار ببینن خانم دکتر چی میگه

و رفت داخل بخش…عجب نظم و ترتیبی در این اتاق حاکم بود. پرونده ها شماره خورده و مرتب. همه جا تمییز. داشتم با خودم فکر میکردم کاش بهش میگفتم که در این مسیر پیچ در پیچ این پاهام بود که یاری سر ساعت رسیدن را نکرد که نگاهم به نوشته ی روی دیوار افتاد: “ لبخند کوتاهترین دیالوگ بشریست ”  با صدای قدمهایش به سمت در برگشتم. ماسکم را از روی صورتم پایین کشیدم تا کوتاهترین دیالوگ بشری را بشنود. این من بودم که با دیر رسیدنم نظم آنجا را رعایت نکرده بودم پس با لبخند گفتم دفعه ی بعد حتما به موقع میام. مدارک همراهته؟ بله بفرمایید.

پوشه ی سرخابی رنگ براقی را برداشت . نام و نام خانوادگی و شماره پرونده را با خط زیبایی نوشت

– مدارک را بده تا تشکیل پرونده بدم و این برگه که در مورد عوارض احتمالی رادیوتراپیه را خودت و همسرت بعنوان همراه بیمار امضا کنین و برو فردا بیا تا برات تاریخ جلسات رو بزنم ! فردا؟ الان نمیشه؟ نه چون دیر اومدی ، فردا نه و نیم صبح اینجا باش. شماره پرونده هم گم نکن. بسلامت!

کابوس این مسیر و این پله ها جدا از مسیر بازگشت از ذهنم رد شد و همانجا تصمیم گرفتم این مسیر را برای خودم در طی این سی و شش جلسه چنان دل انگیز و زیبا کنم که با حال خوش به بخش برسم نه نفس نفس زنان و دیر !

وقتی در آزمایشهای تکمیلی مشخص میشود که سرطان پستان شما هِرتو مثبت است تفاوتی در درمان شما ایجاد میشود و داروی هرسپتین هر بیست و یک روز یکبار به مدت یکسال برای شما تجویز میشود. به این قسمت از درمان (تارگِتِت تراپی) یا (هدف درمانی) میگویند. داروی هرسپتین، سلولهای سرطانی که پروتئین هِرتو تولید میکنند را از بین میبرند و رشد تومور که توسط این پروتئین القا میشود مهار و متوقف میشود. این درمان بطور قابل توجهی احتمال عود سرطان را کاهش می دهد. دکتر از شما میخواد که بعد از هر سه جلسه تزریق هرسپتین اکوی قلب انجام دهید. چون داروی هرسپتین گاهی باعث سه درصد عارضه قلبی میشود که کنترل و معاینه قلب کمک میکند در صورت بروز این عارضه ، دکتر تزریق دارو را قطع کند و من امروز برای انجام دوره ای اکوی قلب آمدم و دارم توی مانتیتور تالاپ تولوپش رو میبینم و میشنوم ، سلاااام قلب.

روی تخت دراز کشیدم و تزریق هِرسپتین ام شروع شد، آنقدر خسته بودم که فقط دلم میخواست بخوابم. چشمانی سیاه و کنجکاو از کنار پرده داخل را نگاه کرد و بدون هیچ حرف و اجازه ای داخل شد و روی صندلی کنار تختم نشست و آستینَش را بالا . صورتم را به طرفش برگرداندم تا سلام کنم . زنی چهل و چند ساله میزد. روسری اش را کمی عقب زد تا موهایش نمایان شود ،بی مقدمه با لبخند محوی که انگار نمیدانست باید بزندَش یا نه گفت ناراحت نباشی ها که موهات ریخته. در مییاااد.

-ناراحت نیستم ، معلومه که در میاد

_ناراحت نشدی وقتی ریخت؟

_نه

_عه ، من یک هفته ی تمام گریه کردم

_چرا؟

_فکر میکردم دیگه در نمیاد ولی الان که هشت ماه از شیمی درمانیم گذشته خیلی پر درآمده

_مبارکت باشه

سِرُمِش وصل شد ، داروی زِلودا میگرفت

دوباره گفت :تَتو نمیکنی؟

_تَتو میخوام چکار؟

_برای ابروهات که ریخته

_نه نمیخوام اصلا دوست ندارم

_آخه سختت نیست؟

_نه اصلا چیز مهمی نیست

_عه تو چه بامزه ای و به فکر فرو رفت و من منتظر سوال بعدی بودم و میدانستم چه خواهد پرسید. بار اولی نبود که با سوالات این چنینی از جانب خود بیمارها برخورد میکردم . انگار گوشه ای از ذهنشان هر بیست و چهار ساعت دارن با این افکار کلنجار میرن.

_پرسید سینه ات را برداشتن؟

_نه

_من به دکتر گفتم اگه سینه ام را برداری خودمُ میکشم

_چرا مگه چه اشکال داشت وقتی صَلاح باشه تخلیه کنن؟

_نهههه آخه چطور میشه

_چرا نمیشه ، تصور کن یک دست نداری زندگی سختتر میشه که تا وقتی یک سینه نداری، یا عضوهای مهم تر بدن مثل کلیه ، چشم و

حالت بهت زده از شنیدن حرفم در صورتش نمایان شد. انگار تا الان از این زاویه به ماجرا نگاه نکرده بود و باز به فکر فرو رفت و گفت راست میگیاااا

سِرُمِش که تمام شد پرسید چه موقع برای تزریق میای. گفتم سه هفته یکبار. گفت شاید آمدم با هم گَپ بزنیم خیلی ازت روحیه گرفتم. خدانگهدات باشه و رفت و من هم دیگر خواب از چشمانم رمیده بود.

واقعا چرا گاهی اوقات همه چیز را اینقدر سخت نگاه میکنیم. زندگی آسانش خوبه. آسان نگاه کردی راهت ساده و همواره. دغدغه ی مو و ابرو و برداشتن سینه واقعا موضوع مهمی نیست و در حاشیه بیماری قرار دارد و نباید باعث شود روحیه تان پایین بیاید.باور کنید این چهره موقتی جدید هم برای خودش عالم زیبایی دارد. خودتان را دوست بدارید و تا میتوانید این دوران را برای خودتان آسان کنید تا بسادگی گذرا شود. به امید شنیدن خبر سلامتی تک تک هم رزم های عزیزم که خیلی دوستشان دارم.

در مورد ترس هاتون حرف بزنین. ترس از اینکه مبتلا شدی. ترس از جراحی ، ترس از شیمی درمانی ، ترس از ریزش مو ، ترس از پرتودرمانی و سوختگی ، ترس از نگاه و برخورد دیگران ، ترس از چکاپ ، ترس از عود … تمام اینها ترسهایی هستند که انگار پله پله با آنها مواجه میشی. اینکه بترسی طبیعیِ ولی اینکه نخوای با این ترس ها مقابله کنی و راهی پیدا کنی که کمتر اذیت بشی رو قبول ندارم. میشه حالا که فهمیدی مبتلا شدی بی خیال درمان و همه چی بشی؟ میشه بسپری دست تقدیر؟ یا میخوای دنبال طب سنتی و دارو گیاهی بری؟ میشه حالا که جراحی کردی شیمی درمانی نکنی؟ بنظرت خودبخود خوب میشه؟ اگه بعد از جواب پاتولوژی معلوم بشه که جراحی مجدد لازم داری ، انجام نمیدی؟ انجام ندی میخوای چکار کنی؟ چی لازم داری که حالت روحیت بهتر بشه؟ چرا خودتو باختی؟ نمیخوای به خودت کمک کنی؟ چی حالت رو بهتر میکنه؟ حرف زدن با هم دردت؟ تجربیات کسی که این راه رو رفته؟ از ترسهاتون حرف بزنین ، بیاین بهم کمک کنیم تا این راه کوتاه بشه.

من به مدت پنج سال باید شبی یک عدد قرص تاموکسیفن بیست میلی گرمی بخورم. در ادامه میخوام از قرص تاموکسیفن، مزایا و عوارضش براتون بگم:

برخی از سرطان ها به هورمون های خاصی حساس هستند ، یعنی برخی از هورمون ها می توانند باعث رشد سلول های سرطانی شوند. هورمون‌هایی که می‌توانند بر سرطان تاثیر بگذارند استروژن و پروژسترون هستند که در جواب پاتولوژی با “ای آر مثبت” و “پی آر مثبت” مشخص شده است.

تاموکسیفن از داروهای رده مهارکننده استروژن است. این دارو هم برای پیشگیری ، هم درمان و هم جلوگیری از متاستاز تجویز میشود . این دارو برای برخی از بیماران به مدت پنج سال و برخی دیگر ده سال توسط پزشک معالج تجویز میگردد

-دارو را حتما در وقت معینی ترجیحا شبها بخورید

بیشتر از مقدار تجویز شده نخورید ، اگر یک نوبت فراموش شد آن را رها کنید و دوز فراموش شده را با نوبت بعدی نخورید چون این کار باعث دو برابر شدن دوز معمولتان میشود

-آنتی اسیدها میتوانند جذب دارو را تحت تاثیر قرار دهند ، اگر آنتی اسید مصرف میکنید با دو ساعت فاصله قرص را بخورید.

در صورت بروز خواب آلودگی ، ضعف ، اختلال فکری ، تاری دید به پزشک اطلاع دهید.

روزانه دو تا سه لیتر آب بنوشید

روزانه خود را وزن کنید، افزایش وزن محیطی زیاد یا ادم محیطی را به پزشک اطلاع دهید

حتما از ضدآفتاب و عینک آفتابی در طول درمان استفاده کنید

تاموکسیفن ممکن است باعث بروز دردهای استخوانی شود که میتوانید با مشورت پزشک مسکن بخورید

گلبولهای سفید و پلاکتهای بیمار هر چند وقت یکبار چک می‌شود

غلظت سرمی کلسیم بیمار نیز چکاپ میشود تا زیادی کلسیم خون موجب بروز مشکل نگردد

از عوارض این دارو به موارد زیر اشاره شده است ولی به این معنی نیست که حتما در بدن هر کسی که دارو را مصرف میکند اتفاق میفتد : گرگرفتگی ، احتباس مایعات ، تغییرات وزن ، ترشح واژن ، تغییرات پوستی ، تهوع ، لخته شدن خون

بیست و هفتم خرداد یکهزار و سیصد و نود و هشت ، برای طراحی پرتو درمانی آمدم ، همان بخشِ منظم ، سرِ ساعتِ نه صبح همانطور که روی جلد دفترچه ام یادداشتش کرده بود که تاکید کند باید سر ساعت آنجا باشم ، ولی با حجم بسیار زیادی از بیماران و همراهانشان روبرو شدم. هر چند دقیقه یکبار از بلندگو اسم بیماری را صدا میزدند. بیست دقیقه انتظار با این حجم شلوغی شگفت زده ام کرد. داخل شدم پرونده ام روی میز. اسمم در لیست بیماران سیتی اسکن نوشته شد و باید برای تایید کارشناس بیمه و بعد پذیرش سیتی اسکن میرفتم (اسکن از توراکس جهت طراحی پرتودرمانی). بعد از انجام این مراحل تاییدیه کارشناس بیمه را به بخش دادم و در انتظار اتاق مولدینگ ماندم. ساعت یازده و نیم ، داخل اتاق مولدینگ یک تخت بود که روی آن یک صفحه از جنس فوم فشرده قرار داشت. این صفحه در قسمت سر، تخت ، و از گردن تا کمر شیبدار بود . باید لباسهای بالاتنه ام را کامل درمی آوردم. دراز کشیدم ، دستِ سمتِ سینه جراحی شده رو به بالا خم شد و میله ای که روی تخته فومی بود را گرفتم که زاویه دستم حفظ شود ، و سَرَم به سمت مقابل چرخانده شد. باید بی حرکت می ایستادم. روی بدنم با ماژیک و خط کش خط هایی ترسیم شد. قلقلکم میامد. سپس پرستار گفت باید در نقاطی خالکوبی انجام دهد و کمی درد دارد. هنوز حرفش تمام نشده بود که جیززززز. در دو نقطه ، یکی روی گردن و یکی وسط دو سینه خالکوبی شد ، سپس روی بعضی از خطوط ترسیم شده را یک سیم قابل انعطاف گذاشتند و با چسب کاغذی روی آنها را پوشاندند . باید بدون حرکت زیاد بطوریکه چسبها و سیم ها جابجا نشوند لباس میپوشیدم و چون پرسیدم و مطلع شدم که سیتی اسکن هم بدون لباس انجام میشود ترجیح دادم چیزی نپوشم و فقط مانتو را پوشیدم و با شالَم روی سینه ام را پوشاندم تا مشخص نباشد. بعد به اتاق انتظار سیتی اسکن رفتم تا نوبتم شد. همان صفحه فومی هم در اسکن سینه مورد استفاده قرار میگیرد. پس مجددا بدون لباس های بالاتنه روی تخت دراز کشیدم. دستم و پوزیشن سر و گردن مثل مرحله قبل بود. خود متصدی دستگاه تمام زاویه ها را بر اساس گزارشی که از اتاق مولدینگ برایش فرستاده شده کنترل و تنظیم میکند. کشش ، خستگی بخاطر نحوه قرارگیری دست و گردن در دستگاه بیشتر از زمان ترسیم طراحی خطوط است. حتی ممکن است دست و پشتتان درد هم بگیرد ، پس آمادگی داشته باشید ، همکاری کنید و اصلا حرکت نکنید. حدود ده دقیقه اسکن طول میکِشَد. بعد سیم ها و چسب ها را جدا میکنند تا دو روز بخاطر جلوگیری از پاک شدن محل خالکوبی ها استحمام مجاز نیست. جواب اسکن بعدا به بخش رادیوتراپی فرستاده میشود و بعد از تصمیم گیری در مورد میزان دُز دریافتی با شما تماس خواهند گرفت تا مراحل بعدی را انجام دهید. ساعت یک و نیم بعدازظهر و این مرحله تماااام.

-با خودتون همراه تَر و فِرز ببرین تا مجبور نشین راهروهای طویل و طبقات رو بالا پایین کنین که وقتی زیر دستگاه میرسین دیگه رمقی براتون نمونده باشه،

-لباس راحت و مانتوی دکمه خور بپوشید که چنانچه مثل من مجبور شدین لباس نپوشید راحت باشید

-دمای اتاق اسکن پایین است ، با وجود اینکه الان هوا گرم شده ولی باز هم احساس سرما میکنید. پس هم آمادگی خنک بودن را داشته باشید هم قبل از اسکن دستشویی برین و مثانه خود را خالی کنید که در حین اسکن بخاطر سرما اذیت نشوید

-کفش راحتِ بدونِ‌بند بپوشید

-تنقلات و خوراکی ببرید چون زمان زیادی صرف میشود و گرسنه خواهید شد

توی بیمارستان خانم قد بلند و لاغراندامی با چادری که محکم روی خود را گرفته بود به سَمتم آمد ، بی هیچ مقدمه ای گفت ” منم این راه را رفته ام ، کلاه نخی بپوش! ” ، گفتم : هوا خیلی گرمِ و ما جدا از گرمی هوا گرگرفتگی هم داریم ، دوست ندارم بپوشم ، گفت ” آخه اینجوری خوب نیست “

چرا خوب نیست؟ ، مردم باید عادت کنند واقعیت ها رو ببینند ، با دیدن واقعیت ها آگاه تر میشوند و بیشتر به خود اهمیت میدهند.

-خندید و گفت ” دیدگاه جالبی داری و جالبتر اینکه شهامت داری و برات مهم نیست کسی ببینه که مو نداری ” ،

راستش اول احساس کردم میخواد گیر بده ولی بعد که بیشتر باهاش همکلام شدم دیدم خیلی بانوی باکمالاتیِ که دیدگاهش بعد از بیماری نسبت به زندگی چقدر زیبا شده ، چهار سال پیش سرطانی که حتی نمیدانست دقیقا چه بوده گرفته بود. به دنبال آن رحم و تخمدان هم برداشته شده و الان برای چکاپ هر شش ماه آمده بود. به من توصیه کرد که حتی یک کیلو هم با دستم برندارم ، گفت ” فکر نکن اگر نکنی یعنی ناتوانی. نه مراقبت از خودته ، درسته میتونی بلند کنی شاید بیشتر و سنگین تر هم ، ولی نکن. به خودت و سلامتت اهمیت بده ” ، از حرفش خوشم اومد ، راست میگفت زیاد از خودمان غافل میشویم . فکر میکنیم حالا یه نایلون گوجه فرنگی و نیم کیلو سبزی که چیزی نیست ، ولی هست. باید بیشتر از اینها مراقبت کرد. کسی از درد و ورم ما خبر نداره و خودمون میدونیم چی به چیه. من از مراحل طراحی و اسکن دوشنبه زیر بغلم ورم کرده و دستم خیلی خسته اس انگار که ساعتها دمبل زدم. حالا اسکن و متعلقاتش جز مسیر درمان بود و چاره ای جز انجامش نیست ولی کارهای روزمره سنگین را باید محدود کرد. باید از اعضای خانواده کمک و همکاری بیشتر خواست .

انگار کن که دنیایت یکنفره اس ، خودتی و خودت ، شاید هیچکس نباشد که تو را درک کند ، شاید کسی کمک حالت نباشد ، دردهایت را فقط خودت میفهمی ، بی خوابی ها ، بی حوصلگی ها ، خستگی ها ، ضعف ها ، ورم ها ، تیر کشیدن ها ، داغ شدن ها ، … همه و همه را خودت فقط میدانی. پس قوی باش ، خودت باش و جزیره ات ، بخند و شاد باش و از هوای یکنفره ات لذت ببر.خوشحالی هایت را بنویس برای بدست آوردنشان برنامه ریزی کن ، راستی دوستداشتنی هایت چیست؟

کتاب؟ موسیقی ؟ نقاشی؟ تفریح ؟ مسافرت؟ عکاسی؟

آآآآخ عکاسی ، از ثبت لحظه هایت غافل مشو ، عکس هایت یادآور زَنیست که عاشقانه پای زندگی اش ایستاد ، نفس به نفس جنگید و مقاومت کرد.لحظه هااااا از آن توست. ثبتشان کن تا ماندنی شوند.

آنچه ما میبینیم و درک میکنیم را حتما بقیه نباید لمس کنند. آنچه زخم بر تن ما میگذارد شاید ردی از شادی در نگاه دیگری باشد. تصمیم بگیرید کارهایی که خوشحالتان میکند بدون درنظر گرفتن نگاه دیگران انجام دهید و تا میتوانید از لحظات لذت ببرید.

با توجه به وجود تهوع و بی اشتهایی‌های مکرر و بی میلی به یکسری غذاها و بوی آنها ممکن است تمام مواد مغذی و مهم برای بازسازی سلولی به بدنتان نرسد. پس بهترین کار برای اینکه بدانید با توجه به شرایطتان تغذیه ای درست دارید یا نه مشورت با مشاورهای تغذیه که تجربه کافی در زمینه تغذیه در سرطان و دوران شیمی درمانی و پرتودرمانی دارند خیلی کمک میکند. من خودم غیر از خوراکی هایی که استروژن میسازند با توجه به هورمون مثبت بودن سرطانم ، سعی کردم هر خوراکی که دلم میخواست رو بخورم و در آخرین دوره های شیمی درمانی ام با خانم دکتر زراتی آشنا شدم و ایشان با توجه به جواب پاتولوژی من و فاکتورهای سرطانم برای من برنامه غذایی طرح ریزی کردند. من متوجه شدم که مصرف پروتئین ها برای جلوگیری از ماهیچه سوزی واقعا در بدن لازم است و اینکه گفته میشود مصرف گوشت را حذف کنید کاملا اشتباه است. ولی مصرف بی رویه و فراوان ‌هم خوب نیست ، من بر اساس برنامه غذایی ام هفته ای دو وعده گوشت قرمز ، هر بار دو تکه خورشتی میخورم. هفته ای دو وعده گوشت چرخ کرده مثل لوبیاپلو یا ماکارانی میخورم .بقیه روزهای هفته هم پروتئین بدنم از مرغ ، ماهی ، قارچ ، حبوبات تامین میشه.

حتما روزی یک لیوان شیر کم چرب میخورم . روزی یک کاسه در کنار نهارم ماست پروبیوتیک میخورم. در وعده صبحانه دو روز در هفته پنیر پروبیوتیک با یک ‌عدد گردو میخورم و اصلا لبنیات حیوانی را حذف نکردم. مغزیجات مثل پسته خام ، بادام خام ، بادام‌هندی به اندازه پنج عدد از هر کدام یکروز در میان میخورم.  چند واحد میوه در روز مصرف میکنم. حتما آناناس میخورم چون آناناس سطح استروژن بدن را پایین میاره ،

قند و شکر مطلقا نمیخورم . عسل به اندازه یک قاشق مرباخوری دوبار در هفته با سیاهدانه میخورم . روزی پنج تا هشت لیوان آب میخورم . بیسکوییت های رژیمی یا سبوسدار روزی یک عدد میخورم . نان سنگک مصرف میکنم. سویا و کلیه متعلقاتش مثل شیرسویا ، توفو ، و سس ها و بیسکوییت هایی که از آرد سویا در آنها استفاده شده ، کنجد و روغن کنجد ، جوانه ماش ، تخم کتان مصرف نمیکنم. اگر هوس دسر کنم با آبمیوه تازه و ژلاتین و نهایتا یک قاشق مرباخوری عسل ، ژله درست میکنم. سالاد و سبزیجات تقریبا هر روز مصرف میکنم. مصرف نمک را به حداقل رساندم هر چند قبلا هم خیلی مصرف نمیکردم. غذاهای کنسروی ، فرآوری شده ، خوراکی های با ماندگاری بالا ، فست فود نمیخورم .

تیره شدن ، ایجاد خطهای سیاه و بعضا عفونت در اثر تاثیر داروهای شیمی درمانی برای ناخن ها طبیعی است اینکه در این دوران بتوانید ناخن بکارید باید با اجازه دکترتان باشد ولی من اگر بودم اینکارو نمیکردم

و دیروز بعدازظهر به دنبال چکاپ معاینات رحم گذشت. با توجه به اینکه من تاموکسیفن مصرف میکنم خواستم که تحت نظر یک پزشک متخصص زنان برای چکاپ های دوره ای رحم و تخمدان قرار بگیرم . خبر خوب اینکه به گفته خانم دکتر تاموکسیفن آنقدرها هم که اسمش بد در رفته روی ضخامت آندومتر تاثیرش خیلی زیاد نیست و حتی اگر تاثیر هم بزاره نیازی نیست مصرفش قطع بشه . برای چکاپ دوره ای انجام تست پاپ اسمیر یکبار در سال کافیست. از ایشان در مورد فعالیت تخمدان ها بعد از اتمام دوره پنج ساله مصرف تاموکسیفن سوال کردم و پاسخ این بود که شرایط سنی در بازگشت فعالیت تخمدان ها نقش دارند و در طی دوره شیمی درمانی تزریق آمپول دیفرلین کمک میکنه تا داروهای شیمی درمانی آسیب کمتری به تخمدان ها بزنند که من این آمپول را تزریق نکردم و باید در موردش از آنکلوژیستم سوال بپرسم.

یکی از مسائلی که خیلی در موردش کم صحبت میشود و تا حدودی نادیده گرفته میشود مشکلات خشکی واژن در حین شیمی درمانی و بعد از آن است ، در این پست به بررسی علل خشکی واژن به طور کلی و راهکارهای کمک به بیماران سرطان پستان با هورمون مثبت را توضیح خواهم داد :
بدلیل پایین آمدن سطح استروژن در بدن ترشحات طبیعی واژن کم و کمتر شده و منجر به خشکی واژن میشود و در نتیجه مشکلات مربوط به خود را ایجاد میکند ،

خشکی واژن چرا بروز می‌کند و برای درمان آن چه کنیم؟
خشکی واژن به علت‌های مختلف بروز می‌کند و بر روی بخش‌های مختلف و به ویژه رابطه جنسی تاثیر می‌گذارد، به طور طبیعی دیواره‌های واژن با یک مایع شفاف همیشه روان و مرطوب است. هورمون استروژن به ترشح این مایع کمک می‌کند و باعث می‌شود غشا واژن سالم، ضخیم و قابل انعطاف باقی بماند. 
کاهش سطح استروژن میزان این مرطوب کننده را کاهش می‌دهد. کاهش سطح استروژن در هر سنی و به دلایل مختلف بروز می‌کند. 
خشکی واژن باعث تحریک خفیف واژن می‌شود، اما بر روی روابط جنسی شما تاثیر زیادی خواهد داشت

علت های خشکی واژن چیست؟ 
خشکی واژن یکی از مهم‌ترین نشانه‌های یائسگی است و از هر سه زن یک نفر از آن‌ها در زمان یائسگی دچار خشکی واژن می‌شود. خشکی واژن بعد از یائسگی حتی شدیدتر هم می‌شود. به علاوه خشکی واژن باعث نازک شدن و کاهش انعطاف پذیری واژن می‌شود که آتروفی واژن ( واژینال آتروفی ) نامیده می‌شود.

کاهش سطح استروژن به دلایل زیر رخ می‌دهد: 

  1. زایمان یا شیردهی 
  2. پرتو درمانی یا شیمی درمانی برای سرطان 
  3. جراحی برای برداشتن تخمدان‌ها 
  4. دارو‌های ضد استروژن که برای درمان فیبروئید‌های رحم یا اندومتریوز تجویز می‌شوند

دیگر علت‌های خشکی واژن عبارتند از: 
-سندروم شوگرن یا نشانگان شوگرن (یک اختلال خودایمنی که به سلول‌های تولید کننده رطوبت در بدن حمله می‌کند)
-آلرژی و مصرف دارو‌های سرماخوردگی
-برخی دارو‌های ضد افسردگی 
-دوش واژینال 
علت بروز خشکی واژن خیلی مهم نیست، چرا که بروز این عارضه ممکن است خیلی ناراحت کننده و آزار دهنده باشد. خشکی واژن منجر به خارش، سوزش و رابطه جنسی دردناک می‌شود. کرم مرطوب کننده واژیسان فاقد استروژن بوده ، هم بصورت داخلی و هم خارجی مورد استفاده قرار میگیرد ، در زمان شیردهی و بارداری مصرف آن ایرادی ندارد. این محصول فاقد استروژن بوده و برای بیماران سرطان پستان با هورمون مثبت منعی ندارد.

صبح دلم نمیخواست از تختخواب بیرون بیام ، خیلی بیحال و خسته بودم ولی باید ناشتا آزمایش خون میدادم. تمام حال بد دیشبم جلوی چشمم رژه میرفت که یاد تزریقات دیشب افتادم و خنده ام گرفت.

یک درمانگاه کوچک محلی ، تا داخل شدم مهلت نداد سلام کنم. جلو آمد و گفت: برای کیه؟ گفتم: چی؟ با اشاره به کیسه داروها گفت : اینا دیگه ، گفتم : خودم. بیا بریم ، تو عمرم اینقدر سریع کارم راه نیفتاده بود. خلاصه دراز کشیدم تا رگ بگیره  “دستتُ تکان نده ، خمش نکن ، بد رگ هم که هستی ، من اطفال کار کردم که تونستم رگت رو بگیرم وگرنه رگ نداشتی که …” خلاصه سِرُمَم را وصل کرد و موقع رد شدن یهو چشمش به موهام افتاد و برگشت. با ملایمت گفت: شیمی درمانی شدی؟ آره ، رفت و دوباره برگشت که اطلاعات بگیره و بعد از پایان سوالاتش که مشکلت چه بود؟ چطور فهمیدی؟ چند سالته؟ شوهر کردی ؟بچه داری؟ شوهرته؟ چند سال از تو بزرگتره؟ و… با حالت بسیاااار غمگینی گفت: “خدا کمکت کنه شفا پیدا کنی” ، یه لحظه احساس کردم مُردنی ام خودم خبر ندارم. خلاصه تا پایان سِرُم بنده از منشی درمانگاه گرفته تا هر مریضی که برای تزریق توی اتاق آمد فهمید بنده سرطان دارم. یکی از بیمار ها روی تخت دراز کشیده بود و آماده تزریق. ولی از شدت کنجکاوی بلند شده پرده را کنار زده میگه “نوچ توررروخدااا” ، وای خدای من روده بر شده بودم. اولین باری بود که بعد از تزریقات شیمی درمانی برای تزریق به جایی غیر از کلینیک همیشگی میرفتم. این حس ها ، نگاه ها و حرف زدن ها خیلی با کلینیکی که بیماران شیمی درمانی هم آنجا تزریق دارند متفاوت بود. انگار من از دنیای دیگری آمده بودم و اینها باید هر جور شده مهربانی شان را به من نشان میدادند ولی نه مهربانی ای از جنس محبت ، مهربانی از جنس ترحم و دلسوزی ، با لبخند شده تا به زبان آوردن کلمه ای محبت آمیز … ، رفتارشان دقیقا به گونه ای بود که در حین مدتِ تزریقم حلوای مراسم ختمم را هم تصور کرده بودند.منشی موقع خداحافظی چنان غمگین گفت بسلامت و آه کشید که کم مانده بود سبیلهایش را نادیده گرفته و در آغوش بگیرمش و به او اطمینان خاطر دهم که مردنی نیستم و خووووبم بخدا.

تمام این ماجرای خنده دار را گفتم که برسم به این مطلب که بگم نگاه افراد جامعه نسبت به بیماری سرطان و فردی که سرطان دارد خیلی متفاوت است و واقعا تصور بسیاری از مردم این است که سرطان یعنی مرگ ، ولی واقعا اینطوری نیست و دیگر اینکه ما باید یاد بگیریم که چطور با این رفتارها کنار بیاییم تا کمترین آسیب از این دیدگاه نصیبمان شود.

رادیوتراپی : الو…الو… خانم یاسمن..؟ بفرمایید ، شنبه ساعت نُه صبح یک دمپایی بیار و بیا ، کجا؟ رادیوتراپی بیمارستان و بعد گوشی را میگذارد !! منم که دوماه و اندی از شیمی درمانی ام میگذرد حکم دانش آموز پشت کنکوری را دارم که بعد از سربازی دوباره میخواهد اجبارا کنکور دهد. حسابی پشتم باد خورده و تازه داشتم تا حدودی به زندگی عادی برمیگشتم …

و حالا امروز شنبه ، ساعت نُه صبح ، بخش رادیوتراپی ، دفترچه را میگیرند و میگویند منتظر بمان تا صدا بزنیم ، ساعت ده و بیست دقیقه داخل میشوم و مشخصاتم را روی کارت زرد رنگی مینویسد. میپرسم میخواهم بعدازظهرها بیایم. لبخندی میزند و میگوید حالا بزار پرتو شروع بشه بعد. مگه امروز شروع نمیشه؟ ، نه امروز خالکوبی مرحله دومِ . با خودم میگویم خالکوبی مرحله دوم را تا حالا نشنیده بودم و کمی احساس بد میخواهد به سراغم بیاید که مجالش نمیدهم و بوووووم سریعا مهارش میکنم. پرونده را به دستم میدهد و بیرون منتظر مینشینم . ساعت دوازده ، لباس مخصوص میپوشم و بطور اتفاقی با رنگ دمپایی ام سِت میشود و خوشمان می آید. به اتاق خنکی که تختی مندرج در وسط آن قرار دارد هدایت میشوم. لباسم را درمیاورم و روی صفحه شیبدار دراز میکشم دقیقا مثل پوزیشن دفعه قبل . دست سمت جراحی شده باید میله ای چسبیده به همان صفحه شیبدار را بگیرد و صورتم روبه سمت مخالف بچرخد تا جایی که گردنم حسابی کشیده شود. سپس چراغها خاموش میشوند تا نورهای سبز رنگی که از لیزر دستگاه تابانده میشود روی بدنم مشخص شوند. سپس صفحه مدور بالای سرم شبیه ربات بازیگوشی با صدای ویژژژ به حرکت در می آید و در حالتی خاص می ایستد. اینکار چند بار تکرار میشود تا پرتودرمانگر تصویر خطوط نورانی را با ماژیک روی بدنم بکشد و در محل تلاقی خطوط باز هم دو نقطه خالکوبی شود که این دو نقطه ربطی به آن دو نقطه قبل ندارند و وقتی کنجکاوی نمیگذارد ساکت بمانم و میپرسم پس اون دوتا مال چی بود ؟ میگویند اون برای مشخص کردنِ محدوده اسکن بود. این دوتا نقاط دریافت اشعه پرتودرمانیِ … جوهر و جیزززز و دردی که قابل تحمل است ولی دوست نداشتنی و تمااام ، بلند میشوم و کارتی را به دستم میدهند و تاکید میکنند همیشه همراهت باشد. بیست و پنج جلسه و هشت جلسه که جمعا میشود سی و سه جلسه پرتودرمانی ! برو بسلامت تا آخر هفته با شما تماس گرفته خواهد شد … ( لباس تیره بپوشید که رنگ جوهر و ماژیک لباسهایتان را خراب نکند ، تا چند روز هم حمام نروید تا محل خالکوبی تثبیت شود)

تا به امروز همچنان در حال درمان هستم تا با انرژی مثبت نتیجه تمام این زحماتی که برای خودم و بدنم کشیدم رو ببینم.  من از همون لحظه‌ای که فهمیدم سرطان پستان دارم تصمیم گرفتم که در این راهی که در آغازش هستم هر آگاهی که بدست آوردم را به اشتراک بگذارم شاید در این مسیر چراغی باشم ، برای زنانی که مثل من درگیر این بیماری شدند….

داستان و تجربیات کاربر سوم درباره سرطان سینه

کلیک کنید

داستان سرطان من

نویسنده داستان : خانم

آیدی اینستاگرام : omidbezendegi98

دوست دارم در این جا از تجربه ی خودم و شرایطی که دارم صحبت کنم تا هم خودم آروم تر بشم و هم بتونم یه سری مطالب مفید در مورد سرطان پستان برای دوستان بگذارم که بتونه به اطلاعات خانوما اضافه کنه و خواهش میکنم از تمام خانوم هایی که داستان من رو میخونن این بیماری رو جدی بگیرن و حتما سالی یکبار چکاب بشن و سهلنگاری نکنن. چون شیوع این بیماری الان خیلی زیاده و تو سن های پایین تر از ۴۰ سال هم خیلی زیاد شده..

قسمت اول

ده سال پیش بود، ۲۰ ساله بودم تازه نامزد کرده بودم یه دختر دانشجوی سال اول رشته آی تی دانشگاه زنجان . توی خوابگاه بودم با دوستان دور هم جمع شده بودیم دراز کشیدم و مشغول تماشای تلویزیون و گپ دوستانه. المیرا یکی از همکلاسی های واحد بغلی اومده بود پیشم، همینطور که دراز کش بودم و صحبت میکردیم گفت این چیه از سینه ات زده بیرون؟ گفتم چند وقتیه میخوام برم دکتر. اون که خودش تجربه یکبار عمل توده سینه رو داشت گفت نگران نباش خیلی عمل ساده ایه حتما برو درش بیار.

قسمت دوم

پنج شنبه که راهی خونه شدم به مامانم گفتم و رفتیم پیش دکتر و سونوگرافی نوشت برام. بعد از انجام سونو پزشک جراح تشخیص دادن توده رو دربیارن. پزشکم آقای دکتر مهربون و با تجربه ای بودن ولی من کمی معذب بودم ولی به خاطر شناختی که مادرم از ایشون داشتن رفتم پیششون و بلافاصله روز جراحی رو مشخص کردن و به من گفتن که این توده ها طبیعیه و نگران نباشم. روز جراحی بدون هیچ استرسی رفتم اتاق عمل و حدود نیم ساعت طول کشید و زمانی که بهوش اومدم تو بخش بودم. فکر میکنم همسرم خیلی بیشتر استرس داشت و خلاصه بعد از یک شب بستری اومدم خونه و درد خاصی هم نداشتم. البته توده هم قبلش بدون درد بود. خلاصه نتیجه پاتولوژی اومد و دکتر گفتن که خوش خیمه و فیبرو آدنومه و مامانم و همسرم خیالشون راحت شد.

(بیشتر بدانید 1 : می دونین سرطان چیه ؟

مرگ برنامه‌ریزی شده الگویی است که از زمان تولد هر سلول برایش تعریف شده اما وقتی سلول‌های خودمختار آهنگ ناکوک می‌زنند سرطان سر می‌رسد. سلول‌ها حاضر به مرگ نمی‌شوند تا اینکه بدن با تجمع توده‌هایی روبه‌رو می‌شود که کم کم بقیه بافت‌ها و اندام‌ها را هم درگیر می‌کند. سرطان به همین آسانی و سادگی به یکی از پیچیده‌ترین و لاعلاج‌ترین بیماری‌های قرن تبدیل شده است.

در ایران هم آمارها نشان می‌دهد که سرطان پستان در زنان و سرطان ریه در مردان ، شایع‌ترین نوع سرطان‌هاست. طبق برآوردهای جدید وزارت بهداشت سالانه حدود 11 هزار مورد جدید ابتلا به سرطان پستان در ایران ثبت می‌شود که این رقم تا 8 سال دیگر و با احتساب افزایش 6.5 درصدی جمعیت ایران به حدود 18 هزار نفر در سال می‌رسد. این در حالی است که با وجود افزایش سن ایرانیان هنوز هیچ برنامه‌ریزی دقیق و مدونی برای همین تعداد مبتلایان به سرطان پستان نیز در کشور وجود ندارد. به گفته رئیس مؤسسه سرطان پستان تهران، 43.5 درصد جمعیت کشور بین 30 تا 65 سال سن دارند و بدون آنکه اسمی از سونامی سرطان ببریم همین عامل سن شانس ابتلا به سرطان پستان را روز به روز افزایش می‌دهد.)

قسمت سوم 
بعد از عمل جراحی ده سال پیش و مشخص شدن خوش خیم بودن توده من دیگه خیالم راحت بود و نگرانی خاصی‌ نداشتم ولی به اصرار مامان و همسر تقریبا هرسال سونوگرافی میرفتم و توده ها رو کنترل میکردم. رشد مشکوکی نداشت. تا چند ماه اخیر که فکر میکنم اوایل سال ۹۷ بود که رفتم و چون خیلی وقت بود سونو نرفته بودم ، تقریبا ۵ سال پیش که دخترم بدنیا اومد آخرین سونو رو داشتم. خوشبختانه سونوی ۵ سال پیش با ۸ ماه پیش تفاوت چندانی نداشت و فقط در حد ۲ میلی متر… ولی یه حسی بهم میگفت که بهتره بازم برم تا اینکه سه ماه بعد یعنی شهریور دوباره رفتم و باز هم تغییر زیادی نداشت ولی دکتر به سونوگرافی مشکوک شده بود و به من پیشنهاد داد تا ۳ ماه دیگه سونو رو تکرار کنم. از همون موقع درد و سوزش خفیفی تو سینه چپ احساس میکردم مخصوصا زمانی که استرس داشتم . آخه من فوق الاده آدم استرسی هستم و آبان ماه هم دفاع داشتم و بیخودی استرس شدیدی گرفته بودم و همینطور دردم خیلی شدید شده بود تا اینکه رفتم دکتر عمومی نزدیک خونمون و گفتم من درد دارم و آیا میتونه به خاطر توده سینه باشه یا نه؟ و ایشون گفتن که نه نگران نباش و درد عصبی هست، ( اینکه میگن برای هردردی باید پیش متخصص خودش بری راست میگن) خلاصه با یه سری مسکن دردم آروم شد تا بعد از دفاع ارشد که دردم کلا از بین رفت ولی بعد از مدتی مجدد شروع شد و دیگه خودم مطمئن شده بودم درد توده ی سینه ام هست و مجدد باید برم سونو….. 

(بیشتر بدانید 2 :  خیلی از دوستان میپرسند چه کار کنیم سرطان نگیریم؟ چی بخوریم چی نخوریم؟ 

من به شخصه هر چیزی میگفتن سرطان زاست نمیخوردم مثل نوشابه پفک و روغن نباتی و… پس زیاد نمیتونه به خوردن مربوط باشه ولی از سابقه فامیلی و اینجور چیزا که بگذریم من هرکس رو دیدم همدرد خودم بوده آدمی استرسی بوده و در اون سال یک اتفاق ناگوار براش افتاده؛ شما چی فکر می‌کنید؟

حسین فودازی دبیر انجمن رادیوتراپی و آنکولوژی ایران در ارتباط با تأثیر استرس و خبرهای منفی در بروز سرطان اظهار داشت: ارتباط سرطان و استرس از سال‌های گذشته در میان پزشکان مطرح بوده و امروزه مشخص شده که استرس یک فاکتور خطر در زمینه سرطان به شمار رفته و ریسک ابتلا و شانس عود بیماری را افزایش می‌دهد.

زمانی که افراد استرس مداوم داشته باشند، این مسئله سبب ایجاد تغییرات هورمونی در آنها و افزایش میزان ترشح کورتیزول می‌شود که البته میزان مناسب کورتیزول در بدن فرد را توانا می‌کند که مقابل ناهنجاری‌های رخ‌داده بتواند آمادگی داشته باشد، ولی میزان زیاد آن برای فرد خطرساز است.

ترشح زیاد کورتیزول بر اثر حجم استرس، سیستم دفاعی و ایمنی بدن را تضعیف کرده و سبب می‌شود که سربازها و سیستم دفاعی بدن دچار اختلال شوند و یکپارچگی خود را از دست بدهند.

وی گفت: مرگ سلولی زمانی رخ می‌دهد که یک سلول دی ان ای و هسته آن نابود شود و زمانی که شرایط بدن غیرعادی شود، مرگ سلولی می‌تواند ایجاد شود و درواقع سیستم کنترلی و ایمنی بدن جهت از بین بردن سلول مهاجم اقدام کرده و مرگ خودبه‌خودی این سلول رخ می‌دهد، ولی اگر مکانیزم دفاعی بدن تضعیف شود، سلول‌های ناهنجار فرصت پیدا کرده و در مواردی تبدیل به نوعی سرطان می‌ شود: سرطان‌هایی همچون سرطان تخمدان،‌سینه و برخی از سرطان‌های دستگاه گوارش ارتباط زیادی با استرس داشته و حتی سبب عود بیماری در افراد مبتلا به سرطان می‌شود، بنابراین استرس‌های شدید خلقی، روحی، عاطفی و… عامل خطر را در سرطان بیشتر می‌کند.)

قسمت چهارم

خلاصه سریعا رفتم و وقت برای سونوگرافی گرفتم و نزدیکترین سونو به محل کارمو انتخاب کردم که بتونم بعد از ساعت کاری برم. دکتر سونوگراف یک مقدار منو ترسوند و گفت که خیلی سریع همین امشب برو جراح ببینه. منم گفتم که ۲ روز دیگه وقت دارم. خلاصه بعد از دو روز که پیش جراح رفتم خانوم دکتر جوادی عزیز معاینه کردن و ام آر آی برام نوشتن. سریعا وقت ام اری آی گرفتم برای هفته بعد که روز هشتم پریودم میشد. یکی دو هفته از تا جواب ام ار آی طول کشید و بلافاصله پیش دکتر جراحم رفتم و برای ۲۳ بهمن به من وقت جراحی دادن. روز جراحی داشت نزدیک میشد سرماخورگی و تب شدیدی داشتم. همش میترسیدم به خاطر تب و لرز عملم عقب بیافته. رفتم دکتر و با کلی سرم و آمپول و دارو حالم بهتر شد. روز جراحی صبح زود آماده شدم و به بیمارستان رفتم و بستری شدم تا دکتر تشریف بیارن. یه مقدار کمی استرس داشتم که پریود شدم و از پرستار کمک خواستم و گفتن مشکلی نداره. زمان عمل رسید رفتم اتاق عمل و بیهوش شدم ساعت ۱:۳۰ بیهوش شدم و زمانی که بهوش اومدم و تو ریکاوری بودم ساعت ۴ بعد از ظهر بود. بعد از عمل حالم زیاد خوب نبود حالت تهوع و سرگیجه و افت فشار اذیتم میکرد که به بخش منتقل شدم و مامانم هم پیشم بود. یه جورایی خوشحال بودم که اون توده ی دردناک دیگه تو سینم نیست و دردی ندارم. فردای اون روز با درن (وسیله ای برای خارج کردن ترشحات و خونابه ناشی از جراحی) مرخص شدم.

قسمت پنجم

حالم خوب بود و درد خاصی نداشتم. فقط یک هفته با درن زندگی کردن برام سخت بود. بالاخره دوشنبه رسید و به درمانگاه دکتر رفتم برای کشیدن درن و معاینه. صبح اون روز اس ام اس پاتولوژی هم اومد و سریعا جواب رو گرفتم و پیش دکتر بردم. دکتر درن رو دراوردن و پانسمان کردن و در حال مطالعه پاتولوژی بودن که پرسیدم دکتر چی نوشته. چون اصطلاحات تخصصی بود و من چیزی نمی فهمیدم جز اینکه شبیه پاتولوژی خوش خیم قبلیم نبود. خانوم دکتر گفتن چیزی که نوشته باورش برام سخته و … من گفتم یعنی چی دکتر یعنی نوشته بدخیمه؟ دکتر گفتن تنها اومدی. گفتم نه دخترم گرسنه شد رفتن با همسرم پیتزا بخورن. زنگ زدم و همسرم آمد و دکتر به ایشون گفتن که بدخیمه و یا اینکه این جواب پاتولوژی شما نیست یا اشتباهی پیش اومده. باید لاما رو ببرید بیمارستان آتیه پیش دکتر کدیور و نظر ایشون رو هم بدونم و حتی لامای ده سال پیش رو هم باید ببرید اونجا. .. منو میگی همینجوری مونده بودم و نمیدونستم چی بگم.

قسمت ششم

مات و مبهوت مونده بودم انگار چیزی که دکتر گفت رو از قبل پیش بینی میکردم و میدونستم. گفتم مگه ممکنه ده سال پیش اشتباهی تو پاتولوژی شده باشه؟ چیزی نگفتن. خلاصه همسرم هم که نمیدونست درد منو بکشه یا درد خودشو چون خودش هم چند هفته ای بود درگیر سنگ کلیه بود و این داستانا… چیزی نگفت رفتیم وقت رادیولوژی گرفت برای خودش و پاتولوژی رو هم ندادن و قرار شد صبح بیایم. خلاصه گرفتن لاما از همون بیمارستان دردسر زیادی نداشت وای لامای ده سال پیش یکم سخت بود ، چون طبق قانون پزشکی قانونی ده سال به بعد هیچ نمونه‌ای نگهداری نمیشه. خلاصه همسرم دو روز بعد برای گرفتم لامای ده سال پیش به بیمارستان قبلی مراجعه کرد و با کلی گشتن تو پرونده های قدیمی پیدا شد ولی گفتن که تو انباره و تماس میگیرن. منم که مدام به حرفای دکتر فکر میکردم و شوکه شده بودم بعد از دو روز که به خودم اومدم رفتم و جواب پاتولوژی رو یه نگاهی کردم و شروع کردم به ترجمه اصلاحات تخصصی که نوشته بود و بیخود نبود که دکتر میگفت باورش سخته چون درجه هیستولوژیک رو برای من ۳ زده بود و این درجه اصلا خوب نیست و جز بدخیم ترین نوع سرطان هست… ولی من به خودم اعتماد دادم میدونم که به خاطر آرزوهای خودم و دخترم و خانوادم باید زنده بمونم و درمان بشم حتی اگه این جواب درست باشه. من ازپسش برمیام و میجنگم و زنده میمونم. حتی اگه خودمو دوست نداشته باشم هم به خاطر دخترم باید زنده بمونم، چند روز پیش که یه شب بیمارستان بستری بودم دختر ۵ سالم اومد و با دیدن من رو تخت بیمارستان شوکه شده بود و اصلا سمت من نیومد. تو خونه که بودم همش میومد بغلم و میگفت مامان خیلی خوشحالم که پیش منی. خیلی دوست دارم و هیچ وقت تنهام نزار و نرو بیمارستان. دخترم تو این چند روزی که من تو خونه با درن بودم خیلی کمکم میکرد انگار دختر ۵ ساله لجباز من تبدیل شده بود به یه دختر ۱۵ ساله ی خانوم و حرف گوش کن.

روزهای سختی رو از لحاظ روحی گذروندم. آخه من در کل آدم خیلی شادی نیستم. از دوشنبه که فهمیدم مبتلا هستم سوالهای بسیار زیادی توذهنمه. همش در حال مطالعه در مورد بیماریم جزئیاتی که تو گزارش پاتولوژی نوشته هستم . نمیدونم باید چیکار کنم. پزشک خودم دوشنبه ها بیمارستان هستن از طرفی تا دوشنبه واقعا برام سخته تحمل و سپری روزهام. استرس و نگرانی از یه طرف سوالات بسیاری که دارم از طرف دیگه، همین شد که تصمیم گرفتم برم پیش دکتری که خیلی تعریفشو شنیده بودم نتونستم وقت تلفنی بگیرم و میخوام برم و بشینم در مورد بیماریم سوالاتم رو بپرسم. شنیدم ایشون آدمی هستن که خیلی روحیه میدن به بیمار. توکل بر خدا، برای کنترل استرسم هم که شده میرم و منتظر میمونم تا باهاشون صحبت کنم.

قسمت هفتم

دیروز صبح با همسرم از خونه اومدیم بیرون. حرفهایی که بهم زد یکم آرامش داد بهم. اینکه گفت تا آخرش باهاتم و پشتتم که درمان بشی و خوب شی. رفتیم پاتولوژی رو بردیم بیمارستان آتیه و همینطور برای ویزیت دکتر خودم رفتم و متاسفانه اصلا ایشون اجازه ندادن سوالاتم رو بپرسم و این خیلی بد بود. خلاصه رفتم مطب دکتر جولایی که خیلی تعریفش رو شنیده بودم . وارد مطب که شدم منشی گفت بشین و چند ساعتی نشستم تا نوبتم بشه. تو این فاصله با چند نفر بهبود یافته آشنا شدم. خیلی حس خوبی بود وقتی باهاشون صحبت کردم خیلی آروم تر و امیدوار تر شدم و بالاخره دیدار با خود خانوم دکتر که واقعا آرامش خاصی بهم دادن و سرشار از امید بودن ایشون. ممنونم ازشون و با امید و بسیار قوی تر از قبل میرم که درمان شم و بهبودی کامل رو بدست بیارم.

اینکه میگن وارد مرحله جدیدی از زندگی میشی رو حالا میفهمم. واقعا مرحله جدید زندگی من شروع شده مرحله ای سخت که باید با خیلی چیزا بجنگم و امید داشته باشم به زندگیم به خاطر همه ی اون نعمت هایی که خدا بهم داده، واقعا دارم تغییر رو تو زندگی و افکار و رفتارم حس میکنم و از خدای بزرگ و مهربانم میخوام بهم صبر بده و نیروی کافی برای جنگیدن و در نهایت فقط توکل میکنم به خودش و تنها توکل و دل سپردن.

قسمت هشتم

بالاخره بعد از کلی آزمایش و اسکن فوری مجدد رفتم پیش انکولوژ که برام ۸ جلسه شیمی درمانی تجویز کرد.

خودمونیم گاهی وقتا میترسم. میرم تو فکر و به همه چی فکر میکنم. گذشته و کارایی که کردم و آینده و اتفاقاتی که قراره بیافته. کی میدونه فردا قراره چه اتفاقی بیافته. در مورد بیماریم فکر میکنم گاهی اوقات ترس و وحشت تمام وجودمو فرامیگیره و به این فکر میکنم که اگر قرار باشه فردایی بیاد که من نباشم چی میشه؟ دخترم چطوری بزرگ میشه و مادر و پدرم چه رنجی خواهند کشید. الهی بمیرم برای مامانم که یه روز خوش ندیده تو زندگیش. تازه یکم از مشکلاتش داشت کمتر می‌شد که بیماری من اضافه شد و بازم باید تحمل کنه. تکلیف این دنیای اونا شاید کمی واضح تر از دنیای ناشناخته پس از مرگ باشه. کی میدونه چه اتفاقی قراره بیافته، حتی فکر کردن بهش هم برام سخته و ..

قسمت نهم

اولین جلسه شیمی درمانی در بیمارستان بقیه الله گذشت و تا چند ساعتی هیچ حس بدی نداشتم ولی زمانی که حالت تهوع شدید شروع شد با مقداری زنجبیل خودمو آروم کردم. اومدم خونه و شروع کردم به ادامه ی خانه تکانی. البته مامانم و همسرم نزاشتن من خیلی کار کنم ولی فکر همه چی رو میکردم جز این وضعیتی که شب بعد از شیمی برام پیش اومد. خواب بودم که نفهمیدم چی شد و یهو پزشک اورژانس بالاسرم بود و همسرم با صدای لرزون میگفت حالت تشنج بهش دست داده و من صدای پرستار اورژانس رو شنیدم که میگفت : خانوم حالتون خوبه؟ منم یه دستی تکون دادم و یه صدایی شبیه بله خوبم. بالاخره توی اون حالت منو رسونده بود بیمارستان و مامان و بابام هم اومده بودند. خلاصه بعد از یک روز مرخص شدم و این هم از واکنش هایی بود که بدن من نشون داد و امیدوارم آخرین بار بوده باشه و دیگه پیش نیاد.این حال بد (تهوع و خستگی و بیحالی و بدن درد ) تا چند روز ادامه داره و من هم منتظر حال خوب هستم که دوباره برگرده و به استقبال نوروز ۹۸ بریم…

قسمت دهم

سومین جلسه از شیمی درمانی هم تموم شد. دو هفته بعد از اولین شیمی موهام شروع به ریختن کرد. تنها چیزی که اذیتم میکنه ۲۴ ساعت بستری تو آی سی یو بود که خیلی بده. خدایا کی تموم میشه این کابوس لعنتی. هرسری باید تو آی سی یو بستری می‌شدم دیگه دارم کم میارم. یک هفته بعدش هم درد و تهوع و ..

قسمت یازدهم

چند روز پیش از جلسه ی چهارم شیمی یکی از بدترین روزای زندگیم بود. یه سرماخوردگی کوچولو داشتم که باعث شده بود چند روزی سردرد بگیرم که اون شب هم سردرد و تب و لرز دست از سرم برنمیداشت. طوری که انقدر روحیه ام رو باخته بودم که فکر می‌کردم طلوع صبح و دیگه نمیبینم تا اینکه همسرم منو برد اورژانس و کمی بهتر شدم. در کل تو درمان این بیماری به خاطر کاهش گلبول سفید سیستم دفاعی بدن پایین میاد و ضعف شدید و کوچکترین دردی به آدم غلبه میکنه. خداروشکر که الان هم چند روزی از شیمی چهارم میگذره و حالم کم کم داره بهتر میشه ولی قدر زندگی رو آدم وقتی میفهمه که گرفتار میشه ولی اون روز تو بیمارستان وقتی دختربچه یک و نیم ساله رو دیدم که مامانش میگفت جلسه آخرشه، انگار بهم یه انرژی دیگه ای داد و با خودم گفتم که اگه اون فسقلی‌تونسته تحمل کنه تو هم قطعا میتونی و باید به خاطر دخترت هم که شده تحمل کنی و بر این بیماری لعنتی پیروز بشی.

قسمت دوازدهم

جلسه پنجم شیمی درمانی هم هفته قبل تموم شد ولی هنوز عوارضش اذیتم میکنه تا چند روز دیگه امیدوارم خوب شم و بتونم یکم فعالیت کنم. خسته شدم از بس خوابیدم تو بیمارستان و تو خونه. عید فطرمون امسال تو بیمارستان گذشت. همش سعی میکنم روحیه ام و حفظ کنم تا یه وقت مامانمینا و دخترم و اطرافیان غصه نخورن. ولی چه کنم از دست این مادر که همش غصه میخوره. هر چی هم باهاش صحبت میکنم و مریضای بدتر از منو تو بیمارستان میبینه بازم غصه میخوره. میترسم فردا روز که من ‌خوب شدم خدای نکرده، زبونم لال اون یه طوریش بشه من چیکار کنم اونوقت ؛ خلاصه که از دوره قبل تا این دوره خیلی برام سخت گذشت دو بار تب و لرز شدید داشتم و گلبول هام افت کرده بود و هفت هشت روزی بستری بودم ولی الان خیلی بهترم، مخصوصا که دیروز پیش جراح عزیزم رفتم و کلی امیدواری بهم داد که با یکبار عمل کلا پاکسازی و تخلیه رو انجام میده. خدا خیرشون بده هم از دکتر جراحم خانم دکتر جولایی راضی هستم و هم از انکولوژم آقای دکتر قدیانی عزیز. این دو تا فرشته ان واقعا با این اخلاق خوبشون. دوست دارم بازم به اون روزای پرجنب و جوش و فعالیت های قبلی که داشتم برگردم و زندگی کنم. هر چقدر به مامانم گفته بودم که به کسی نگه بیماری منو بازم طاقت نیاورده و به خاله و دایی هام گفته. این بیماری لعنتی فقط اسمش بزرگه و من دوست ندارم کسایی که دوسشون دارم به خاطر من ناراحت بشن.

*یه توصیه : برای پیشگیری از سرطان مشروبات الکلی را کنار بگذارید

الکل عامل چندین نوع سرطان از جمله دهان، گلو، روده بزرگ و سینه است. علت دقیق آن شناخته نشده است اما محققان گمان می‌کنند الکل به بافت‌های بدن آسیب می‌رساند. برای مثال، در روده بزرگ باکتری می‌تواند الکل را به مقدار زیادی استالدئید (نوعی ماده شیمیایی که در آزمایشگاه حیوانات به عنوان عامل سرطان شناخته شده است) تبدیل کند.

در زنان مصرف لیکور (نوعی مشروب الکلی) میزان استروژن ( نوعی هورمون در بافت سینه) را بالا می‌برد و به طور پنهانی خطر سرطان سینه را افزایش می‌دهد.

قسمت سیزدهم

دیگه دارم خسته میشم، از خستگی و بیحالی خسته شدم. همه اطرافیانم هم ازم خسته شدن مخصوصا همسرجان که همش غر میزنه (البته این از اخلاق های همیشگی ایشون هست). حقم داره. یه زن مریض سرطانی که حتی کارای شخصی خودش رو هم به زور انجام میده و نمیتونه مثل قبل فعالیت کنه و بجز کار بیرون، همه ی کارای خونه هم مثل جارو کردن و ظرف شستن و … هم روی دوش اون افتاده.

علاوه بر رفت و آمدها برای بیمارستان و دکتر و دارو و اینجور چیزا … خوب خستگی هم داره دیگه هرکی باشه خسته میشه ( شایدم این طرز فکر منه چون بارها بهم گفته که تا آخرش تو همه مراحل باهام هست و تنهام نمیزاره تا خوب بشم). بارها گفتم که به خاطر من تند تند مرخصی نگیر. بزار خودم میرم و میام دکتر و بیمارستان. نهایتش با مامانمینا میرم ولی ول نمیکنه. میاد ولی غر غر هم میکنه. همین منو بیشتر آزار میده……شایدم من به خاطر عوارض داروها افسرده شدم و زیادی فکر میکنم به همه چیز.

بیشتر که فکر میکنم میبینم که کسی جز خودم نمیتونه این شرایط رو تغییر بده. بهرحال عوارض دارو تا چند روز ادامه داره ولی خوب هر روز کمتر و کمتر میشه، خداروشکر که تنها یک جلسه دیگه از کیموتراپی (شیمی درمانی) مونده و دیشب هم که پیش دکتر بودم و برام وقت عمل تعیین کردن دقیقا سه هفته بعد از آخرین جلسه است، خوب خود عمل دردناک نیست چون بیهوشی کامل هست و هیچی حس نمیکنم. فقط چون قراره لنف های زیر بغل هم برداشته بشن تا یه مدتی فکر کنم یک ماهی مراقبت‌های مخصوص خودش رو نیاز داره و بعد از اون هم حدودا یک ماه و نیم پرتو درمانی شروع میشه که همه اینا از شیمی درمانی راحتتره. دیگه تا آخر پاییز تقریبا این دردها کمتر میشه. پس به خودم امید میدم و باهاش کنار میام تا این دوران هم بگذره.

(بیشتر بدانید 3 : می دونین علل سرطان پستان در خانم ها چیه ؟

1-بزرگ کردن پستان، مثل گذاشتن پروتز که من جایی خوندم که حتی برخی از این پروتزها نیز بعدا موجب سرطان میشه.

2-استفاده از داروهای بارداری به صورت طولانی مدت

3-نوشیدن الکل و مشروبات

4-سابقه فامیلی

5-دیر بچه دار شدن

قاعدگی زودرس، چاقی و … اینها گرچه شاید بی تاثیر هم نباشه ولی قطعا این عوامل فاکتورهای قطعی نیستند، من به شخصه هیچ کدام از این موارد رو نداشتم و دچار شدم، ولی در کل بهتره این موارد همیشه رعایت بشه تا حداقل خطر ابتلا کمتر بشه. )

سرطان سینه : داستان سرطان سینه

(بیشتر بدانید 4 : بر اساس انجمن سرطان آمریکا، هرکدام از تغییرات غیر معمول زیر میتواند از علائم سرطان پستان باشد:

1-تورم قسمتی یا تمام پستان

2-وجود فرورفتگی در پوست پستان

3-درد در نوک پستان و یا فرورفتگی نوک پستان

4-قرمزی، پوسته پوسته شدن و افزایش ضخامت نوک پستان و پوست

5-ترشحات نوک پستان بخصوص ترشح خونی

6-وجود توده در گودی بازو

7-درد پستان

البته باید توجه داشت که اگرچه این تغییرات می‌تواند در شرایط دیگری غیر از سرطان مثل عفونت و…. هم دیده شود ولی بهرحال باید انها را جدی گرفتبه عنوان مثال درد پستان بیشتر در شرایط خوش خیم پستان دیده می‌شود. با این حال تاکید می شود که برای اطمینان از وضع خود در صورت مشاهده هرکدام از تغییرات فوق، حتما به پزشک مراجعه فرمایید تا از وضعیت سلامت خود اگاه شوید.)

(بیشتر بدانید 5 : غذاهایی که دستگاه ایمنی بدن را تقویت می‌کنند :

بلوبری- شکلات تلخ و تیره- زردچوبه – ماهی های چرب مانند سالمون- کلم بروکلی- سیب زمینی شیرین – اسفناج – زنجبیل- سیر- چای سبز- نوشیدنی کفیر- تخمه آفتابگردان – بادام- پرتقال و کیوی- فلفل دلمه ای قرمز )

(بیشتر بدانید 6 : کارهایی هم هستند که دستگاه ایمنی را تقویت می‌کنند :

1-دوری از دخانیات

2-ورزش منظم

3-حفظ وزن مناسب

4- عدم زیاده‌روی در نوشیدن مشروب

5-خواب کافی

6-کاهش استرس

7-شستن مرتب دست‌ها و حفظ بهداشت دهان و دندان

 دستگاه ایمنی قوی یعنی کاهش احتمال عفونت، سرطان و شاید بیماری‌های دیگر )

قسمت چهاردهم:

پنج شنبه نامزدی داداشم بود و منم رسما شدم خواهرشوهر. تمام تریینات بله برون و نامزدی رو خودم انجام دادم با اینکه خیلی حالم خوب نبود البته خاله هم کمکم کرد. خوب آرزو داشتم عروسیشو ببینم. خلاصه منو میگید با این کله کچل و مژه و ابروی ریخته چیکار کردم. خوب مثل خیلی از خانوما رفتم سراغ خرید پوستیژ و کلاه گیس کامل. یه فروشگاه نزدیک خودمون میشناختم که با خالم رفتم اونجا ولی هیچ کدوم از کلاه گیسا به دلم ننشست و خسته و افسرده اومدم خونه. روز قبل نامزدی خاله و مامانم یه سر رفته بودن بازار ولی من که با این پاهای ورم کرده نمیتونستم بگردم که چون خالم سلیقم دستش اومده بود گفتم که برام بخره و یه کلاه گیس تقریبا چیزی که میخواستمو برام خرید. به همین راحتی و روز نامزدی هم از صبح نشستم به درست کردن موهای کلاه گیس و مژه گذاشتن و این قرتی بازیا… خداروشکر اون روز انقدر روحیه داشتم که دردام و فراموش کرده بودم و کلی هم تا میتونستم رقصیدمو اون شبم به خوبی و خوشی گذشت، فردا هم وقت ام آر آی و سی تی اسکن داشتم برای عمل.

(بیشتر بدانید 7 : برای مبارزه با سرطان چه کنیم ؟

1-سبزیجات و میوه جات نشسته ممنوع

2-خراشیدن کارت شارژ با ناخن ممنوع

3-خوردن دارو با آب سرد ممنوع

4-پاسخ به موبایل با گوش راست ممنوع

5-پاسخ به موبایل در حالت low باتری ممنوع

6-استشمام گرد و غبارات ساختمانی ممنوع

7-استعمال قلیان میوه ای ممنوع

8-تنفس انواع دودها و سیگار ممنوع

9-نوشیدن آب سرد مابین غذا ممنوع

10-تنفس گرد و غبارات سیمان ممنوع

11-خوردن چای داغ در لیوان پلاستیکی ممنوع

12-مصرف روغن های چرب در غذا ممنوع

13-بی توجهی به تغییر رنگ خال‌های پوستی ممنوع

14-پاک کردن اثر ماژیک وایت بورد با دست ممنوع

15-خوردن غذای گرم در ظروف یکبار مصرف ممنوع

16-دیر خوابیدن دائمی ممنوع (بهترین وقت خواب 10 شب تا 4 صبح)

17-دراز کشیدن فوری پس از صرف غذا و دارو ممنوع

18-استشمام طولانی و ماندن رنگ بر روی پوست ممنوع

19-ایستادن بیش از 10 دقیقه در کنار دکل های برق و مخابراتی ممنوع)

قسمت پانزدهم

دکتر برای چکاب قبل از جراحی یه سری آزمایشات و سی تی اسکن و ام آر آی نوشته بود برام که منم برای امروز وقت گرفته بودم. از دست دستخط این دکترا که فقط خودشون میتونن خطشونو بخونن. من فقط تونستم فرق بین نسخه ها رو تشخیص بدم. اولش فکر کردم سی تی شکم و لگن که سری قبل انجام دادمه ولی اینطور نبود و سی تی ریه برام نوشته بود. گویا اونموقع رفتم پیشش سرفه هام زیاد بود و خواسته مطمئن بشه که متاستاز به ریه داشتم یا نه! که امیدوارم مشکل خاصی نباشه. دستگاه سی تی اسکن و ام آر آی تقریبا شبیه همه ولی روش تصویربرداریشون فرق داره. برای دوستانی که تا حالا ام آر آی نرفتن بگم که ام آر آی برست تقریبا نیم ساعته و با تزریق یک ماده حاجب که نشون میده که سلولهای سرطانی تا چه حدی پیشرفت کردن و به کجاها سرایت کردن. من خیلی ساده میگم و وارد بحث تخصصی و این حرفا نمیشم که زیاد خودم هم سر در نمیارم. فقط اینکه زیر دستگاه ام آر آی یه نیم ساعتی باید سروصداهای دستگاه رو باید تحمل کرد و تکون نخورد که ماده ای که تزریق میشه بخوبی کار خودش رو بکنه و به همه قسمت ها برسه. ولی سی تی اسکن این صداها رو نداره و فقط زیر دستگاه چندباری نفس عمیق میکشیم تا تصویربرداری انجام بشه. به همین راحتی.

اگر آزمایش پاتولوژی سرطان سینه اظهار کند که « سلول‌های سرطانی سینه برای گیرنده‌ی استروژن، گیرنده‌ی پروژسترون و هرتو منفی است» اصطلاحا سرطان سینه‌ی سه‌گانه منفی نامیده میشود.

این نتیجه‌ی منفی به این معناست که سرطان نه توسط هورمون‌های استروژن و پروژسترون و نه با تعداد زیادی گیرنده‌ی هرتو پشتیبانی نمیشود. بنابراین، سرطان سینه‌ی سه‌گانه منفی به هورمون‌درمانی ( از جمله مهارکننده‌های تاموکسیفن یا آراماتاز) و یا درمان‌هایی که اهدافشان گیرنده‌های هرتو می‌باشد (مثلا هرسپتین، با نام شیمیایی ترازتوزوماب) واکنش نشان نخواهد داد. با این‌حال؛ از داروهای دیگری برای درمان سرطان سینه‌ی سه‌گانه منفی استفاده می‌شود.

تقریبا ۱۰ – ۲۰ ٪ سرطان‌های سینه، « سه‌گانه منفی» تشخیص داده می‌شوند. پزشکان و محققان علاقه‌ی شدیدی برای یافتن داروهای جدید برای درمان این نوعِ سرطان سینه دارند

(بیشتر بدانید 8 : بیماری های پستان در زنان

بیماری های پستان در زنان : انواع بیماری های پستان می تواند با مشکل در عملکرد دستگاه تناسلی یا دستگاه پوششی دسته بندی شود. بیشتر بیماری های پستان غیر سرطانی می‌باشند.

تومور پستان: بر اثر نئوپلاسم توده های غیر عادی به وجود می آید که به دو دسته خوش خیم و بدخیم تقسیم شده‌اند. توده های بدخیم همان سرطان سینه می‌باشند. هر دو مورد بیان شده با برآمدگی خود را نشان می دهند.)

(بیشتر بدانید 9 : انواع توده هایی که در پستان یافت می شوند کدامند؟

فیبروآدنوم : این نوع توده جزء تومورهای خوش خیم می باشد که بیشتردر خانم های جوان بین 20 تا 35 سال رایج است. این نوع توده ممکن است در هر دو سینه وجود داشته باشد برای درمان فیبروآدنوم نیازی به جراحی سینه نیست اما در صورتی که توده رو به رشد یا اندازه آن بزرگ باشد با جراحی باید آن را خارج کرد.

توده های عفونی و التهابی : این توده بر اثر عفونت ایجاد می شود این توده گاهی نشانه های سرطان را دارد، اما نگران نباشید سرطان نیست. بانوان شیرده اغلب با این عفونت ها مواجه می شوند. بامواجه شدن با عفونت سینه سریع به پزشک مراجعه کنید تا تبدیل به آبسه نشود زیرا در صورت تبدیل شدن به آبسه باید از جراحی سینه برای تخلیه استفاده شود. )

“معاینه فردی پستان توسط خودتان به صورت ماهیانه باید صورت گیردلطفا به فکر سلامتی خودتون باشید “

قسمت پانزدهم

همیشه چند روز قبل از شیمی درمانی یه حالتی بهم دست میده، یکم احساس افسردگی، یکم استرس، شایدم نگرانی شروع دوباره درد و عوارض دارو . یکم هم اینکه هر سری عزیزانم مثل مامان و بابام و دخترم و همسرم و … درگیر بیمارستان میشن و بازم استرس به جونشون میافته منم نگران و عصبی میکنه. خاله جونم که هر سری بعد شیمی میاد و تا صبح بالا سرم میشینه که من یه وقت تب نکنم. آماده باشه تا تب میکنم شروع میکنه پاشویه کردن و تب سنج گذاشتن. گاهی اوقات فکر میکنم که من چقدر آدم بدی هستم که عزیزانم و اینجوری دارم اذیت میکنم. همین باعث میشه خودمو سرزنش کنم و قبلش استرس بگیرم ولی باز به خودم دلداری میدم و سعی میکنم خودمو راضی کنم که به خاطر همین عزیزانم بازم برم پیش پرستارای مهربونم و دارو بگیرم. آخه واقعا پرستارای آی سی یو بیمارستان خیلی مهربونن و به من خیلی لطف دارن. همش بهم روحیه میدن تا مبارزه برام آسونتر باشه. حتی دکتر بیهوشیم (دکتر بهرامی فر عزیز) برام تلویزیونم میاره تا حوصلم سر‌نره .آخه اونجا ممنوعه موبایل و تلویزیون.

پزشک آنکولوژ من برام ۸ جلسه با فاصله ۲۰ روز تجویز کردن که ۴ جلسه اول یه سری دارو بودن و جلسات بعدی داروها فرق میکرد،

خوب بریم سراغ معرفی داروهای شیمی درمانی چهار جلسه اول:

قبل از هر چیز یک داروی ضدتهوع که مال من اپرپیتانت باید میخوردم و بعد از تقریبا نیم ساعت دو سه تا دگزا با سرم تزریق میشد و سپس آدریامایسن یا دوکسوروبیسین که یه داروی قرمز رنگه که ما بهش میگفتیم آب آلبالو و بعدش هم سیکلوفوسفامید که همشون به صورت سرم تزریق میشد. فردای اون روز هم که باید حتما پگاژن ( که برای افزایش گلبولهای سفید هست) به صورت زیرپوستی تزریق میشد. از بدترین عوارض داروهای این ۴ جلسه همون حالت تهوع و ریزش مو و کاهش شدید گلبولهای سفید بود و استخوان درد که از عوارض پگاژن بود و سردرد و سرگیجه هم برای اکثر داروها هست.

این همه عوارض چرا؟ خوب اول اینکه با تزریق این داروها بدن سعی میکنه به جنگ سلولهای سرطانی بره ولی علاوه بر سلولهای سرطانی یه سری سلولهای سالم دیگه هم از بین میره. مثلا ریزش مو ناشی از اون هست و چون این کار رو گلبولهای سفید که کارشون مقابله با انواع بیماریهاست و وظیفه سیستم دفاعی بدن رو به عهده دارن انجام میدن، پس بشدت کاهش پیدا میکنن و برای افزایش اونها همون آمپول پگاژن رو روز بعد از تزریق باید زد که چون کارش اینه که مغز استخوان رو مجبور به تولید مجدد گلبولهای سفید میکنه هم، استخوان درد از عوارضش هست ولی تمام اینها میگذره و بعد از درمان همون آدم سابق میشیم.

معرفی داروهای شیمی درمانی چهار جلسه دوم

۴ جلسه دوم داروها فرق کرد و داروی تاکسوتر بود با یه سری داروهای ضد حساسیت مثل کیتریل و دیفن. باز هم به صورت سرم تزریق میشد. از بدترین عوارض این دارو گرگرفتگی و خارش پوست و پوسته پوسته شدن کف دست و پا، تب و لرز و افت فشارخون، خستگی و بیحالی و ورم و گرگرفتگی کف پا هست که بسته به خود فرد ممکنه اینا شدتشون کمتر یا بیشتر باشه.

در مورد من که پس از تغییر داروها، تب و لرز شدید میومد سراغم و کف پاهام بشدت داغ میشد و سرانگشتهام هم همینطور و حتی پوسته پوسته شدن انگشتام باعث تاخیرات زیادی در محل کارم شده بود..

راستی دکتر من کلا هیچ داروی اضافی ای نمیده و میگه بابد تحمل کنی ولی وقتی از خستگی زیاد غر زدم برام به محلول استیمول نوشت که هر ۸ ساعت میخوردم. بهرحال هر چقدر هم عوارض داشته باشه غیر قابل تحمل نیست و همگی با خورن مایعات فراوان قابل کنترله؛ اینو برای این میگم که دیدم یه سری بیمارها از ترس شیمی درمانی و عوارضش نمیرن سراغ درمان و این خیلی بده چون اصلا ترس نداره و کاملا قابل تحمله. یادتون باشه که ما از سرطان قوی تریم.

قسمت شانزدهم

از درب پارکینگ بیمارستان میخوام برم داخل که ماشینو پارک کنم و برم برای بستری و شیمی درمانی. نگهبان میگه بیمار کیه؟ میگم خودم. میگه مشکلتون چیه؟ میگم: برای شیمی درمانی میرم. یه نگاهی به من میندازه و با تعجب میگه همراه نداری؟ خداشفا بده.

تو آی سی یو بستری شدم (برای گرفتن دارو به دلیل شرایط خاصم) همه بیمارا افتادن رو تخت و اکثرا پیر و سن بالا هستند که نمیتونن از تخت پایین بیان. حاج آقایی به ملاقات بیمارش میاد. با بیمارش هر چی حرف میزنه بیدار نمیشه، ولی اون حرفاشو میزنه و دم رفتن یه نگاهی میندازه به من. میگه: خدا بد نده دخترم. شما چرا با این سن کم اینجا هستید؟ میگم برای شیمی درمانی. با افسوس سرش رو تکون میده و میگه خدا سلامتی بده نگران نباش.

مامانم داره به زمین و زمان نذر و نیاز میکنه که خدایا دخترم شفا پیدا کنه، بهش میگم من شفا یافته ام انقدر بیقراری نکن. همیشه همراهمه و باهام میاد ولی یه خون ازم میگیرن خودشو میبازه و گریه میکنه. مدام باهاش صحبت میکنم میگم اینطوری نکنه با من. تو روحیه ام تاثیر میذاره ولی مادر است دیگر… ماهایی که درگیر این بیماری هستیم. شاید این نگاه های ترحم آمیز و دلسوزانه و این جور جملات، بدترین جملاتی باشه که میشه به ما گفت. درسته که دیگران نیتشون خیره و برای سلامتی بیمارا دعا میکنن ولی تو این شرایط ماها خیلی حساس میشیم و با کوچکترین حرفی بهم میریزیم و شاید احساس ضعف کنیم که این بدترین چیزه برای ما.

اینا رو میگم که چون هم خودم تجربه اش کردم هم دوستانم. شاید بهترین چیز برای ما این باشه که کسی از بیماریمون خبر نداشته باشه و کسانی هم که خبر دارن از این جور کلمات استفاده نکنن و هی بهمون تلقین نکنن که ما بیماریم و ضعیف هستیم. بیماری ما به دلیل طولانی بودن مدت درمان، صعب العلاج محسوب میشه ولی لاعلاج نیست و برای درمان هم مهم ترین چیز روحیه قوی بیمار و درک بیمار هست.

روبروی بخش شیمی درمانی بیمارستان، بخش کودکان بود. من زندگی رو از کودکی ۲ ساله ای یاد گرفتم که با امید و خنده و سرم به دست در این راهرو راه میرفت و میخندید و من اون موقعی خجالت کشیدم که من در جلسه چهارم امیدم رو از دست داده بودم و او در جلسه آخر بود داشت با سرطان کبد میجنگید و شاد و سرحال به من امید به زندگی رو هدیه داد و من هم با خودم گفتم اگر اون بچه با این جسم ضعیف میتونه پس تو هم میتونی، قوی باش و ادامه بده، سری بعد که اومدم اونم دیگه نبود و پیروز شده بود و رفته بود.

(بیشتر بدانید 10 : آیا میتوان از ریزش مو در حین شیمی درمانی جلوگیری کرد؟

هیچ درمانی که بتواند عدم ریزش موها را در طی یا بعد از شیمی درمانی تضمین کند، وجود ندارد. چندین روش درمانی به عنوان راه های ممکن برای جلوگیری از ریزش مو مورد بررسی قرار گرفته اند، اما هیچ کدام از آنها کاملا موثر نبوده اند. از جمله:

کلاه های خنک کننده پوست سر (هیپوترمی پوست سر)

در طی تزریق شیمی درمانی، یک کلاه مناسب که کاملا اندازه سر فرد باشد بر روی سر قرار گیرد و توسط مایع سرد شده ، سرد می شود تا جریان خون به سمت سر کند شود. به این ترتیب، احتمال اینکه داروی شیمی درمانی بر روی موهای فرد اثر بگذارد‌ کاهش می یابد.

مطالعات مربوط به کلاه های خنک کننده پوست سر و سایر اشکال هیپوترمی پوست سر نشان داده است که این روش در اکثر افرادی که از این روش ها استفاده کرده اند تا حدی موثر بوده است.

با این‌حال، بعضی معتقدند که چون میزان داروی شیمی درمانی که به‌ این ناحیه می رسد کمتر از سایر نقاط بدن است، بنابراین با احتمال بسیار کم، ممکن است سرطان در پوست سر عود کند.

از طرف دیگر افرادی که تحت هیپوترمی پوست سر قرار میگیرند، ابراز احساس سرمای ناراحت کننده و سردرد می کنند.

ماینوکسیدیل: استفاده از این دارو (که برای جلوگیری از ریزش مو تایید شده است) به پوست سر قبل و در طول شیمی درمانی، مانع از ریزش مو نمی شود. اگرچه برخی تحقیقات نشان می دهد که رشد مجدد موها را تسریع می کند. تحقیقات بیشتری لازم است برای درک این موضوع که آیا ماینوکسیدیل در رشد مجدد مو بعد از درمان سرطان موثر است.)

(بیشتر بدانید 11 : خیلی از دوستانی که به تازگی متوجه بیماریشون شدن سوالات زیادی در مورد تغذیه تو دوران شیمی درمانی می پرسن، گفتم شاید بد نباشه توضیح بدم :

• رژیم غذایی سالم را در پیش بگیرید:

افرادی که تغذیه خوبی دارند بهتر با عوارض جانبی درمان مقابله می کنند و حتی دوز بالای داروها را به خوبی تحمل می کنند. اگر تغذیه خوبی داشته باشید و کالری و پروتئین کافی در رژیم غذایی خود دریافت کنید به خوبی قادر به تحمل عوارض درمان خواهید بود.

غذاهای جدید را راحت بپذیرید و امتحان کنید زیرا ممکن است برخی مواد غذایی که قبلاً هرگز دوست نداشته اید، در طی درمان به نظرتان خوش طعم باشد.

• برای تغذیه خود برنامه ریزی کنید:

غذاهایی که به مقدار کم نیاز دارید و یا غذاهایی که نیاز به آماده سازی ندارند (مانند غذاهای آماده ای همچون کره، تن ماهی،پنیر و تخم مرغ) را همیشه در دسترس داشته باشید. با یک مشاور تغذیه یا پزشک معالج خود در مورد مشکلات تغذیه ای خود مشورت کنید.

• پیگیری مشکلات تغذیه ای در طول درمان

همه روش های درمان سرطان شامل جراحی، پرتودرمانی، شیمی درمانی،هورمون درمانی و درمان بیولوژیکی بسیار مؤثر هستند. اگر چه در این گونه درمان‌ها هدف اصلی تخریب سلول های سرطانی سریع الرشد می باشد، اما در این میان تعدادی از سلول های سالم نیز آسیب می بینند.

در درمان سرطان اکثر سلول های سالم و طبیعی که خصلت تقسیم سریع دارند مانند سلول های مخاط دهان و دستگاه گوارش و موها نیز اغلب تحت تأثیر این درمان ها قرار می گیرند.

بر اثر تخریب سلول های سالم عوارض جانبی ناخواسته و نامطلوبی ایجاد می شود و در پی آن مشکلات تغذیه ای نیز به وجود می آید.

احتمال بروز عوارض جانبی به عوامل مختلفی از جمله عضو تحت درمان،نوع و طول درمان و مقدار داروی استفاده شده بستگی دارد.

در حال حاضر، بیش از ۱۴ میلیون فرد مبتلا به سرطان در جهان زندگی می کنند. مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریهای آمریکا تخمین می زند که تا سال ۲۰۳۰، تعداد مبتلایان به سرطان در جهان به بیش از ۲۱ میلیون نفر هم برسد… تاکنون حدود ۲۰۰ نوع سرطان در دنیا شناسایی شده و محققان معتقدند که بسیاری از آنها اگر در مراحل اولیه تشخیص داده شوند، قابل درمان خواهندبود. یکی از مشکلاتی که بیماران مبتلا به سرطان که در حال شیمی درمانی هستند، با آن دست و پنجه نرم می کنند، مشکلات تغذیه ای، محدودیت های غذایی، بی اشتهایی و تغییر حس چشایی است. به همین دلیل در این صفحه، چند نکته ساده و کاربردی تغذیه ای را به این گروه از بیماران پیشنهاد می کنیم تا با رعایت آنها بتوانند لذت بیشتری از غذایی که می خورند، ببرند و فایده بیشتری هم به بدنشان برسانند.

-اگر غذایتان بی مزه است… به غذاهای خود سس های خانگی بدون مواد افزودنی بزنید.

-هنگام پخت غذاهای گوشتی، مقداری سس خردل، سس کچاپ، سس سویا، سبزی های معطر یا سرکه اضافه کنید. سیر سرخ کرده هم طعم خوبی به گوشت ها می دهد.

-از روز قبل، گوشت را در مخلوطی از سیر و پیاز رنده شده بخوابانید.

-پودر انواع مغزها را هنگام سرو به غذاها اضافه کنید.

-انواع پنیر مانند پنیر چدار می توانند طعم متفاوتی به غذای شما بدهند.

-به نوشیدنی های خود مقداری عسل، دارچین یا شکر بیفزایید.

-به غذاهای شیرین، مقداری شکر قهوه ای، شیره خرما یا عسل، اضافه کنید.

-به جای افزودن نمک اضافی به غذاهایی که حس می کنید طعم چندان مطلوبی ندارند، کمی گلپر، آبلیمو یا سرکه به آنها بیفزایید.

-با غذاهایی که ته مزه شیرینی دارند، خرما و کشمش بخورید.

-با غذاهایی که ته مزه ترشی دارند یا با انواع خورش ها، آلو بخورید.)

قسمت شانزدهم

پس از کلی بدو بدو دنبال دکتر جراحم از بیمارستان به مطب و از مطب تا بیمارستان بالاخره ایشون رو امروز در مطب پیدا کردم. البته که قصد من اصلا و ابدا غر زدن نیست چون میدانم که آنها هم انسان هستند و نیاز به تعطیلات و مسافرت و تفریح دارند و من هم اگر اعتراضی هم داشته باشم وارد نیست ولی پس از کلی ناامیدی و مقداری استرس پس از گرفتن آزمایشاتم مبنی بر وجود نارسایی کبد و قند خون بالا و همینطور وایت پایین… امروز باز در مطب دکتر جانی دوباره گرفتم. وقتی در اتاق انتظار باز یکی دو نفر از همرزمانم را ملاقات کردم و اینکه خانومی که استرس جواب نمونه برداریش را داشت و گریه میکرد را دیدم و ما دو نفر همرزم شروع به روحیه دادن به ایشان کرده بودیم. اینکه این بیماری واقعا به اندازه اسمش بزرگ نیست و حتی شیمی درمانی انقدر ترسناک نیست که مردم فکر میکنند و دوست همرزمم که با اعتماد به نفس کامل با سر بی مویش (بدون کلاه و یا روسری) جلوی کولر نشسته بود و درست است در حال گر گرفتگی بود و من هم از درد پاهایم شاکی بودم ولی شروع به تعاریف خوب و تجربیاتمان از شیمی درمانی برای خانومها ( با خنده و مسخره بازی)کردیم.

پس از گرفتن معرفی نامه برای بیمارستان و بستری جهت جراحی از دکتر، همان یکی دو ساعت که در اتاق انتظار مطب در حال صحبت با خانومها بودیم مرا دوباره به زندگی امیدوار کرد و خوشحالم که توانستم دوباره لبخندی بر لب مادری نگران بنشانم، و فهمیدم که میتوان زندگی را جور دیگر زندگی کرد.

قسمت هفدهم

 در هفته چهارم پس از جلسه آخر شیمی درمانی به سر میبرم. ناخن های چند رنگ شده و سفیدک روی آنها و کبودی بعضی قسمتهایش کم کم دارد به حالت عادی اش باز میگردد.

پوسته شدن کف دست و پا کم کم در حال ترمیم است و جای خود را با پوستی لطیف همچو پوست نوزاد عوض میکند؛ .

تار موهای ظریفی درست همانند تار موهای نوزاد، آرام آرام در حال رشد است ولی هنوز ریشه اش ضعیف است و خیلی مانده تا مثل موهای قبلی ام شود.

موهای قبلی ! االبته انتظارم این نیست یکهو به آن بلندی شود .بلکه شاید چند سالی طول بکشد تا به آن بلندی شود دوباره، فقط کمی بلندتر تا سرم دیگر بی مو نباشد و دختر قشنگم از بی مویی من غصه نخور .

شاید او تنها کسی بود که در تمام این مدت با من کاملا صادق بود و تنها کسی بود که وقتی موهایم ریخت و آنها را تراشیدم چند روزی با من حرف نزد و صادقانه مدام میگفت: «من مامان کچل دوست ندارم ولی بعد از آن چند روز بعد از اینکه بارها و بارها دلیلش را از من پرسید و من هم بارها و بارها توضیح دادم که بعد از اتمام درمانم موهایم مجدد رشد خواهند کرد، براحتی قبول کرد ولی در تمام این مدت گهگداری که چشمش به من می افتاد میگفت: «پس کی موهات درمیاد مامان؟ » والان هم که موهایم کمی شروع به رشد کرده میگوید: «من موهای قبلیتو بیشتر دوست داشتم ولی نگران نباش منم نی نی بودم کچل بودم، موهات مثل موهای من خوشگل میشه.

او تمام زندگی من است و مهم ترین دلیل مبارزه من است. تنها کسی است که انرژی من را برای ادامه راه چند برابر میکند.

اوایل گاهی اوقات با خودم میگفتم چرا من؟! زنی ۳۱ ساله و یه آدم تقریبا موفق، با رژیم غذایی تقریبا خوب و بدون فست فود، سوسیس و کالباس، بدون چربی اضافی و بدون الکل، بدون هیچ سابقه فامیلی کنسر! بیماریم رو در استیج ۳ باگرید ۳ فهمیده بودم؛ ولی بیشتر که فکر میکنم میگم شاید حکمتی تو کارش بوده که فقط خودش میدونه.

توی اون روزای سخت هفته اول پی بردن به بیماریم با خودم عهد کردم چه از عمرم ده روز مونده باشه چه ده سال میخوام به زنهای دیگه کمک کنم تا با شنیدن بیماری سرطان شوکه نشن و روحیه خودشون رو از دست ندن، چون مهم ترین چیز برای مبارزه با این بیماری روحیه ی قوی هست. این داستان رو هم برای این مینویسم که هم سبک تر میشم و هم دیگران میتونن از نوشته هام استفاده کنن و این فکر رو که سرطان مساوی با پایان زندگی رو از ذهنشون بیرون کننلطفا بیایید به هم کمک کنیم و این طرز فکر رو از ذهن آدمها بیرون کنیم تا بیماران سرطانی راحتتر بتونن با بیماریشون مبارزه کنن.

داستان و تجربیات کاربر چهارم درباره سرطان سینه

کلیک کنید

داستان سرطان من

نویسنده داستان : خانم مریم

آیدی اینستاگرام : maryamcancer

قسمت 1

من مریم هستم…اینجام تا از تجربیات، احساسات و چالش‌هایی که در دوره جدید زندگیم یعنی مسیر مبارزه با سرطان باهاش روبه رو هستم، بنویسم. دوست دارم انگیزه‌بخش دوستانی باشم که با این چالش دست و پنجه نرم میکنن..شاید بتونم شمع راهی هرچند کم سو، در این راه باشم.

اولش یکم مردد بودم چون تا الان هیچ مطلبی جز نامه اداری ننوشته بودم ولی وقتی شروع به نوشتن کردم یه جورایی اینکار بهم آرامش داد و بهم انرژی و انگیزه ادامه راه رو میده.

قسمت 2

کی تصورش رو می‌کرد؟ سرطان همیشه برای من یه داستان خیالی بود. نمی‌تونستم باور کنم. منی که هشت سال پیاپی ورزش باشگاهی رو ترک نکرده بودم. منی که لقب قویترین شاگرد کلاس رو از طرف مربی هام داشتم، منی که می‌تونستم دو برابر بقیه شنا و اسکات برم، منی که تغذیه سالم جزو واجبات زندگیم بود، طبیعت‌گردی و کوهنوردی می‌کردم و حتی دوستام لقب مریم پلو(هم وزن مارکو پلو) رو بهم داده بودن، منی که دیدگاهم همیشه به زندگی و اتفاقات دور و برم مثبت بود و از هر اتفاقی تو زندگیم به عنوان فرصت بهره می‌بردم. مگه می‌شه؟ اولین سوالی که از خودم پرسیدم این بود: “چرا من؟”

قسمت 3

اجازه بدید حباب زیبای تصوراتمون رو بشکنیم… سرطان پستان برای همه هست از زنی در یکی از پیشرفته ترین نقاط دنیا تا زنی در محروم ترین جاها…برای زنی در عالیترین رتبه اجتماعی تا زنی بی‌سواد در هر کجای دنیا، برای زنی بعد از یائسگی تا زنی که هنوز ازدواج نکرده…برای زنی با سابقه خانوادگی تا زنی بدون هیچ سابقه ای… برای زنی اهل ورزش و زندگی سالم تا زنی با اضافه وزن و زندگی ناسالم و در آخر حتی برای مردی که خیال میکنه سرطان پستان بیماری اییست زنانه…سرطان برای همه هست و این اتفاق در کمال ناباوری برای هرکسی میتونه بیوفته..لازمه تا نسبت به بدن خود آگاه باشیم و با چکاپ های دوره ای به تشخیص زود هنگام این بیماری کمک کنیم.

قسمت 4

آخرای تیر ماه 98 بود. بعد از یه تمرین سنگین از باشگاه اومدم بیرون و نشستم تو ماشین. کمربند ماشین رو که بستم حس کردم داره به سینه ام فشار میاره… دستم رو بردم که کمربند رو شل‌تر کنم. متوجه یه توده سفت و بزرگ، قسمت جلو سینه راستم شدم…. یه دفعه ضربان قلبم تند شد و حس کردم خون تو رگ‌هام منجمد شده!

این مهمون ناخونده از کجا اومده بود؟

چه طور تا الان متوجهش نشده بودم؟؟ کی وقت کرده بود انقدر بزرگ بشه؟

من که ادعام می‌شد توجه کامل به بدن و سلامتم دارم! شاید زیادی مغرور شده بودم، منی که سال به سال گذرم به دکتر و دارو نمی‌افتاد و بدنم مثل ساعت کار می‌کرد تا…. باید چیکار می‌کردم؟؟

به پسرم قول داده بودم شام با هم بریم بیرون و جگر بخوریم. تصمیم گرفتم اون شب دیگه بهش فکر نکنم.

قسمت 5

دل تو دلم نبود. از شرکت مرخصی گرفتم. می‌خواستم هرچه سریعتر ماهیت مهمون ناخوانده‌ای که خیلی بی سروصدا تو بدنم خونه کرده بود و می‌تونست خیلی از برنامه‌ریزی‌های زندگیم رو تحت تاثیر قرار بده، شناسایی کنم.

از اونجایی که دکتر خاصی رو نمی‌شناختم، تصمیم گرفتم برم بیمارستان دی که نزدیک محل کارم بود. دکتر بعد از معاینه برام آزمایش ام آر آی نوشت اینکه دکتر چرا آزمایش سونوگرافی و ماموگرافی رو نخواست، هنوزم برام جای سوال داره!

بیمارستان قبول نکرد ام آر آی انجام بده و گفت آزمایش فقط باید روز سوم پریود انجام بشه اما دکتر با شنیدنش تعجب کرد.

راه دیگه‌ای نداشتم جز اینکه برم یه آزمایشگاه دیگه. در آزمایشگاه جدید دوره مناسب برای آزمایش هفته دوم پریود بود! هنوز این سوال تو ذهنمه که چرا استاندارد خاصی برای تعیین زمان مناسب آزمایش وجود نداره؟! حین آزمایش دارویی در رگم تزریق کردند که متوجه شدم نصف دارو وارد رگ نشده و زیر پوستم ورم کرده.

آزمایشگاه گفت زمان جوابدهی می‌افته برای دو هفته آینده و من به امید اینکه دکتر با بررسی خود عکس بتونه تشخیص بده. عکس‌ها رو بردم مطب دکتر .اما متاسفانه دکتر گفت تنها با عکس قابل ‌تشخیص نیست و من رسیدم سر خط.

قسمت 6

چقدر وقت کم است برای دیدن تمام دنیا! برای بودن با تمام مردم دنیا !چقدر حیف است که من می‌میرم و غواصی در عمق اقیانوس‌ها را تجربه نمی‌کنم !می‌میرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمی‌بینم !دلم می‌خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم .

چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر. دلم می‌خواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را می‌دیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف می‌زدم .دلم می خواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز می‌کرد.

“”دلم می‌خواست های من”” زیادند، بلندند، طولانی‌اند .

اما مهمترین اون دلم می‌خواست، این است که انسان باشم انسان بمانم و انسان محشور شوم .

چقدر وقت کم است .تا وقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می‌کشند، باید مهربورزم. به همین جغرافیایی که سهم چشم‌های من از جهان است .

وقت کم است باید خوب باشم، مهربان باشم، و دوست بدارم همه‌ی زیبایی ها را….

و بخاطر همه چیزهای دوست داشتنی دنیا باید بجنگم تا پیروزی.. به قول فرزانه اینبار سرطان حریفی قدرتر از خودش رو به رینگ دعوت کرده.

قسمت 7

سه ماه بود تو شرکت جدید مشغول به کار شده بودم. برای تثبیت خودم تو شغل و سمت جدید چقدر جنگیده بودم. کار کردن تو محیط خشن مردونه برای یه خانم چالش‌های خاص خودش رو داره. خوشحال بودم از اینکه با موفقیت تو محیط جدید خودم رو اثبات کردم و رقبا رو از میدان به در کردم. توی شرکت سعی کردم ذهنم رو مشغول کار کنم تا عصر بشه و برم یه دکتر دیگه، تحمل این رو نداشتم که دو هفته صبر کنم برای جواب ام آر آی. می‌دونستم دکترایی که به شهرت رسیدن به این راحتی وقت نمیدن. از طرفی نمی‌خواستم با انتخاب دکتر ناشناخته، ریسک زمانی و تشخیص ناصحیح رو بپذیرم با مطب دکتر موسی زاده که دستیار دکتر عطری هستند تماس گرفتم و با پافشاری و اصراری که از من دیدن، قبول کردند مابین مریض معاینه بشم. بعد از چند ساعت انتظار بالاخره نوبتم شد دکتر آزمایش سونوگرافی داد ولی تو اون ساعت شب آزمایشگاه‌ها تعطیل شده بودند و من برای تشخیص باید یک روز دیگه انتظار می‌کشیدم.

قسمت 8

تو آزمایشگاهی که دکتر معرفی کرده بود، منتظر نوبت آزمایش نشستم. آزمایشگاه گفت آزمایش سونوگرافی حتما باید با آزمایش مامو گرافی گرفته بشه! این هم یک نکته جالب دیگه از سیستم ما که آزمایشگاه به صلاحدید خودش آزمایش اضافه، تحمیل میکنه به بیمار!

وارد اتاقی شدم که خانم دکتر با دستیاراش نشسته بودن… با دستگاه شروع به بررسی کرد. با حرکت دستگاه، ضربان قلب منم تند تر می‌شد. دکتر تشخیصش رو برای دستیار می‌خوند تا تو گزارش بیاره.

تومور بسیار مشکوک در … هرجور فکر می‌کردم نمی‌تونستم نکته مثبت و امیدبخشی تو این عبارات پیدا کنم، دعا می‌کردم گزارش کسی دیگه باشه یا اصلا اشتباه کنن.

خانم دکتر اومد سمتم و گفت:

– “حتما خودت هم متوجه شدی که اوضاعت خوب نیست… تومور بدخیم بزرگ شده …پس باید قوی باشی و مبارزه کنی.”

یه‌دفعه کاخ آرزوهام جلو چشمم فرو ریخت. تو ذهنم همچنان دنبال روزنه امید و راهکار حل مشکل می‌گشتم.

 پرسیدم: “چطور ممکنه؟ من برنامه سفر خارج کشور دارم، یه ماهه دنبال مدارک سفارتم برا صدور ویزا؟

گفت:”کجای کاری؟ ما اینجا آدم هایی که حتی چمدون سفرم بستن رو برگردوندیم. این روپوش من اینقدر از صبح مریض اومده و گریه کرده، شوره زده!”

صدای خندشون بلند شد… ذهن من اما جای دیگه‌ای بود. چطور ممکنه مریضی آدم‌ها برای این اشخاص سوژه خنده باشه ! جواب آزمایش رو گرفتم و سریع رفتم سمت مطب دکتر. دکتر برام نمونه ‌برداری نوشت و مجدد راهی همون آزمایشگاه شدم.

با چند تا سرنگ که نوک سوزن بزرگ و بلندی داشت از چند قسمت سینه نمونه برداشتن. گفتن ده روز طول میکشه تا جواب نمونه برداری بیاد..من اما عجله داشتم.

– پرسیدم امکان پاسخدهی زودتر نیست؟

گفتن میتونی نمونه‌ها رو ببری فردا بدی بیمارستان آتیه .چند تا کیسه یخ هم دادن که روی محل نمونه‌برداری بگذارم. نمونه‌ها رو گرفتم و با کیسه یخ‌ها راهی خونه شدم.

قسمت 9

دیگه حال و هوای این چند روز انتظار تا جواب نمونه برداری رو بدن، معلومه. منی که همیشه اونقدر قوی بودم که به همه مشاوره می‌دادم و آرومشون می‌کردم، حالا کم آورده بودم. خواهر کوچیکم شده بود سنگ صبورم.

 مهسا اگه جواب آزمایش بد باشه چی؟؟

–  مهسا غده درد داره، نکنه داره بزرگ می‌شه؟ نکنه داره تو کل بدنم پخش می‌شه؟

 – مهسا چند جلسه است باشگاه نرفتم…

مهسا هم مثل یه فرشته مهربون با صبوری حرفام و گوش می‌داد و آرومم می‌کرد. با پیگیری روزانه بالاخره بعد یک هفته جواب آزمایش آماده شد.

ساعت دو بعدازظهر هفتم مرداد ماه جواب آزمایش رو گرفتیم. تو برگه اصطلاحات تخصصی نوشته بود که نمی‌شد ازش سردرآورد. فقط چند تا فاکتور بود که جلوشون نوشته شده بود مثبت. به نظرم اومد که نباید نشونه خوبی باشه.

مطب دکتر مثل همیشه شلوغ بود. منشی آزمایش‌ها رو می‌گرفت و داخل اتاق دکتر می‌برد تا اگه لازم باشه دکتر مریض رو داخل راه بده. سیستم طوری چیده شده بود که با حداکثر سرعت، مراجعین ویزیت شده از مطب خارج بشن.

تو این چند جلسه که وارد اتاق دکتر شدم بیشتر از پنج دقیقه وقت نگذاشته بود. منشی با جواب آزمایش بیرون اومد و صدام کرد. تصمیم داشتم این دفعه تا جایی که لازمه تو اتاق دکتر بمونم و تا پاسخ همه پرسش‌های بی‌جوابم رو نگرفتم بیرون نیام.

دکتر مجدد معاینه کرد و گفت: باید عمل شی. سینه سمت راستت برداشته می‌شه و بعدش شیمی درمانی تا هشت جلسه انجام می‌شه.

بعد از درمان کامل می‌تونی عمل زیبایی کنی. برای اینکه بتونیم پوست سینه رو برای عمل زیبایی حفظ کنیم یه استند داخل بدنت کار می‌گذاریم که چند وقت یکبار ژل داخلش تزریق می‌شه تا پوست کشیده بشه.

من همچنان در شوک بودم. به این فکر می‌کردم چقدر زیبایی اندام برام مهم بوده و چه ورزش‌های سنگینی تو باشگاه کردم و رژیم‌های غذایی گرفتم تا به اندام ایده‌آلم رسیدم.

پرسیدم تا کی مهلت دارم برای عمل؟ دکتر گفت هر چه زودتر بهتر ولی قبلش باید مطمئن شیم که تومور تو سایر نقاط بدنت پخش نشده باشه و شروع کرد به نوشتن انواع آزمایشاتی که باید انجام می‌شد.

“اسکن ریه، فول بادی اسکن استخوان، سونوی شکم پهلو و کلیه”

گفت اینهارو اورژانسی انجام بده و زنگ زد به بیمارستان دی و به مسئول آزمایشگاه گفت یه مورد آزمایش اورژانسی هست لطفا تعطیل نکنید تا برسه و من با سرعت از مطب به سمت بیمارستان خارج شدم.

قسمت 10

مسئولین آزمایشگاه منتظرم بودند و آزمایش‌ها یکی پس از دیگری به سرعت انجام شد. باز هم دلهره برای گرفتن جواب آزمایش، مثل دلهره‌هایی که موقع گرفتن نمره‌های امتحانی داشتیم اما این کجا و اون کجا!

اون زمونا چقدر زندگی رو سخت می‌گرفتم!

وقتی پای مقایسه به میون میاد آدم می‌فهمه خیلی چیزایی که یه زمانی خیلی براش مهم بود و حرصش رو می‌خورده، چقدر پیش پا افتاده و کم اهمیت بوده!

این‌بار زمان انتظار زیاد نبود و جواب آزمایش‌ها و اسکن رو همون موقع بهم دادند. جای شکرش باقی بود که تومور جای دیگه بدنم پخش نشده بود. فقط بن اسکن باقی موند که قرار شد صبح ساعت هشت برای انجامش بیام بیمارستان.

بن اسکن چیه ؟ اسکن تمام استخوان‌های بدن به واسطه تزریق ماده رادیو اکتیو.

ماده رادیو اکتیو با سرنگ داخل رگ تزریق می‌شه. حدود دو ساعت تو یه اتاق قرنطینه میشی تا با افراد دیگه به‌خصوص بچه‌ها و خانم‌های باردار تماسی نداشته باشی. تو این مدت باید زیاد آب خورد تا موارد رادیو اکتیو سریع دفع بشن.

اسکن حدود نیم ساعت طول کشید باید ثابت و بی‌حرکت دراز می‌کشیدم تا دستگاه اسکنش رو انجام بده. جواب این آزمایش هم خوب بود.با جواب آزمایش‌ها رفتم مطب دکتر.

دکتر گفت در اولین فرصت برای عمل آماده شو.

من اما هنوز مردد بودم، می‌خواستم با دکتر دیگه ای هم مشورت کنم… شاید راه دیگه‌ای هم باشه برای درمان. در هر صورت ضرر نداشت دکتر یا دکترای دیگه صحه‌گذاری کنند به تجویز این دکتر تا با خیال راحت بقیه کارها رو پیش ببرم، این شد که از دکتر چند روز وقت خواستم.

قسمت 11

از اطرافیانم سراغ دکتر و متخصص خوب زنان رو گرفتم و راجع بهشون تحقیق کردم.

دکتر آزاده جولایی : وقتی بیوگرافیش رو خوندم دیدم از اون دسته زن‌هاییه که می‌شه اقتدار و مسئولیت‌پذیری رو تو وجودش حس کرد .موسس انجمن سرطان پستانه و تخصص جراحی سینه رو از فرانسه گرفته و با استفاده از بهترین و جدیدترین روش‌های درمانی، اون هم تو بیمارستان دولتی به بیماران خدمات ارائه می‌ده.

قدم بعدی این بود که چطور می‌شه از این دکتر وقت معاینه اورژانسی گرفت.

زنگ زدم به منشی‌اش و تا متوجه شد من پرونده ندارم گفت امکان وقت دهی وجود نداره و اصرارهای من هم بی‌فایده بود. دیگه ناامید شده بودم که مهسا گفت شماره منشی رو بده به من خودم حلش می‌کنم.

بعد از پنج دقیقه زنگ زد که برات امشب ساعت 7 وقت گرفتم. نمی‌دونم با چه ترفندی منشی رو راضی کرده بود. خواهرم ساعت شش با چند شاخه گل مریم که برای منشی دکتر گرفته بود، جلو در مطب منتظرم بود.

نوبت من آخرین نفر اون شب، حدود ساعت ده و نیم بود. دکتر بعد از بررسی همه آزمایش‌ها و معاینه، شیوه درمانی متفاوتی رو تجویز کرد.

گفت نیازی به برداشتن کامل سینه نیست.

اول شش جلسه شیمی درمانی انجام می‌شه تا تومور که سایز بزرگی داره کوچک‌تر بشه و بعد از طریق جراحی، تومور برداشته می‌شه و جای خالیش رو هم میشه با چربی شکم میشه پر کرد. برای شیمی‌درمانی، دو بیمارستان بهم پیشنهاد داد که من بیمارستان لاله رو انتخاب کردم. نامه‌ای برای دکتر انکولژی اون بیمارستان نوشت و گفت از فردا می‌تونی شیمی‌درمانی رو شروع کنی. خانم دکتر تو اون ساعت شب هنوز پر انرژی بود. کلی باهاش صحبت کردم و از نگرانی‌هام گفتم و چقدر صحبت‌هاش آرامش‌بخش بود. به نظرم این پیشنهاد منطقی‌تر بود و تصمیمم رو همون شب گرفتم: “من مسیر دوم درمان رو طی می‌کنم.”

قسمت 12

آقای دکتر عابد مقدم متخصص آنکولوژی بیمارستان لاله که مرد بسیار محترمی بود آزمایش‌ها رو بررسی کرد. ازش پرسیدم اول عمل بشه بهتر یا شیمی درمانی؟

گفتند خیلی از دکترای معروف الان اول عمل رو انجام میدند ولی روش مناسبتر از نظر ایشون هم روش دوم بود که با شیمی درمانی تومور خیلی کوچکتر و در بعضی موارد از بین میره

از اونجاییکه تصور خاصی از شیمی درمانی نداشتم شروع کردم به پرسیدن سوالام :

بعد شیمی درمانی چند روز مرخصی نیازه؟

 بستگی داره. بعضی ها کل چهار یا شش ماه رو مرخصی می‌گیرند… ولی روال معمول استراحت چهار روز بعد از شیمی درمانیه.

چه رژیم غذایی رو باید داشته باشم؟

همه چی میتونی بخوری… پروتئین بیشتر… و مصرف مایعات باید زیاد باشه تا داروها زودتر دفع بشه و همینطور بدن دچار کم آبی نشه و خیلی مهمه میکروب وارد بدن نشه میوه و سبزیجات حتما باید ضدعفونی بشه.

کوه و باشگاه میتونم برم تو این مدت؟

خیر. فقط پیاده روی سبک.

-موهام میریزه؟ از کی ریزشش شروع میشه؟

از هفته دوم شیمی درمانی ریزش مو شروع میشه و پیشنهاد می‌کنم قبل اون موهاتون رو با تیغ بزنید تا ریزشش اذیتتون نکنه.

روشی وجود نداره بشه جلو ریزش مو رو گرفت؟

کلاه یخ هست که تو مدت تزریق میتونی بگذاری سرت تا پنجاه درصد میتونه ریزش رو کم کنه ولی توصیه نمیشه چون عوارضی مثل سردرد طولانی ممکنه ایجاد کنه.

قد و وزنم رو اندازه گرفتن و براساس اون دوز دارو مشخص شد. دارو باید از داروخانه های خاص گرفته می‌شد که دکتر اسامیشون رو گفت و پیشهادش داروخانه کاظمی بود که از بقیه منظم تره و داروهاش کاملتر.

روز سه شنبه رو برا شروع انتخاب کردم تا با احتساب چهار روز مرخصی بتونم شنبه سرکار برم. دکتر شماره موبایلش رو داد که اگر سوالی داشتم یا مشکلی پیش اومد بهش اطلاع بدم.

گفت تو این مدت سیستم دفاعی بدن خیلی پایین میاد باید مراقب باشی سرما نخوری. تو محل های عمومی که احتمال انتقال عفونت و ویروس هست حضور نداشته باشی از ماسک استفاده کنی و مراقب باشی زخم و جراحتی رو بدنت ایجاد نشه. درصورت تب سریع با دکتر تماس بگیرم و به اورژانس بیمارستان بیام.

از مطب که خارج میشدم به موهام فکر میکردم که قراره چند وقت دیگه نداشته باشمشون.. به اینکه همه چی تو این دنیا موقتیه… و ما چقدر دلبستگی هایی داریم که برامون عادی و بدیهیه ولی هر لحظه ممکنه از دستشون بدیم…

قسمت 13

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر **** آهسته تر از آهو بی باکتر از شیرم

هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

درست از لحظه ای که پا به این دنیا میگذاریم ، درصد بسیار بالایی از سرنوشت ما رقم خورده. با تعیین جنسیت و مکان به دنیا آمدن و خانواده ای که در آن قرار گرفتیم و آنچه ژنهامون حاملش هستن درصد بسیار بسیار بالایی از زندگی ما پرونده اش بسته شده بی هیچ اختیاری. باید بپذیریم که بسیاری از چیزها دست ما نیست و اینکه قرار نیست با همه چیز بجنگیم. اما تفاوت در همان درصد باقیمانده است که ما اختیارش را داریم . آنچه بر سر ما می آد در اختیار ما نیست اما پاسخ ما به رویداد ها مهمه و میتونه زندگی و شادی ما رو بسازه. تصمیم گرفتم حالا که ناخواسته توی چنین جاده پرپیچ و خمی تو زندگیم افتادم سعی کنم به چشم یه تجربه جدید و سفر شخصیت ساز بهش نگاه کنم که میتونه جنبه‌های خاموش وجودم که تاحالا روش تمرکزی نداشتم رو شناسایی کنه و بسازه.

قسمت 14

تو چند روزی که تا شروع شیمی درمانیم مونده کلی کار بود که باید انجام می‌دادم. اول اینکه باید شرایط و وضعیت جدیدم رو با شرکت در میون می‌گذاشتم. با توجه به اینکه پروژه‌ای که مسئولیت برنامه‌ریزی و کنترلش با من بود، از پروژه‌های کلیدی شرکت بود نمیدونستم عکس العملشون چی خواهد بود ضمن اینکه خودم هم نمی‌دونستم بعد شیمی درمانی توانایی جسمی‌ام بهم امکان ادامه کار رو میده یا نه. در هر صورت بهتر بود در جریان قرار میگرفتن، فرصتی پیدا کردم که موضوع رو مطرح کنم. وقتی داشتم قضیه رو توضیح می‌دادم، بغض تو گلوم جمع شده بود و به زور تونستم جلوی اشکام که در آستانه جاری شدن بود رو بگیرم. مدیر بعد از شنیدن صحبت‌هام گفت ما شرایطت رو درک می‌کنیم و نگران چیزی نباش. فقط روحیه ات رو حفظ کن با شناختی که از تو دارم مطمئنم از پسش بر میای.

حالا که قرار بود کارم رو ادامه بدم باید یه فکری به حال وضعیت ظاهریم می‌کردم. می‌خواستم همچنان ظاهرم بعد از ریختن موهام حفظ بشه. این بود که یه کلاه گیس همرنگ موهام خریدم و از آرایشگاه هم وقت تتوی ابرو گرفتم.

یکی از دوستای مهربونم هم دفترچه بیمه‌ام رو گرفت و داروهای شیمی درمانی رو از داروخانه تهیه کرد و برام آورد.

حالا قدم آخر مونده بود که برام سخت‌ترین قدم بود:  اینکه به پسرم شرایط جدید رو شرح بدم. شروین علاوه بر فرزند یه دوست صمیمی و پایه برای سفرهای طبیعت‌گردی و کوهنوردی منه ضمن اینکه درک و منطقی بالاتر از سنش داره. چون نمیخواستم ناراحتیش رو ببینم تا الان ازش پنهان کرده بودم. براش توضیح دادم که روند درمانم چطوریه و اینکه درسته مسیر درمان یکم طولانی و سخته ولی آخرش این منم که بیماریم رو شکست می‌دم. ازش خواستم اونم قوی باشه و تو این مدت مثل یه مرد کنارم باشه.

میخواستم دندانپزشکی هم برم که با توجه به محدودیت زمان امکانش نبود.

حالا دیگه آماده بودم که برم به پیشواز شیمی درمانی و آینده مبهمی که بعد از اون انتظارم رو می‌کشید.

قسمت 15

 صبح حدود ساعت هشت، طبقه چهارم بیمارستان لاله بخش انکولوژی، داروها رو تحویل دادیم. مسئول انکولوژی تعجب کرد که چرا دکتر تزریق دارو رو یک روزه تجویز کرده و می‌گفت با توجه به سنگین بودن داروها تزریق باید دو روزه انجام بشه. گفت شاید دکتر به‌خاطر کاهش هزینه اینکار رو کرده. من که دیدگاه خاصی در این خصوص نداشتم و با توجه به اینکه بیمه تکمیلی حدود نود درصد هزینه‌هام( البته تا سقف محدود) رو متقبل می‌شد، قبول کردم که شیمی درمانی طی دو روز انجام بشه، من آماده شدم برای نصب آنژیوکد و بستری و همراهم رفت دنبال اقدامات پذیرش .

تو شیمی‌درمانی دقیقا چه اتفاقی میوفته؟ 

شیمی درمانی به وسیله جلوگیری از تقسیم و تکثیر سلول‌های سرطانی موجب تخریب این روند می‌شه. داروهای شیمی درمانی از طریق خون به سلول‌های سرطانی و تمام قسمت‌های بدن منتقل می‌شن.  این داروها روی سلول‌های سالم هم اثر تخریبی دارن که به‌صورت عوارض جانبی بروز می‌کنه؛ این عوارض موقتی هستن و با پایان درمان قطع می‌شن.
عوارض جانبی شیمی درمانی می‌تونه تهوع و استفراغ، خستگی، اسهال، یبوست، زخم دهان، کاهش حس چشایی، مشکلات سیستم عصبی، مشکلات پوست و ناخن و… باشه که بروز همه یا تعدادی از این عوارض برای هر بیمار متفاوته. یاد حرف دکتر جولایی افتادم که می‌گفت با شیمی درمانی آدم یه‌جورایی مرگ رو تجربه می‌کنه.
چاره ای نبود باید خودم رو تو این مسیر رها می‌کردم و فقط نظاره‌گر اتفاقاتی که رخ می‌داد می‌شدم و این جمله فیلسوف معروف نیچه تو ذهنم می‌پیچید که هر آنچه مرا نکشد، نیرومندترم می‌سازد.
حدود سه ساعت طول کشید تا تزریق تموم شد، تو این زمان آقای دکتر عابدمقدم هم برای دیدنم اومدن باز نظرشون این بود که تزریق می‌تونسته یک روزه باشه، پیش خودم گفتم شاید بیمارستان برای منافع خودش اصرار داره طی دو روز تزریق انجام بشه (هزینه این سه ساعت بستری حدود هشتصدهزار تومن بود) در هر صورت من تو شرایطی بودم که می‌خواستم با کمترین ریسک خطر و عوارض مواجه بشم این بود که نظر بیمارستان رو پذیرفتم.

قسمت 16
بعد از تزریق داروها من چه حالی رو تجربه کردم؟ شب اول یه دردایی خیلی آروم اومد سراغم ولی اول صبح فرداش تازه فهمیدم چه خبره. سخت تر از بدن دردایی که تو آنفولانزا تجربه میشه. بند بند وجودم رو حس میکردم. تو یوگا وقتی استاد میگه حالا با دم انرژی رو بکش داخل و این انرژی از نوک انگشتای پا شروع میشه و میاد تا لگن از اونجا تا قفسه سینه و از نوک انگشت دست تا کتف و میخواد که روشون تمرکز بشه رو، من تو این شرایط کاملا به وجودشون و جاشون آگاه شدم. بغیر از دردی که از درون حس میکردم. پوستم هم دردناک شده بود و در کنار همه اینها خستگی مفرط بود. اینکه وقتی یکم مینشستم انگار کوه کندم. گلو و دهانم خیلی خشک شده بود و با وجود حالت تهوعی که داشتم سعی میکردم غذا و خوراکی های مفیدی که توصیه شده بود رو بخورم تا از نظر قوای بدنی کم نیارم . این سه روز تقریبا همه اش رو خواب بودم. به این عوارض مشکلات گوارشی هم اضافه شده بود… وتا اینجا هنوز نمیدونستم چند روز دیگه قراره با مشکل بزرگتری دست و پنجه نرم کنم

قسمت 17
روز شنبه بعد چهار روز استراحت رفتم سرکار، عوارضی که داشتم نسبت به روزای اول تشدید شده بود چون تاثیر داروهای ضد تهوع و مسکن‌های تزریقی بیمارستان از بین رفته بودند.
مجبور بودم از آژانس برای رفت و آمدم استفاده کنم چون به حدی ضعف داشتم که چند قدم که راه می‌رفتم ضربان قلبم بالا می‌رفت و تنفسم تند می‌شد.
چه بازی‌هایی داره این سرنوشت، انگار این من نبودم که تا چند هفته پیش جلوتر از بقیه از کوه بالا می‌رفتم و تصمیم داشتم صخره‌نوردی یاد بگیرم!
کلی کار انجام نشده داشتم تو شرکت که تو این چند روز روی هم جمع شده بودند، مشغول کار که شدم، کم‌کم دردهام رو فراموش کردم.
روز دوشنبه 21 مرداد، عید قربان تعطیل بود و سرکار نرفتم صبح که از خواب بیدار شدم ضعفم به حدی بود که نمی‌تونستم برای تهیه صبحانه از رختخواب بلند شم. تصمیم گرفتم یه صبحانه متنوع از بیرون سفارش بدم تا با شروین بخوریم. روز عید بود و دوست داشتم یه سری به مادر و پدرم بزنم تو این مدت شخص دیگه‌ای به جز خواهرام و چند تا از دوستای صمیمی‌ام از بیماری من خبر نداشتند.
نمی‌خواستم مادر و پدرم رو درگیر جریان مریضیم کنم.
دوست داشتم تا اونجا که ممکنه این بار رو خودم تنهایی به دوشم بکشم. همیشه بخاطر اینکه تو طول هفته مشغول کار و معمولا آخر هفته‌ها دنبال ماجراجویی و سفرم، نتونستم اونطور که باید بهشون برسم. پس بهتر بود از این وضعیت من چیزی ندونن و غم و ناراحتی رو تو چهره مهربونشون نبینم. بعد از به دنیا آوردن شروین بود که تازه با تمام وجودم لمس کردم مادر و پدر برای بزرگ کردن فرزند‌شون چه فداکاری‌ها و سختی‌هایی متحمل میشن و من بخاطر زحماتی که تو همون دو سال اول کشیدن تا آخر عمر مدیونشونم. ولی حیف که نتونستم برم پیششون چون چند ساعت بعد از صرف صبحونه دچار دل درد و بیرون‌روی شدید شدم که امونم رو برید و قرص‌هایی هم که دکتر تجویز کرده بود، تاثیری تو بهبودشون نداشت و بعد از اون دچار تب و لرز شدیدی شدم که من رو به اورژانس بیمارستان کشوند.

قسمت 18
تو بخش اورژانس بهم سرم تزریق کردن و آزمایش خون گرفتن تا مشخص بشه فاکتور های خونی من تو چه وضعیتیه.
مشکلات خونی که به‌خاطر عوارض شیمی درمانی ایجاد میشه:
1-کاهش تعداد گلبول‌های سفید : باعث میشه سیستم ایمنی ضعیف شه و خطر ابتلا به عفونت رو بالا می‌بره که معمولا 14-7 روز بعد از شیمی درمانی رخ می‌ده و دکتر برای درمانش دارو تجویز می‌کنه.
2-کاهش تعداد گلبول‌های قرمز : که باعث ایجاد خستگی تنگی نفس و رنگ پریدگی می‌شه که اگه هموگلوبین از یه حدی پایین‌تره باشه باید خون تزریق بشه.
3-کاهش تعداد پلاکت‌ها : پلاکت به انعقاد خون شما کمک می‌کنه و از خونریزی کردن و کبود شدن بدن جلوگیری می‌کنه، برای درمان پلاکت تزریق میشه یا بین دوره‌های شیمی درمانی فاصله می‌ندازن.
آزمایش نشون داد گلبول سفید خونم اومده پایین. دکتر دستور بستری داد. اون قدر بیحال بودم که با ویلچر جابه جام کردن. نمونه‌ای هم از مدفوع گرفتن تا بر اساس جواب نمونه برداریش بتونن دارو تجویز کنن.
اشتهام رو از دست داده بودم و بخاطر حالت تهوع شدید نمی‌تونستم چیزی بخورم فقط آب میوه می‌خوردم اونم به مقدار کم. دکتر عابد مقدم احتمال داد که به‌خاطر همون غذایی که از بیرون سفارش داده بودم دچار این مشکل شدم. بعد از دو شب بستری شدن بالاخره پنجشنبه صبح اجازه ترخیص بهم داده شد.

قسمت 19
بعد ترخیص از بیمارستان به لطف و کمک خواهر قشنگ و دوستای مهربونم و خوراکی‌های مقوی و خوشمزه‌ای که برام تدارک دیده بودن حال جسمیم به سرعت رو به بهبود رفت. از شنبه سرکار رفتم و موقع برگشت از کار یه تایمی رو هم به پیاده‌روی تخصیص دادم. حدود دو هفته دیگه تا شیمی درمانی دوره دوم فرصت بود، تو این مدت باید تا می‌تونستم خودم رو تقویت می‌کردم تا آماده مبارزه راند دوم باشم. موهای پرپشتم با سرعت زیادی در حال ریزش بود، ازونجایی که دلم نمی می‌اومد، یدفعه با تیغ از ته بزنمشون، تصمیم گرفتم کوتاه ترش کنم. مهسای هنرمندم این‌بار هم زحمت کوتاهی موهای من رو کشید. از زمانی که یادمه از سن نه سالگی تا الان همیشه موهام تا کمرم بلند بوده، تازه فهمیدم که موی این مدلی چقدر بهم میاد.

قسمت 20

آدم‌ها بر اساس روش زندگی و دیدگاه‌هاشون تو زندگی به یه چرخه تعادلی می‌رسن که تقریبا هر روز و هر دوره تکرار میشه.

خیلی‌ها تا مدت‌های طولانی شایدم تا آخر عمرشون داخل همین چرخه باقی می‌مونن و یه مسیر تکراری رو بارها و بارها طی می‌کنن. ولی بعضی‌ها از حریم امن زندگیشون میان بیرون و خودشون دنبال تغییر ساختار هستن و چند وقت یه بار تعادل این چرخه رو به هم میزنن و کیفیت زندگیشون رو بالاتر می‌برن و یه چرخه تعادلی جدید ارتقا یافته، میسازن.

گاهی اوقات هم یه تلنگر از بیرون باعث میشه تعادل چرخه به هم بخوره، حالا واکنش ما و عکس‌العملی که نسبت به این تلنگر نشون می‌دیم باعث میشه که یه چرخه جدید ولی با کیفیت بهتری نسبت به قبلی بسازیم یا برعکس چرخه زندگیمون تنزل پیدا کنه.

تو هر چرخه تعادلی ما، آدم‌ها و اطرافیامون یه جایگاهی دارن و با تغییر چرخه تعادلی، آدم ها و جایگاهاشون ممکنه عوض شه.

الان که به چرخه زندگیم تلنگری وارد شده و تعادلش به هم ریخته یه جورایی دارم پوسته داخلی آدم‌های اطرافم رو می‌بینم و بهتر میشناسمشون. آدم‌هایی که اگه این تغییر شرایط نبود تا مدت‌ها تو همون جایگاه قبلی برام باقی می‌موندن.

کسایی که از اولین مراحل این راه با من بودن، پا به پای من اومدن با دلواپسی‌هام نگران شدن و مدام دنبال پیدا کردن راهی برای کمک به من و تسهیل این شرایط بودن. چقدر خوبه که هستین. به نظرم ارزشمند‌ترین سرمایه ما وجود چنین آدم هایی اطرافمونه و چقدر شیرین تر میشه زندگی وقتی عشق و مهربونی توش باشه

به قول قیصر امین پور : آدم‌هايى هستند در زندگيتان؛ نمي گويم خوبند يا بد..چگالى وجودشان بالاست…افکار، حرف زدن، رفتار، محبت داشتنشان و هر جزئى از وجودشان امضادار است.

يادت نمي رود “هستن هايشان را..” بس که حضورشان پر رنگ است.

ردپا حک مي کنند اين‌ها روى دل و جانت…بس که بلدند “باشند”…اين آدمها را، بايد قدر بدانى. وگرنه دنيا پر است از آن ديگرهاى بى امضايى که شيب منحنى حضورشان، هميشه ثابت است. . .

قسمت21

ریزش موهام دیگه داشت از کنترل خارج میشد. چاره ای نبود جز اینکه از ته تراشیده بشن. حین تراشیدن مو، پشتم رو به آینه کرده بودم می ترسیدم با خود جدیدم روبرو شم. وقتی کار تموم شد به آینه نگاه کردم ناراحت نبودم، فقط نسبت به این چهره جدیدم یه حس عجیب داشتم اینم گذاشتم به حساب یجور صیغل کردن روح و باهاش کنار اومده بودم.

قدیما کتاب سینوهه رو می خوندم، برام جالب بود که تو زنان مصری قدیم، تراشیدن موهای سر و ابروها نشانه‌ی زیبایی و جذابیت بشمار میومده. به این فکر کردم که چقدر معیارها و تعاریف زیبایی تو جامعه ها، فرهنگ ها و دوره های زمانی مختلف میتونه متفاوت باشه. چرا راه دور بریم تو همین مملکت خودمون زمان های قدیم دختران چاق و فربه و دارای غب غب و با رنگ پوست سفید رو زیبا میدونستند، یادمه کوچیکتر که بودم پدر بزرگم همیشه دوست داشت من تپل تر باشم، ولی تو این مقطع زمانی، اکثرا علاقه مندند که با ورزش و رژیم غذایی اندام لاغری داشته باشند و با سولاریوم پوستشون رو برنزه میکنن. پس این ما انسانها هستیم که برا شناخت زیبایی ها، برا خودمون قانون میسازیم. چقدر خوبه که سعی کنیم این چهارچوب ها و قواعد رو بشکنیم و سعی کنیم تو هرچی که میبینیم زیبایی ها رو شناسایی کنیم. به قول سهراب سپهری چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. دوستم که تو کانادا زندگی می کنه جایگاه تغذیه غذای پرنده بیرون خونه گذاشته و انواع و اقسام پرنده ها میان اونجا و غذا می خورن. دوست نداشت که کلاغ ها بیان و از اونجا غذا بخورن و میگفت کلاغ ها سهم بقیه پرنده ها رو میخورن بهش گفتم چرا بین پرنده ها و موجودات زنده فرق میگذاری بگذار کلاغ ها هم لذت خوردن غذا رو ببرن. گل شب بو چه کم از لاله قرمز دارد؟..کاش بتونیم پیش فر‌ض‌های ذهنی کهنه و قدیمی مون رو دور بریزیم و با دیدگاه جدید به اطرافمون نگاه کنیم و در هر موجودی زیبایی ها رو ببینیم و بکوشیم تا عظمت در نگاه مون باشه نه در آنچه به آن می نگریم.

قسمت22

شیمی درمانی مرحله دوم هم تقریباً شبیه مرحله اول، با همان عوارض مشابه که عمده اونها ضعف و درد جسمانی و حالت تهوع شدید بود، سپری شد. تجربه‌ای که تو مرحله اول داشتم، بهم کمک کرد که راحت‌تر این مرحله رو بگذرونم.

سر کار هم، محیط دوستانه و دور از تشنجی هست که باعث میشه کمتر بهم فشار بیاد. مدیر منابع انسانی بهم این مجوز رو داده که ساعت ورود و خروج و مرخصی‌های استعلاجیم آزاد باشه. صبح که بخاطر حالت تهوع کمی دیر می‌رم شرکت، گوشیم زنگ می‌خوره:

مهندس امروز کجایی؟ رفتی صخره نوردی یا سوار اسبی؟

مدیرمه که نگران حالمه و به سبک خودش داره احوال پرسی میکنه.

و خبر خوش اینکه خواهر نازنینی دارم که کانادا زندگی می‌کنه اما با وجود راه دور، پا به پای من همدردی کرد، غصه خورد و لحظه به لحظه در جریان تشخیص و مراحل درمانم بود،داره میاد پیشم. خواهر نازنینم که کلی از بچگی با هم خاطرات قشنگ داریم و ده سال پیش عزمش رو جزم کرد که بارشو ببنده و دنبال اهداف و رویاهاش قدم به دنیای دیگه‌ای بگذاره. فوق تخصص دکتری داروسازی داره و با وجود مشغله کاری زیاد و با حمایت همسر مهربونش میاد تا کنارم باشه و تو این شرایط اومدنش برام کلی قوت قلبه.

قسمت 23

از زمانی که متولد شدم، تک تک سلول‌های بدنم ازم مراقبت کردند چه بسا تا همین الان میلیاردها سلول خودشون رو فدا کردن تا خوب باشم و خوب بمانم. قبلم برایم تپید و شش هایم اکسیژن را به من هدیه کرد. بدون هیچ درخواست و منتی، تمام اعضا و سلولهایم با تمام قوا برای من جنگیدند و تلاش کردند تا زنده باشم و زندگی کنم و سالم و سلامت کنار عزیزانم لحظه ها و گذر عمرم را جشن بگیرم.

حالا در این وضعیت وقتشه که من از بدنم و تک تک سلولهایی که فدایی من هستند، بیشتر مراقبت کنم و براشون بجنگم تا این مهمانهای ناهماهنگ رو از معبد تنم بدرقه کنم و دوباره در کنار سلولهای سالم بدنم، لحظه هام رو جشن بگیرم و در این مسیر همواره تمام عزیزانم کنارم هستند و با تمام وجودشون و انرژی های خوبشون همراهیم میکنن تا آرامش دوباره به معبد تنم برگرده.من فقط متعق به خودم نیستم من به همه کسانی که وجودم براشون ارزشمنده و هرروز من رو مرور میکنند تا حال دلشون خوب شه هم تعلق دارم، من به قلب تمام کسانی که عاشقانه حالم رو پیگیری می‌کنند هم تعلق دارم.

قسمت 24

بعضی وقتا دروغ خوبه!! به پدر و مادر باید دروغ گفت..

‏باید بهشون بگی: حالم خوبه، غذا خوبه، هوا خوبه، دلمون خوشه،

آخه ‏وقتی اونا خوب باشن، چیزای دیگه ‏هم خوبه. ولی دیگه وقتش بود که اون‌ها رو در جریان بیماریم قرار بدم.

دوران استرس زای تشخیص بیماری و پیدا کردن راه درمان رو گذرونده بودم و حالا که تقریبا تو مسیر درمان افتاده بودم و چم و خم‌های راه هم تا حدودی دستم اومده بود، دیگه وقتش رسیده بود.

می‌دونستم الان که متوجه بشن کلی ازم دلخور می‌شن که چرا از ابتدای راه در جریانشون نگذاشتم ولی دلخوری الانشون رو به جون می‌خریدم تا دیدن غم و اندوهشون تو این مدت.

مهسای مهربونم داوطلب شد که بدون حضور من باهاشون صحبت کنه و از ابتدا همه مراحل رو توضیح بده در هر صورت این حقشون بود که در جریان قرار بگیرن و می‌دونستم مهسا زبون دلشون رو خوب بلده و جوری مسئله رو مطرح می‌کنه که کمترین نگرانی ایجاد بشه. اول می‌خواستیم صبر کنیم تا مهتاب از کانادا بیاد و با حضور اون مطرح کنیم که دیدیم دوهفته دیکه صبر جایز نیست.

در طول طرح مسئله مهتاب هم تماس گرفت باهاشون و دلشون رو قرص کرد که هیچ جای نگرانی نیست و همه چی کنترل شده است و بیماری صد درصد درمان میشه فقط صبوری می‌خواد تا دورانش بگذره.

فردای اون روز مادر و پدرم با یه کوله پر از غذای مقوی پخته شده و میوه و خوراکی‌هایی که می‌دونستند تو این دوران تقویتم می‌کنه پشت در خونه‌مون بودن. تا در و باز کردم و مادرم رو دیدم خودم رو انداختم تو بغلش و یه دل سیر گریه کردیم.

بغض تمام این روزهایی که کمبودش رو حس کرده بودم یه دفعه ترکید. مگه جایی امن‌تر از آغوش مادر هم تو دنیا پیدا میشه کرد.

تکیه دادم، چشمانم را بستم. خیالم راحت شد.

آدم‌هایی هستند که هرگز تکرار نمی‌شوند و او آنگونه است : مادر “……

و هیچ چیز مثل یک کوه شبیه پدر نیست

و من چقدر آروم شده بودم تو اون لحظه. چقدر خوبه که هستید فرشته‌های زمینی من.

قسمت25

دوستان خوبم تو این قسمت تصمیم دارم راجع به بیماری سرطان پستان بیشتر اطلاع رسانی کنم. توصیه می‌کنم مطالعه کنید، شاید اگرمن هم این اطلاعات رو زودتر داشتم و جدی تر میگرفتم این بیماریم در همون مراحل اولیه شناسایی می‌شد و مراحل درمانش آسونتر بود.

سرطان پستان چیست؟

پستان از غدد شیر و کانالهایی که شیر را به نوک پستان انتقال میدن تشکیل می شه. به افزایش بدون کنترل و نامنظم سلولهای پوشش دهنده غدد شیر و کانالهای آن، سرطان سینه گفته می‌شود. سرطان پستان پس از سرطان کبد ، شایع ترین نوع سرطان در جهانه. از هر هشت زن یک نفر در بخشی از زندگی خود به سرطان پستان مبتلا میشه.

بهترین روش پیشگیرانه در برابر سرطان پستان، تشخیص زود هنگامه. روشهای تشخیص زود هنگام عبارتند از:

  • معاینه از سوی خود فرد
  • معاینه از سوی دکتر
  • انجام ماموگرافی و یا سونوگرافی پستان

بطور معمول توصیه میشه دخترها از بیست سالگی هر ماه سینه های خود رو معاینه کنند و سالی یکبار هم برای معاینه کلینیکی به پزشک مراجعه کنند. پس از ۴۰ سالگی توصیه می گردد به طور منظم و سالی یکبار هم برای ماموگرافی و سونوگرافی مراجعه نمایند.

بررسی انواع توده های سینه در زنان

بسیاری از خانم ها در معاینات خانگی یا ماموگرافی های خود با توده هایی روبه رو می شوند که اکثرشان خوش خیم هستند.

توده هایی که در پستان یافت می شوند، انواع مختلف دارند اما شایع ترین آنها که بسیاری از خانم ها با آن روبه رو می شوند عبارتند از: فیبروآدنوم ها، کیست ها، توده های ناشی از التهاب و عفونت، بیماری فیبروکیستیک سینه، نکروز چربی و… مطلبی که در مورد تمام توده های خوش خیم باید تأکید کرد این است که تشخیص خوش خیم یا بدخیم بودن توده با پزشک متخصص است. اگر پزشک برای تشخیص دقیق، نمونه برداری یا عمل جراحی را توصیه کرد باید در اولین فرصت آن را انجام دهید چون ضرر یک نمونه برداری ساده بسیار کمتر از تشخیص ندادن و به تعویق انداختن درمان یک توده بدخیم (سرطانی) است. به یاد داشته باشید که سرطان سینه قابل درمان است به شرطی که در تشخیص و درمان آن اهمال نکنیم.

مراحل سرطان پستان

مرحله سرطان پستان براساس مشخصات سرطان مانند بزرگی توده، داشتن و نداشتن گیرنده های هورمونی تعیین میشود. مرحله سرطان به پزشک کمک می‌کند آینده بیماری را بهتر پیش بینی کنه و در مورد بهترین روش درمانی تصمیم گیری کنه. همچنین براساس مرحله سرطان مشخص میشه آیا برخی آزمایشها برای شما مناسبه یا نه.

مرحله سرطان پستان معمولا به صورت شماره با مقیاس صفر تا چهار بیان میشود. مرحله صفر به معنی سرطان غیر تهاجمیه که محدود به محل اولیه باقی مانده و مرحله 4 سرطان تهاجمی، که به بخشهای دیگر بدن گسترش پیدا کرده است.

مرحله سرطان پستان چگونه مشخص می‌شود؟

گزارش پاتولوژی اطلاعاتی ارائه میده که برای محاسبه مرحله سرطان استفاده می‌شود. این اطلاعات شامل محدود بودن سرطان به یک ناحیه در سینه یا گسترش آن به بافتهای سالم داخل سینه یا بخشهای دیگر بدنه. پزشک طی عمل جراحی برداشتن تومور سرطانی و یک یا چند غده لنفاوی که احتمال گسترش سرطان پستان به آنها بیشتر است، بافتهای برداشته شده را به آزمایشگاه پاتولوژی میفرستد تا در زیر میکروسکوپ بررسی شود. همچنین ممکنه آزمایش خون یا عکس برداری های بیشتر برای بررسی گسترش سرطان پستان به بخشهای دیگر بدن، انجام شه.

“دوستان دیگه وارد مراحل تخصصی تر نمیشم..این موارد رو گفتم که بدونید تشخیص در مراحل اولیه چقدر مهمه..ترس رو بگذارید کنار و معاینه و چکاپ های دوره ای رو جدی بگیرید..و بدونید که این بیماری هرچی زودتر و در مراحل اولیه تشخیص داده بشه راحت تر قابل درمانه..لطفا به اطرافیانتون و هرکی که براتون مهمه هم اطلاع رسانی کنید.”

قسمت 26

اندرز های پدرانه : بابام بعد از اینکه پست های اینستاگرامم رو خونده برام این پیام رو فرستاده:

مریم جان

نوشته های بسیار زیبا مستند و منطقیت را خواندم .فکر نکن برای دیدن تمام دنیا و غواصی در اقیانوس وقت نداری. فکر کن که حتما چندین سال در کانادا زندگی خواهی کرد. بزرگترین خواسته تو آنست که انسان باشی و انسان موفقی هستی. در برابر مشکلات حریفی مقتدر باش . افکار ، تصمیمات ، و اعمال تو همه منطقی و عاقلانه بوده است

خواهر های کوچک تو ، مادر و پدر تو همین توقع را داشتیم که در مقابل برخورد های چند هفته منطقی فکر کنی .

من معتقدم که زندگی ، غم و شادی ما در دست خداست باید از او بخواهیم ما را به تفکر و اقدام صحیح هدایت کند و این کار را حتما خواهد کرد. ازت میخواهم موارد زیر را مطالعه و به آن اقدام کنی

  1. افکار منفی را از خود دور سازیم
  2. سرگرمی های علمی و هنری داشته باشیم
  3. دوستان خوب برای خود انتخاب کنیم
  4. تا میتوانیم بخندیم
  5. فیلمهای کمدی ببینیم
  6. مطالعه کتاب خواندن شعر شنا تماشای فیلم و موسیقی داشته باشیم
  7. تا جائی که می‌توانیم با افرادی که پشتیبان ما هستند رابطه داشته باشیم
  8. کارهایی را انجام دهیم که از آن لذت ببریم
  9. روزی سی دقیقه ورزش کنیم
  10. غذای سالم بخوریم و به اندازه کافی استراحت داشته باشیم
  11. هرشب هفت یا هشت ساعت بخوابیم
  12. افکار و احساسات خود را در دفتری یادداشت کنیم
  13. به خدا ایمان و توکل داشته باشیم
  14. اتفاقات را بپذیریم
  15. خانه را به محل شاد تبدیل کنیم
  16. برای زندگی خود برنامه ریزی داشته باشیم
  17. تفریحات سالم داشته باشیم
  18. با دیگران روابط صمیمی داشته باشیم

قسمت 27

خواهرم، مهتاب شب‌های کودکی ام، از راه دور رسید. همیشه این من بودم که تدارک روزهای شاد رو تو مدت اقامت کوتاهش تو ایران میدیدم. اینبار اون بود که اومده بود تا پرستاری ام رو بکنه. همیشه من بودم که با سبد پر از گل به استقبالش میرفتم. اینبار شروین به نیابت از من… و اینبار او بود که با کوله باری ازمهربونی اومده تا دلش رو به دلم بسپاره، بلکه بتونه قوت قلبی باشه برای بدن شکسته ام. اینبار تو چمدونش سوغاتی هایی بود که براساس نیاز من تدارک دیده شده بود. کرم های مرطوب کننده و التیام بخش عوارض شیمی درمانی، طعم های مختلف آبنبات های ترش برای از بین بردن خشکی و مزه تلخ دهن و شوینده های ملایم تا پوستم رو بیش ازین خشک نکند و چند بسته هسته زردآلو، آبنبات های زنجبیلی برای کاهش حالت تهوع من، دستکش و پاپوش برای سرد نگهداشتن دست پا هنگام تزریق مواد شیمی درمانی..و همراه همه اینها، این عشق بود که موج میزد. به نظرم گاهی می‌شود گفت بهشت زیر پای خواهر است!

قسمت28

مرحله سوم شیمی درمانی‌ام مصادف شده با روز تولدم، عجب پارادایم جالبی. دو تا چیز متضاد کنار هم قرار گرفتن، لحظه تولد با لحظه مرگ ، تولد یه موجود زنده و مرگ سلول‌های سرطانی که با خودش کلی سلول سالم رو هم از بین میبره، شادی و غم، خوشی و ناخوشی!

زندگی ترکیبیه از تناقضات که نمیشه از هم تفکیکشون کرد. شاید اگه بیماری نباشه، ما قدر سلامتی رو ندونیم، هرقدر درک و حس ما از ناخوشی عمیق‌تر باشه لذت ما از خوشی‌ها بیشتره.

دوستای مهربونم می‌خواستن با حضورشون تو بیمارستان روز تولدم رو خاطره‌ساز کنند اما به چند دلیل ترجیح دادیم جشن تولد تو بیمارستان نباشه یکی اینکه شاید این تعداد همراه رو بیمارستان قبول نکنه و اینکه شاید اینکار باعث حسرت بیمارهایی بشه که اوناهم دلشون می‌خواسته تولدشون جشن گرفته بشه.

این بود که خودم دست به کار شدم و یه میز از یه کافی شاپ نزدیک خونه رزرو کردم. مسئول کافی شاپ پرسید تولد سورپرایزیه؟ خندیدم و پیش خودم گفتم نه خودم دارم خودم رو سورپرایز می‌کنم. شایدم دارم به مناسبت مرگ سلول‌های سرطانی جشن می‌گیرم.

همه چی داشت خوب پیش می‌رفت و منم با تجربه دو دوره شیمی درمانی قبلی که روزای اول حالم نسبتا قابل کنترل بود این برنامه رو گذاشتم، ولی افسوس که تقدیر چیز دیگه‌ای رقم زد و بعد از اومدن از بیمارستان با چنان حالت تهوع و ضعف شدیدی مواجه شدم که مجبور شدیم برنامه تولد رو کنسل کنیم.

قسمت29

تولد من و پسرم شروین هر دو تو شهریور ماهه با فاصله پنج روز. امروز که پیشانی اش را که حالا قدش از من بلند تر شده و باید پابلندی کنم بوسیدم ،

گفتم: تولدت مبارک بهترین اتفاق زندگی ام، مرسی پسرم برای تمام لحظاتی که من مسئولش بودم و می دانم آسان تجربه اش نکردی، می خندد و میگوید: بهترین مامان دنیایی ولی به کسی نگو.. این یه رازه

گفتن مریضی و شرایط درمانم بهش خیلی سخت بود ولی گفتم، بغض کرد. بغلم کرد، می دانستم در دلش غوغاییست که نمی داند چطور به زبان بیاورد، فقط پرسید همه چی رو بهم گفتی؟! پس زنده میمونی؟ نکنه بمیری….

ولی این همه دغدغه ی ذهنش نبود…نگرانی هایش کنار تختم، دویدنهایش پشت سرم وقتی بالا می آوردم، ” مامان برات آب بیارم؟

زمان شیمی درمانی بعدیت کیه؟

این دفعه من هم باهات میام بیمارستان..

مامان الان حالت بهتر شده؟

و دلگرمی هایی که گاه و بیگاه به من میداد..خوب میشی و باز هم میریم سفر

و ایندفعه که مثل یه بزرگ مرد کوچک برای من هدیه تولد به سلیقه و انتخاب خودش گرفته بود… و من چقدر با داشتن تو خوشبختم….

قسمت30

خب الان من وسط مسیر شیمی درمانی ایستاده‌ام. نمی‌خوام بیش از این از سختی‌های راه بگم چون فقط اونایی که خودشون این مسیر رو طی کردن، می‌تونن حال منو درک کنن.

از وقتی مسیر درمان مشخص شد دیگه سعی کردم دست از گله و شکایت بردارم و خودم رو انداختم تو جریان آب با ذهن آزاد و بدون هیچ فکر و خیالی جلو رفتم.

فقط هر چه پیش اومد رو پذیرفتم نه اینکه خیلی شجاع باشم. چاره دیگه‌ای نداشتم و مقاومت در برابر شرایط فقط ادامه مسیر رو برام سخت‌تر می‌کرد،

به قول باب مارلی هیچوقت نمی‌فهمی چقدر قوی هستی تا زمانی که قوی بودن تنها انتخابت باشه.

این‌جایی که الان هستم هنوز نمی‌دونم پیش روم چه خبره و چی در انتظارمه. موقعیت و سایز تومورم رو دیگه چک نکردم و فقط اول راه تصمیم گرفتم تو این مسیر اون قدر بجنگم تا نابودش کنم.

دکتر جولایی گفت بعد از مرحله سوم از شش مرحله شیمی درمانی بیا مطبم.

قبلش هم باید گزارش جزییات آزمایش MRI رو از دکتری که معرفی کرده بود بگیرم که متاسفانه دکتر تا ده روز ایران نیست. یادتون باشه وقتی بازه زمانی طولانی برای یه کاری در اختیار دارین، کار رو موکول نکنین به لحظات پایانی که مثل الان من گیر نیوفتین.

حالا باید از منشی دکتر جولایی بپرسم که در نبود دکتری که معرفی شده چه باید کرد و بعدشم برم دکتر تا مشخص شه تا اینجای مسابقه چند چندم.

قسمت31

از پنجشنبه همونطور که پیش‌بینی می‌کردم (حدود ده روز بعد از شیمی درمانی) حال جسمی‌ام رو به بهبود رفت، و ازین موضوع خوشحال بودم، اینکه می‌بینم اطرافیانم دارن بخاطر من اذیت می‌شن غمگینم می‌کنه.

هر وقت اوضاع جسمی‌ام خرابه، غم و نگرانی رو تو چشمای مهربونشون می‌بینم و تلاششون رو برای اینکه راهی پیدا کنن تا بتونن مقداری از این بار رنج رو از دوشم بردارن.

پس به شکرانه اینکه حالم بهتر شده باید حال دل اون‌ها رو هم بهتر بکنم. صبح زودتر از همه از خواب بیدار شدم و همه رو بیدار کردم. به بابام سفارش املت مخصوص سرآشپز رو دادم و بعد همه رو راهی کردم به باغ پرندگان. اونجا کلی راه رفتیم و گپ زدیم و خندیدیدم…

قسمت32

شنبه صبح زنگ زدم که از خانم دکتر جولایی وقت بگیرم منشیش گفت برای آذر ماه وقت داریم، وقتی گفتم دکتر خواسته بعد مرحله سوم شیمی درمانی من رو ببینه منشی گفت پس همین امروز بیا مطب و منم استقبال کردم.

مطب دکتر طبقه زیر پارکینگ یه ساختمونه ..این قضیه برام سواله دکتری به این سرشناسی چرا مطبش یه همچین محیط و شرایط نامطبوعی داره! نور و تهویه نامناسب، فضای کوچک و خفه با سقف کوتاه.

سالن انتظار شلوغ بود و مملو از مریض به همراه خانواده‌هاشون که غم و اضطراب، تو چشم‌هاشون موج می‌زد و مثل همیشه مدت طولانی انتظار تا نوبتت شه.

نشسته بودم و به ازدحام مریضای اطرافم نگاه می‌کردم و هر کدوم داشتن با استرس انتظار برای گرفتن نتیجه آزمایش و تجویز دکتر دست و پنجه نرم می‌کردن.

سرطان یکی از بیماری‌هاییه که کل زندگی یه خانواده رو تحت تاثیر قرار میده. هزینه‌های به شدت بالای درمان، داروهایی که فقط داروخانه‌های خاص دارن و بعضی مواقع کمیاب می‌شن، مدت طولانی درمان، درد و ضعف قوای جسمانی که طی مراحل شیمی درمانی بدن رو به تحلیل می‌بره، زیبایی‌های از دست رفته و سیستم روحی و روانی بیمار که با شنیدن اسم بیماری و سوابقی که از بیماری می‌دونه به هم می‌ریزه.. آرزو کردم کاش زودتر درمان قطعی، آسون و بدون درد برای این بیماری شناسایی بشه. تا اون زمان باید از استراتژی پیشگیری بهتر از درمان استفاده بشه و در چکاپ های دوره‌ای و معاینات ماهانه بیماری رو مراحل اولیه شناسایی کرد.

حسم شده بود مثل کسایی که منتظرن تا نتیجه کنکورشون رو اعلام کنن.

شده بودم مثل دانش آموزی که یه سری دوره آموزشی رو گذرونده و امتحان داده حالا منتظره تا نتیجه امتحانش اعلام بشه. هیچ وقت با دکتر و دارو میونه خوبی نداشتم تا جایی که می‌تونستم از روش‌های طبیعی برای درمان و حفظ سلامتی‌ام استفاده می‌کردم و خوشبختانه تا الان جواب داده بود.

آخرین باری که دکتر رفتم برمی‌گشت به چهارده سال پیش زمانی که باردار بودم، اون موقع هم انقدر نگران بودم و وسواس داشتم حدود شش، هفت تا دکتر عوض کردم تا بالاخره یکیشون رو انتخاب کردم و حالا تو این دو ماه حسابی به تلافی کل دوران عمرم که از دکتر فراری بودم، دکتر رفتم و آزمایش دادم.

قسمت 33

بعد چند ساعت انتظار هنوز نوبتم نشده بود و هوای آلوده و بدون تهویه اونجا کم کم داشت حالم رو بد می‌کرد. منشی که فهمید من از بیمارای تحت شیمی درمانی‌ام و شرایطم خاصه نوبتم رو تو اولویت گذاشت. بالاخره نوبتم رسید و آماده معاینه شدم. دکتر چند دقیقه معاینه کرد و با چشمای حیرت زده گفت عجیبه هیچ اثری از تومورها پیدا نمی‌کنم. مجدد عکس‌ها و نتیجه آزمایش اولیه سونوگرافی و ماموگرافی‌ رو بررسی کرد.

دو تومور به بزرگی پنج سانت در زیر بغل و سینه راست هر دو ناپدید شده بودن.

دکتر به من نگاهی کرد و با چشمایی که از رضایت و خوشحالی برق میزد گفت درمانت عالی جواب داده و من تو اون لحظه حس شاگردی رو داشتم که تو آزمونش سربلند بیرون اومده و معلمش داره تشویقش میکنه، از اون حسای ناب و به یاد موندنی. پس اینهمه درد و سختی که کشیدم داره نتیجه می‌ده. چقدر احساس سبکی و بی وزنی میکنم…خستگی‌ها داره از بدنم در میره …چه عالی!

پرسیم:

_این یعنی لازم نیست بقیه مراحل شیمی درمانی رو بگذرونم؟

باید شش مرحله کامل بشه و قبل از مرحله آخر بیا مطبم تا یسری آزمایش جدید برات بنویسم تا انجام بدی.

ولی باز خوب بود، این نتیجه، من رو ترغیب می‌کرد که به استقبال همه سختی و درد باقیمانده مراحل درمان برم تا بتونم این بیماری رو از بدنم ریشه کن کنم. خدایا شکرت! خانم دکتر جولایی و آقای دکتر عابد مقدم عزیز! دنیا به وجود انسان‌های تاثیر گذاری مثل شما افتخار می‌کنه و چقدر داشتن حرفه و تخصصی مثل پزشکی می تونه ارزشمند باشه وقتی بتونی لبخند شادی رو رو لب بیمار و خانواده اش بنشونی…

قسمت34

چند سال پیش ها همزمان با حل کردن پازل هزار تکه‌ام، کتاب صوتی گوش می‌دادم تحت عنوان “انسان در جستجوی معنا” که یه روانپزشک اتریشی از تجربیات خودش که تو اردوگاه تو جنگ جهانی دوم اسیر بود، نوشته بود و به اهمیت زندگی برای انسان تو شرایط سخت و کنار کوره های آدم سوزی پرداخته بود. کمترین لغزش و ضعفی که نشون میدادن منجر به مرگ و انداختنشون تو اون کوره ها میشده. شرایط فعلیم باعث شد دوباره سراغ اون کتاب برم و رو مطالب بیشتر عمیق شم.

حرف آخر کتاب، نظریه لوگوتراپی یا معنا درمانی، اینه که اگر تو زندگی مجبور شدیم رنج ببریم ؛ برای زنده ماندن باید به ناگزیر معنایی در رنج بردن پیدا کنیم. هیچ کس نمی تواند این معنا را برای کسی دیگه پیدا کنه. هر کس باید معنای زندگیش رو خودش پیدا کنه و مسئولیتش رو بپذیره . تو زندگی هر کسی، چیزی وجود دارد. تو زندگی یکی عشق ، که اونو به فرزنداش پیوند می‌ده ؛ تو زندگی دیگری، استعدادی که بتونه اونو بکار بگیره؛ و تو زندگی سومی، شاید تنها خاطره های کشداری که ارزش حفظ کردن داشته باشه. یافتن این رشته های ظریف از معنا تو زندگی، می تونه انگیزه ای قوی برای تحمل رنج باشد.

به قول نیچه :کسی که چرایی زندگی را یافته، با هر چگونه‌ای خواهد ساخت.

قسمت35

یکی بود یکی نبود ، یکی بود دو تا نبود

یکی بود و یکی هست آره فقط یکی هست ، یک مژه در ردیف پلک پایینم، مثل ساقه گندمی که از هجوم ملخ ها در امان مانده باشد با اعتماد بنفس کامل برای خودش گوشه چشمم ایستاده و جالب است که رشد هم کرده و بلند تر هم شده. باقی مژه ها و ابروهایم هم خیلی فرقی با ردیف پایین ندارند، سعی میکنم ناراحت نباشم، بعدا که رشد کردند بیشتر زیبایی هایشان را میبینم و دوستشان خواهم داشت.

میدانم که حس قشنگیست بودن، نبودن ،دوباره بودن و ماندن..

قسمت36

مراحل درمان سرطان پستان خصوصا وقتی استیج سه باشه و به غدد لنفاوی زیر بغل هم رسیده باشه، طولانیه که شامل شش یا هشت جلسه شیمی درمانی، عمل جراحی برای خارج کردن خود تومور و فضای آلوده اطرافش میشه و بعدش جلسات طولانی پرتو درمانی و تزریق های متوالی آمپول هرسپتین. که البته سخت ترین مرحله درمان همین شیمی درمانیه، همه اینا بخاطر اینه که از رشد مجدد سلولهای سرطانی و برگشتن بیماری جلوگیری بشه .

درسته که تومورهای من به حدی کوچیک شده بود که تو معاینه سرپایی دکتر نتونست پیداش کنه ولی با اینحال باید شش مرحله شیمی درمانیم رو کامل انجام بدم ،تا الان سه مرحله انجام شده یعنی تقریبا وسط راهم، بین هر مرحله سه هفته فاصله وجود داره تا بدن بتونه یکم خودش رو ترمیم و بازسازی کنه و آماده مرحله بعد بشه. تعیین مابقی مراحل درمانم احتمالا منوط میشه به آزمایش های تکمیلی که خانم دکتر جولایی گفت بعد مرحله پنجم شیمی درمانی برم پیشش تا برام تجویز کنه.

قسمت37

از شروع هر مرحله شیمی درمانی تا حدود ده روز بعدش دورانیه که آرزو میکنم هیچوقت دیگه تجربه اش نکنم..من رو به یاد کوره‌های آدم سوزی کتاب انسان در جستجوی معنا میندازه.. درد و رنج یه فاکتور نسبیه و آدم با یه آنفولانزا یا مسمومیت غذایی به تنهایی دچار رنج میشه حالا تصورش رو بکنید همزمان چندین بیماری با هم سراغ آدم بیاد..قابل توصیف نیست.

حالت تهوع شدید داری، پرزای چشایی مشکل پیدا کرده و مزه غدا رو درست متوجه نمیشی، حس میکنی مری و معده زخم شدن و از داخل دارن آتیش میگیرن و وقتی غذا یا حتی آب میخوری انگار خار داره از گلو پایین میره. با مشکل هضم و دفع غذا مواجهی و وزنه‌ای روی قفسه سینته که باعث میشه به سختی نفس بکشی ..آمپول هایی که برای بالابردن ایمنی بدن تجویز میشه باعث استخون درد شدیدی میشه که برای تحمل دردش به کدئین و آرامبخش قوی پناه میبری به همه این موارد خشکی شدید پوست و ضعیف شدن ناخن و خشکی دهان که برای یه عده با زخم و آفت های دردناک تو دهنشون همراهه اضافه کنید.گاهی هم سردردهای شدید چاشنی اینهمه درد میشه…اینا رو گفتم تا وصفی از شرایط فردی که شیمی درمانی میشه کرده باشم تا بدونید دامنه درد و تحمل یه آدم تا چقدر میتونه وسیع باشه اینا گوشه ذهنتون باشه تا با یه زخم و سرماخوردگی جزیی خودتون رو نندازید و گله و شکایت نکنید.

ده روز که از دوران حاد تحمل عوارض تزریق میگذره..کم کم بدن رو به بهبود میره ولی تو همه این دوران باید مراقب بود تا بدن در معرض عفونت و میکروب قرار نگیره چون خیلی ضعیف شده و قدرت دفاعش پایینه، تو محل های عمومی از ماسک و دستکش استفاده بشه و بهداشت خیلی بیشتر از قبل رعایت شه ،روزی چند بار مسواک و دهانشویه استفاده شه، وسایل مصرفی ضد عفونی بشه و

سه شنبه هفته ای که میاد موعد شیمی درمانیمه..وقدر عافیت این چند روز باقیمانده رو باید بدونم ،کارای شرکت و خونه رو پیش پیش انجام بدم و آماده بشم برای نبرد تن به تن بعدی..

قسمت38

گاهی رفتن ها، طوفانی می آورد که شاخه‌ی احساس رامی سپارد بدست باد دلتنگی، کاش هیچ آمدنی پای رفتن نداشت. مهتاب قشنگم یک ماه از اومدنت مثل برق و باد گذشت و باز گاه رفتن شد. همیشه معتقدم تو رابطه ها کمیت مهم نیست کیفیته که مهمه و تو این مدت کوتاهی که پیش ما بودی سنگ تموم گذاشتی کلی خاطرات رنگی و قشنگ از خودت و مهربونیات برامون به یادگاری گذاشتی، پروژه های گروه شتاب (مخفف شروین و مهتاب) که برای شاد کردن محیط خونه و از بین بردن تلخی بیماری من طراحی و اجرا میکردید از هر پروژه ای که تو دوره کاریم دیده بودم برام ارزشمند تره، ردپا حک کردی در دل و جانم بس که حضورت پر رنگ بود. چطور می تونم تمام این لحظه هایی که چون سرو کنارم ایستادی و با شور عشقت سیرابم کردی رو جبران کنم. بهترین درودها و دعاهای خیرم رو بدرقه راهت می‌کنم و آرزوی دیدار دوباره ات رو دارم در آینده‌ای نزدیک.

قسمت39

شاید شما هم این رو شنیده باشید که بتهوون، نابغه موسیقی ناشنوا بوده!! اما مگه میشه؟

شاید نابینایی یا هر مورد دیگه رو بشه توجیه کرد اما ناشنوایی را نه اون هم برای مبحثی که فقط با شنوایی سروکار داره یعنی موسیقی. چطور می‌شه ناشنوا بود اما برترین قطعات موسیقی رو خلق کرد؟

بتهوون بعد از ناشنوایی به شدت افسرده می‌شه، مقاله‌ای می‌نویسه که اگه به عنوان یک موسیقیدان دیگه نتونه بشنوه دیگه دوست نداره زندگی کنه و به این زندگی ناعادلانه ادامه نمی‌ده. ‏

اما عشقش به موسیقی مانع خودکشی‌اش شد و بتهوون فهمید که هنوز زوایای ‏بسیاری از موسیقی را کشف نکرده؛ برای همین نه تنها خودکشی نکرد با علم به این که ناتوانی جسمی‌اش روزبه‌روز بدتر میشه آثار بسیار زیادی از خودش ‏به یادگار گذاشت.

آثاری جاودانی که ‏از ذهن بتهوون نشئت گرفته و هیچ‌وقت خودش نشنیدتشون.‏ ساخت سمفونی شماره ۹ دو سال طول کشید وقتی این شاهکار اجرا می‌شد، هنگام کف ‏زدن و تشویق حاضرین اون قادر به شنیدن صدای تشویق نبود و با اشاره اطرافیان عقبتر رفت تا متوجه تشویق تماشاچیان بشه، توی اون لحظه اون‌قدر متأثر ‏شده که ناخود‌آگاه گریه کرده.

در زمان جنگ دوم جهانی آلمانی‌ها هرجا رو اشغال می‌کردند، این سمفونی رو می‌نواختند. این سمفونی برای تولد هیتلر نواخته شد. نخست ‏وزیر زیمباوه اون رو به عنوان سرود ملی کشورش انتخاب کرد، واتیکان از این سمفونی ‏دفاع کرد و بالاخره این سمفونی سرود جامعه مشترک المنافع اروپا شد.‏

وقتی بتهون معنای زندگی‌اش که همون عشقش به موسیقی بوده رو پیدا می‌کنه و بهش انگیزه زندگی می‌ده و همه رنج‌ها رو تحمل می‌کنه..

قسمت40

سه شنبه برای مرحله چهارم شیمی‌درمانی رفتیم بیمارستان لاله، به اصرار مامانم رو با خودم بردم چون می‌گفت وظیفه منه که همراهت باشم. بخش آنکولوژی شلوغ‌تر از همیشه بود، ظرف مدت چند دقیقه همه تخت‌ها پر شد.طبق معمول اول آزمایش خون ازم گرفتن تا جواب آزمایش بیاد و مطمئن بشن همه فاکتورهای خونی تو محدوده مناسبه و بعد تزریق رو شروع می‌کنن. دکتر عابد مقدم هم اول وقت تو بخش اومد برای دیدن مریض‌ها.

مثل همیشه خوش برخورد و آرامش بخش بود. از آبریزش چشمم و اینکه به نظرم عفونت داره براشون گفتم که معلوم شد از عوارض داروهای شیمی درمانیه و برای رفعش برام دارو نوشتن. بعد از حدود یه ساعت که جواب آزمایش خونم اومد، تزریقم شروع شد.

این روزها دارم چوب خط می‌زنم روزهای مانده به پایان رو. به آدم‌های مختلفی که اطرافم هستند نگاه می‌کنم.

تخت کناری‌ام یه دختر حدودای سی ساله بود که غدد لنفاوی گردنش بدخیم شده و روز اول شیمی درمانیش بود وکمی نگران بود. باهاش صحبت کردم و سعی کردم بهش آرامش بدم.

همسرش کنارش بود و عشق رو در نگاهشون به هم می‌شد حس کرد، می‌گفتن ما باهم دوستیم بیشتر تا همسر..

تخت کناری دیگرم هم زن و شوهری بودن که مرد سرطان لوزالمعده داشت که به کبدش هم سرایت کرده بود. دکتری بهش گفته بود دوسال بیشتر زنده نیست ولی با روحیه بالا می‌گفت این مریضی نمی‌تونه من رو شکست بده. ممکنه بخاطر تصادف یا مرگ طبیعی بمیرم ولی با این مریضی هرگز

قسمت41

از همه سخت‌تر شرایط مریضی بود که بخاطر پیشرفت تومور تو ناحیه گردنش بلع براش ممکن نبود.

پسرش تعریف می‌کرد به‌خاطر تشخیص و تجویز نادرست دکتر اولش بیست کیلو وزن کم کرده و غذا از طریق لوله به روده‌اش منتقل می‌شد. ازهزینه‌های سرسام آور درمان میگفت برای بستری کردن بیمار تو این پنج روز بیست و پنج میلیون تومن هزینه کرده و فقط یکی از داروهاش سی میلیون تومن قیمت داره..

پسرش با عشق سعی در بهتر کردن روحیه‌اش داشت.

کلیپ‌های خنده‌دار گوشیش رو بهش نشون می‌داد. برای این مری و کلیه مریضهایی دارن با درمان و سایر پیامدهاش دست و پنجه نرم میکنن از ته دل آرزوی بهبود کردم.

با خودم فکر می‌کردم چه سخته که نشه مزه غذا رو فهمید. یاد کتابی افتادم که مدت‌ها قبل خوندمش اسمش، چگونه مانند لئونارادو داوینچی فکر کنیم، بود. بخشی ازین کتاب تمرین‌هایی داشت راجع به تقویت حواس مون..

با خوندنش دیدم بیشتر ما از حواسمون به درستی استفاده نمی‌کنیم، اکثر کارها رو از رو عادت انجام می‌دیم و با حواس محدود. باید دامنه تعاریف و دانش شناختی رو از هر یک از حس ها بالا برد.

امروز که داشتم سالادم رو میخوردم سعی کردم با تمام وجود مزه و بوی تک تک سبزیجات توش رو بچشم و حس کنم و ازش لذت ببرم.

من انتخاب کرده ام شاد باشم.

حتی وقتی هیچ چیز آن طور که می خواهم نیست ، حتی در اوجِ مشکلاتم

من یاد گرفته ام در دلِ بدترین اتفاقات هم بگردم و بهانه ای برایِ لبخند ، پیدا کنم

من یاد گرفته ام بخندم ، حتی وقتی دلیلی برایِ خندیدن نیست …

آدمِ بی غمی نیستم ، من هم دلم می گیرد !

اما نه منتظرِ کسی می مانم که آرامم کند ، نه در انتظارِ دستی ، که از راه برسد ، و نوازشم کند …

نیازی به دلسوزیِ هیچ کس ندارم !

من خوب کردنِ حالِ خودم را بلد شده ام …

و قوی بودن را ؛

به تمامِ تسلیم شدن ها ترجیح داده ام !

دکتر به مادرم گفته سرطان سينه داره و باید سینشو تخلیه کنه و الان در حال درمانه. مادرم خیلی توداره و اصن حرفی نمیزنه به ما. بارها بهش گفتم مامانم درد داری گفته نه خوبم . ولی حس می کنم داره درد میکشه … ايا سرطان سينه درد دارد ؟ تخلیه سینه چی ؟ عمل جراحی تخلیه سینه چطوریه؟

مشاهده کامل

دوست عزیز با سلام امیدواریم مادر شما روند درمانشون رو با موفقیت سپری کنن به طور کلی سرطان سینه جزء سرطان هایی است که به خوبی درمان میشه و بیماری میتونه اون رو تحت کنترل در بیاره در رابطه با این سوالتون که سرطان سینه درد داره یا نه باید عرض کنم که پاسخ به این سوال قدری سخت هست؛ چونکه این موضوع از فردی به فرد دیگه متفاوته و بیماران تجربیات متفاوتی رو ذکر میکنن اما اگر بخوایم کلی تر حرف بزنیم باید بگم که توده های سرطانی پستان معمولا باعث ایجاد احساس تیر کشیدن در ناحیه پستان و زیر بغل میشن که گاهی میتونه آزاردهنده باشه در رابطه با اینکه آیا درد در هنگام تخلیه سینه وجود داره یا نه هم باید عرض کنم که این جراحی تحت بیهوشی (موضعی یا عمومی) انجام میشه و فرد دردی رو هنگام جراحی احساس نخواهد کرد. بعد از جراحی هم با تجویز مسکن هایی درد تحت کنترل در میاد. به طور کلی جراحی تخلیه سینه جزء عملهایی است که بهبودی بعد از اون خیلی سریع اتفاق میفته و معمولا بیماران مشکل خاصی نخواهند داشت. امیدوارم این پاسخ به شما کمک کرده باشه
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

سرطان سينه از چه سني شروع ميشه ؟ ممکنه توی جونیم کسی سرطان سینه بگیره؟ برای جلوگیری و پیشگیری باید چیکار کنیم؟

مشاهده کامل

با سلام خدمت شما دوست گرامی سن شروع سرطان سینه به طور دقیق مشخص نیست اما به طور کلی ریسک ابتلا به سرطان سینه با افزایش سن بیشتر میشه. بر حسب آمارهای موجود این نوع سرطان بیشتر در زنان بالای 60 سال تشخیص داده میشه. البته زنان کمتر از 40 سال هم ممکنه به این بیماری دچار بشن ولی احتمال اون کمتر از 3% هست.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

من 32 سالمه و مدتیه حس می کنم که بافت سینه ام و اطرافش تغییر رنگ داشته و تو اون ناحیه درد هم دارم . ممکنه سرطان سینه داشته باشم؟!!!

شنیدم که میگن سن سرطان سينه پایین اومده و تو جوون ها هم شایع شده .سن ابتلا به سرطان سینه از چه سنیه و ممکنه منم مشکوک به سرطان سینه باشم یا این طبیعیه ؟ چطوری باید مطمئن شم که سرطان سینه ندارم یا دارم؟

مشاهده کامل

من شنیدم میگن سن سرطان سينه به زیر 30 سال هم رسیده ! خودت معاینه کن دیگه با دست دورتادور سینتو لمس کن ببین توده حس نمی کنی سونوگرافی سینه هم بدی دیگه دقیق متوجه می شی که توده داری یا نه ؟ که ایا خوش خیمه یا بدخیم ؟ ایشالا که نداری
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

میشه بگید درمان سرطان سينه بدخيم چطوریه ؟ میشه همون تخلیه سینه ؟ مادرم ماموگرافی داده و دکترا میگن مشکوک به سرطان سينه است. تا اونجا که می دونم سرطان سينه خوش خیم با جراحی قابل درمانه ولی سرطان سينه بدخيم رو نمی دونم …

مشاهده کامل

به نظرم اگه تشخیص پزشک سرطان سينه بدخيم بوده ، از اونجا که سرطان سینه به قسمت های دیگه حمله میکنه و پخش میشه پس بهتره زودتر اقدام به درمان کنید . درمان سرطان سينه بدخيم یا به صورت موضعی انجام میشه و یا به صورت سیستمیک . تو روش موضعی ، درمان از طریق جراحی و پرتودرمانی انجام میشه و تومور رو تخریب و نابود می کنند. از این روش برای مهار سرطان وقتی که سرطان سینه در قسمت های دیگه بدن گسترش پیدا کرده است استفاده میشه. درمان سیستمیک هم ، از طریق شیمی درمانی ، هورمون درمانی و درمان بیولوژیک انجام می شه که میان یه سری مواد رو وارد جریان خون میکنند تا سرطان رو تو قسمت های دیگه بدن مهار کنند. حالا دیگه پزشک بسته به شدت بیماری و مرحله و سن بیمار نوع روش درمان سرطان سينه بدخيم رو انتخاب می کنه. دوست عزیز من یکم مطالعه داشتم راجبش واسه همینه نظرمو دادم . امیدوارم مادرتون زودتر خوب شن.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

فرق سرطان سينه بدخيم با سرطان سينه خوش خیم چیه؟ آیا توی درمان سرطان سينه بدخيم و خوش خیم هردو از شیمی درمانی استفاده میشه ؟

مشاهده کامل

هما
خوب معلومه دیگه . تومور های خوش خیم که سرطان حساب نمی شن. تومورهای بدخیمه که باعث سرطان سینه میشن . خوش خیم ها تا وقتی کوچیک اند مشکلی ندارن ولی از یه حدی که بزرگتر میشن باید درش آورد ولی بدخیم ها رو ممکنه با شیمی درمانی و روش های دیگه معالجه کنن.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

با سلام .دوستان امکانش هست اگر کسی اطلاعی داره من رو راهنمایی کنه .من یه توده توی سینه ام هست که حدود 8 9 ماهه متوجش شدم. چون درد متوجهش داشت . رفتم سونوگرافی دادم و مشخص شد که دو تا توده تو سینه ام هست. دکتر فلوشیپ جراحی پستان رفتم گفت توده ها خوش خیمه اما یکی از توده ها بزرگتر از 3.5 سانته و به احتمال زیاد باید جراحی شه و خارج شه. اول نمونه بیوپسی بده که مطمئن شیم خوش خیمه یا بدخیم. بیوپسی دادم و الان منتظرم که جوابش بیاد. الان یعنی من سرطان سینه دارم ؟ و اینکه چون توده ها خوش خیمه ، این مشکل من سرطان سينه خوش خيم حساب میشه ؟ باید حتما جراحی کنم و درش بیارم؟

مشاهده کامل

فهیمه
منم توده خوش خیم دارم ولی واسه من 2.5 سانته . سرچ کردم دیدم یه روش جدید اومده به نام ماماتومی که فقط یه دکتر انجام میده . که با یه دستگاهی مثل آمپول توده رو با مکش جذب می کنند و خارج می کنن. یعنی دیگه نیاز به جراحی و خونریزی و اینا نداره. ولی انجامش بسته به نوع توده داره و سایزش. اما هزینش از جراحی گرون تره .من زنگ زدم گفت 4.5 میلیون. پیش اون برو ببین چطوریه. واسه تو میشه با این روش؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
نه عزیز سرطان سینه نیست مال تو البته اینجوری که می گی توده خوش خیمه . بیشتر خانوما دارن مخصوصا تو سن جوونی. دکترا میگن اگه توده بزرگتر از 3 سانته ، بهتره که در بیاری چون هی به مرور زمان رشد می کنه و بزرگتر میشه و کل سینه رو می گیره . روش در آوردنشم همون جراحیه . یه برش می زنن و توده رو خارج می کنن . منم چندتا توده تو سینم داشتم و 2 بار به خاطر در آوردنشون جراحی کردم. نترس جراحیشم سخت نیست
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

وقت بخیر

کسی میتونه بگه معمولا از چه سنی افراد مبتلا میشن؟ منظورم اینه که از چه سنی ریسکش وجود داره؟

مشاهده کامل

سرطان سینه بیشتر بعد از 40 سالگی رخ میده ولی عوامل ژنتیکی و محیطی و رژیم غذایی هم میتونه توی بروز زودرس تاثیر بذاره بعد از 35 سالگی چک آپ سالیانه شروع میشه که اگر موردی دیده شد زودتر بهش رسیدگی کنند
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

داستان من از سال 86 شروع شد زمانی که داشتم تولد پنج سالگی پسر بزرگمو جشن می گرفتم متوجه شدم که یه توده بزرگ تو سینه چپم هست. الان نمی خوام خیلی درباره وضعیت پزشکی و درمانهایی که داشتم توضیح بدم بلکه می خوام بیشتر درباره اینکه چطوری تونستم قوی و شاد باشم و این بیماری رو شکست بدم حرف بزنم..فقط اینو بگم که دوران خیلی سختی رو با شیمی درمانی و پرتودرمانی گذروندم و مجبور شدم با جراحی هر دو سینه ام و تخمدانم رو بردارم چونکه پزشکا گفتن که من ژن BRCA1 دارم..

از همون اولین لحظه ای که فهمیدم سرطان دارم حتی یکبار هم از خودم نپرسیدم چرا من؟شاید به این علت که یه چیزی از درون بهم میگفت که این یک نشونه هاست نه یک فاجعه..قرار نیست بمیرم فقط یه نشونه است همین…من فهمیدم که اگه صبور باشم و به نیروهایی که بزرگتر از من هستن اعتماد کنم حتما میفهمم که این نشونه ها میخوان به من چی بگن.

قبل از اینکه بفهمم سرطان دارم من یه آدم خیلی واقع گرایی بودم من وکیلم و تو یه شرکت تجاری کار می کردم..من خیلی مراقب وضعیتم بودم به فکر پس انداز پولام تو بانک بودم.همش نگران بودم دیگران درباره من چی فکر میکنن.من همیشه فکر میکردم که اگه به اندازه کافی کار کنم انسان موفقی هستم و همیشه فکر میکردم که فقط و فقط خودم میتونم از پس زندگی خودم بربیام و هیچ اعتقادی به خدا و این چیزا نداشتم.من خودمو یه زن قدرتمند میدونستم که خودش میتونست از پس همه کارای خودش بر بیاد بدون اینکه نیاز داشته باشه از کسی کمک بگیره..من تونسته بودم که یه کار خیلی خوب داشته باشم ازدواج کردم و صاحب دو تا بچه شدم ..کارای خونه و بچه ها رو انجام میدم و همه چی سر جای خودش بود بنابراین خودمو یک زن شگفت انگیز میدونستم که از عهده هر کاری بر میاد.

با این طرز زندگی به احساس و اشتیاق های درونیمو نادیده گرفته بودم ..در این راهی که من توش حرکت میکردم فراموش کرده بودم که گاهی به صداهای درونی خودم گوش بدم..انگار من خودمو رو یه حالت اتوماتیک قرار داده بودم که مثل یه ربات فقط کار میکرد بدون اینکه در لحظه زندگی کنه..من حتی یک لحظه هم متوقف نمیشدم تا با خودم فکر کنم که آیا این کار همه اون چیزیه که میخوام.

با وجودی که همه چیزهایی که یه نفر برای زندگی آرزو میکنه رو من داشتم ولی هرگز احساس خوشحالی یا رضایت نداشتم..من همیشه فکر میکردم که یه راه دیگه یا یه راه بهتری هم برای انجام دادن کارا هست.

من فکر میکنم این تجربه باعث شد که من دیدگاهمو به زندگی عوض کنم انگار که یهو از یه خواب عمیق بیدار شدم..یه فرصت به من داده شد تا با یه مسیر دیگه هم تو زندگیم آشنا بشم و بتونم تصمیم بگیرم که کدومش رو میخوام در آینده ادامه بدم.اولین احساسی که در من شکل گرفت این بود که خدا رو شکر می کردم که زنده هستم من فهمیدم که زندگی یه هدیه است که به هر فردی داده میشه.همه چیزایی که قبلا داشتم و برام عادی بودن الان دیگه شبیه یک هدیه بودن..من تبدیل به آدمی شدم که دیگه همه چی رو یه هدیه میدونست هرچی که داشتم هر کاری که انجام میدادم ،برای تمام زیبایی های اطرافم..

علاوه بر شاکر بودن، یک حس قدرت هم درونم شکل میگرفت حسی که باعث میشد برای بردن تلاش کنم و سعی کنم که روح و جسممو درمان کنم.من بعد از شیمی درمانی های قوی که دریافت میکردم تصمیم گرفتم تغذیه امو تغییر بدم..دیگه اون آت و آشغالایی که قبلا میخوردم رو کنار گذاشتم و شروع کردم به پیروی از تغذیه سالم.یه عارضه جانبی خوبی که تغییر تغذیه برام داشت این بود که 30 کیلو وزن کم کردم!!

یادم میاد بعد از برداشتن سینه هام با ماستکتومی وایستادم جلو آینه و به خودم نگاه کردم و به خودم گفتم چقدر بدون داشتن سینه ها هم جذاب هستم!بعلاوه من شروع کردم به ورزش کردن اوایل برای رسیدن به تناسب اندام ورزش کردم ولی بعدش از نظر روحی بهش وابسته شدم.

تغییراتی که من تو زندگیم دادم فقط تغذیه یا ورزش نبود.خیلی بیشتر و مهمتر از این حرفا بود.من فهمیدم که ربطی نداره که من چقدر باهوش،با استعداد ،سختکوش و غیره باشم بالاخره یه اتفاقاتی وجود دارن که از کنترل من خارجن.

سخت ترین چیزی که یاد گرفتم این بود که به بتونم بین انجام دادن و رها کردن تعادل برقرار کنم.ما در یک زمین نا امن زندگی میکنیم معلوم نیست که فردا چه اتفاقی برامون میفته و یا اینکه تمام چیزایی که انتظار داریم پیش میان یا نه پس باید قوی باشیم.من برای اینکه اطلاعاتمو افزایش بدم کلی کتاب و مقاله خوندم و به سایتای زیادی سر زدم..چیزی که در نهایت فهمیدم این بود که اگه بخوام از سرطان زنده بمونم و یک زندگی طولانی و رضایت بخش داشته باشم باید روحمم درمان کنم.

اما درمان روح به چه معناست؟ این سوال سوختی بود که موتورمو فعال کرد. برای اولین بار تو زندگیم تصمیم گرفتم که احساسات و افکار درونیمو کنترل کنم. این یه سفر شگفت انگیز و بسیار هیجان انگیز بود که شروعش کردم و هنوزم دارم ادامه میدم و امیدوارم هیچ وقت متوقف نشه..من خیلی از موقعها از خودم میپرسم که احساسم چی میگه و بعد سعی میکنم به احساسم گوش کنم.این کار شجاعت و ایمان زیادی می خواد ولی من به خودم و احساسم اعتماد می کنم.من دیگه برام مهم نیست که دیگران چه فکری دربارم می کنن من اون کاری رو که فکر میکنم درسته و به دیگران آسیب نمیزنه انجام میدم حالا بقیه هر فکری دوست داشتن مختارن که داشته باشن.

حال امروز من نسبت به قبل از سرطانم خیلی خیلی بهتره و زندگیم داره به شکلی پیش میره که هر روز احساس شادی دارم و خدا رو بابتش شاکرم..امیدوارم همه شما هم این مسیر رو طی کنید.اگر سوالی هم داشتید حتما بپرسید بهتون جواب میدم یا منابع معرفی میکنم من با افراد زیادی در این باره صحبت کردم و سعی کردم حال روحیشونو خوب کنم چون اینو وظیفه خودم میدونم.همانطور که من این هدیه رو دریافت کردم بقیقه هم لایق دریافت این هدیه هستن.

موفق و سلامت باشین.

مشاهده کامل

منم شش ماهه فهمیدم سرطان سینه دارم ولی اصلا نمیتونم به خودم مسلط بشم اصلا حالم خوب نیست دیگه هیچی برام معنی نداره.اینکه شما گفتید خیلی زود به خودتون مسلط شدید خیلی جای تحسین داره ولی اصلا نمیتونم درک کنم ..من فقط 34 سالمه نمیتونم بپذیرم که سینه هامو بردارن و اینکه شیمی درمانی کنم و موهام بریزه من سنی ندارم زندگیمم همیشه سالم بوده من شناگر حرفه ایم..میشه بهم کمک کنید من چیکار کنم که نیازی به جراحی نداشته باشم؟؟؟؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

اسم من فاطمه است و 34 سالمه یک همسر و یک مادر هستم .دوست دارم داستان بیماریمو براتون بگم ولی قبلش مجبورم درباره اتفاقاتی که برام افتاده بود براتون بنویسم.درچهارمین سالگرد ازدواجمون شوهرم که اون موقع 34 سالش بود دچار یک سکته مغزی شدید شد که منجر به خونریزی مغزی و پارگی AVM شد.تقریبا2 هفته تو کما بود و 6 ماه کلاه ایمنی پزشکی سرش بود؛ چون سمت چپ جمجمش هیچ استخوانی نداشت.من تو خونه ازش مراقبت میکردم،تزریقاشو انجام میدادم و بهش غذا میدام ، لباسشو عوض میکردم و بقیه کاراشو میکردم.تا اینکه کم کم بهتر شد و شروع به راه رفتن و حرف زدن کرد.یک سال بعد از سکته اش هم یه عمل دیگه انجام داد و دیگه کلا حالش خیلی بهتر شد.

تقریبا دو هفته بعدش من فهمیدم که یه توده تو سینم دارم که وقتی رفتم دکتر گفت سرطان سینه است.همه میگفتن به خاطر سختیاییه که تو اون یه سال کشیدم ولی دکتر گفت ربطی نداره و فقط این شرایط باعث شدن که خودشو نشون بده من 6 دوره شیمی درمانی کردم و در اون مدت خیلی مشکلات ریه داشتم و یه بار خون بهم تزریق کردن.

دو روز قبل از تولد 34 سالگیم که MRI کرده بودم دکتر گفت که شیمی درمانی خیلی خوب جواب داده و تو معاینه هم به خوبی معلوم بود که تومور خیلی سایزش کوچیک شده.دو ماه بعد ماستکتومی انجام دادم و با جراحی لوله های تخمدانهامو برداشتم..بعدش آزمایش پاتولوژی انجام دادن و گفتن دیگه هیچ نشونه ای از سرطان وجود نداره.

الان خدا رو شکر می کنم که سرطان من از بین رفته ولی دکتر گفته که چون ممکنه عود کنه 25 جلسه پرتودرمانی انجام دادم که هفته ای 5 جلسه باید میرفتم.هر سه هفته یکبار هم هرسپتین تزریق میکردم .دو تا جراحی برای بازسازی سینه هم باید انجام بدم.

فقط می خوام بگم که روحیتونو از دست ندید شاید خیلیاتون وضعیتتون به بدی من نباشه..منظورم مشکلیه که قبلش برای شوهرم پیش اومد و خیلی داغونم کرد ولی من تا تهش ادامه دادم هیچ وقتم امیدمو از دست ندادم تازه ایمانم به خدا بیشترم شد چون فکر میکنم این اتفاقا یه امتحان بود تا بفهمم چقدر انسان قوی ای هستم.

مشاهده کامل

با چند تا مزشک دیگه من ترحیح میدم مشورت کنم بعد اینکار رو انجام بدم ولی تبلی تو این موضوع خوب ریسکه واقعا
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
ممنون از لطف همه دوستان..به کاربر #80 باید بگم که منم درد نوک پستان و خارش پستان داشتم ولی همیشه درد و خارش پستان نشانه سرطان سینه نیست نگران نباشید.اما حتما بری پیش دکتر زنان خانم شماره 9 هم به نظرم باید این مساله رو پیگیری کنید حتما قبل از اینکه خدای ناکرده به بقیه قسمتای بدنتون منتشر بشه چرا تو همچین چیز مهمی تنبلی کردید؟!البته من نمیدونم به سرطان سینه مرتبطه یا نه ولی همین که رشد کرده نشون میده که باید حتما درش بیارید انشالله که مشکل خاصی نباشه
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
سلام دوستان .من یه سوال دارم کسی میتونه کمکم کنه؟ من3 سال پیش سونوگرافی کردم و فهمیدم که توی سینه راست ام یه غده دارم که به اندازه 2 سانتی متره و تو یک سال اخیر رشد کرده و به 2.5 سانت تغییر سایز داده. دکتر گفت بهتره درش بیارم ولی من تنبلی کردم تا الان. میخوام بدونم به سرطان سینه مرتبطه یا نه فقط یه غده است؟ اگه درش نیارم چی میشه؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
با سلام خدمت خانم اکانت #80 !!ببینید هرگونه درد ،سوزش و خارش در سینه میبایست توسط شما جدی گرفته بشه و بعد از مراجعه به دکتر مورد بررسی قرار بگیره ؛منتها نباید خیلی نگران باشید چون تنها در 5 درصد موارد علت این علائم سرطان سینه اس..معمولا علل دیگه ای مثل اگزما یا حساسیت پوستی ،زخم های پستان،تغییرات هورمونی و نزدیک شدن به دوران پریود ،عفونت های قارچی مثل کاندیدیازیس و گاهی فشارهای ناشی از بستن لباس زیر نامناسب هستند که باعث درد و سوزش پستان میشن.به امید سلامتی برای شما و همه دوستان
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
خانم فاطمه خیلی خوشحالم که حالتون خوب شده فقط یه سوال دارم هرکی بتونه جواب بده ممنون میشه..آیا درد نوک پستان میتونه نشانه سرطان سینه باشه؟خانم فاطمه شما این مشکلو نداشتید؟آخه من مدتیه نوک سینه هام تیر میکشه خیلی نگران هستم ولی هرچی بررسی میکنم هیچ توده ای تو سینه هام نیست .من 36 سالمه و یه پسر 4 ساله دارم
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
فاطمه عزیز بسیار ممنونیم که تجربتو با ما و کاربران سایت به اشتراک گذاشتی..خیلی خوشحالیم که الان وضعیت خوبی داری و امیدواریم که همیشه سلامت و شاد باشید.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

شما هم می توانید در مورد این بیماری داستان خود را با ما به اشتراک بگذارید

برای ثبت داستان خود لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شده یا روی دکمه " افزودن داستان جدید " کلیک کنید. همچنین داستان شما بعد از ثبت، توسط مدیریت سایت بررسی و بعد از تاییدیه مدیریت سایت، داستان شما نمایش داده می شود.
هیچ داستانی در رابطه با این بیماری مطرح نشده است. چنانچه داستانی دارید، آن را با کاربران و پزشکان سایت مطرح نمایید.

شما هم می توانید در مورد این بیماری پرسش خود را با ما به اشتراک بگذارید

برای ثبت پرسش خود لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شده یا روی دکمه " افزودن پرسش جدید " کلیک کنید. همچنین پرسش شما بعد از ثبت، توسط مدیریت سایت بررسی و بعد از تاییدیه مدیریت سایت، پرسش شما نمایش داده می شود.

دکتر به مادرم گفته سرطان سينه داره و باید سینشو تخلیه کنه و الان در حال درمانه. مادرم خیلی توداره و اصن حرفی نمیزنه به ما. بارها بهش گفتم مامانم درد داری گفته نه خوبم . ولی حس می کنم داره درد میکشه … ايا سرطان سينه درد دارد ؟ تخلیه سینه چی ؟ عمل جراحی تخلیه سینه چطوریه؟

مشاهده کامل

دوست عزیز با سلام امیدواریم مادر شما روند درمانشون رو با موفقیت سپری کنن به طور کلی سرطان سینه جزء سرطان هایی است که به خوبی درمان میشه و بیماری میتونه اون رو تحت کنترل در بیاره در رابطه با این سوالتون که سرطان سینه درد داره یا نه باید عرض کنم که پاسخ به این سوال قدری سخت هست؛ چونکه این موضوع از فردی به فرد دیگه متفاوته و بیماران تجربیات متفاوتی رو ذکر میکنن اما اگر بخوایم کلی تر حرف بزنیم باید بگم که توده های سرطانی پستان معمولا باعث ایجاد احساس تیر کشیدن در ناحیه پستان و زیر بغل میشن که گاهی میتونه آزاردهنده باشه در رابطه با اینکه آیا درد در هنگام تخلیه سینه وجود داره یا نه هم باید عرض کنم که این جراحی تحت بیهوشی (موضعی یا عمومی) انجام میشه و فرد دردی رو هنگام جراحی احساس نخواهد کرد. بعد از جراحی هم با تجویز مسکن هایی درد تحت کنترل در میاد. به طور کلی جراحی تخلیه سینه جزء عملهایی است که بهبودی بعد از اون خیلی سریع اتفاق میفته و معمولا بیماران مشکل خاصی نخواهند داشت. امیدوارم این پاسخ به شما کمک کرده باشه
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

سرطان سينه از چه سني شروع ميشه ؟ ممکنه توی جونیم کسی سرطان سینه بگیره؟ برای جلوگیری و پیشگیری باید چیکار کنیم؟

مشاهده کامل

با سلام خدمت شما دوست گرامی سن شروع سرطان سینه به طور دقیق مشخص نیست اما به طور کلی ریسک ابتلا به سرطان سینه با افزایش سن بیشتر میشه. بر حسب آمارهای موجود این نوع سرطان بیشتر در زنان بالای 60 سال تشخیص داده میشه. البته زنان کمتر از 40 سال هم ممکنه به این بیماری دچار بشن ولی احتمال اون کمتر از 3% هست.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

من 32 سالمه و مدتیه حس می کنم که بافت سینه ام و اطرافش تغییر رنگ داشته و تو اون ناحیه درد هم دارم . ممکنه سرطان سینه داشته باشم؟!!!

شنیدم که میگن سن سرطان سينه پایین اومده و تو جوون ها هم شایع شده .سن ابتلا به سرطان سینه از چه سنیه و ممکنه منم مشکوک به سرطان سینه باشم یا این طبیعیه ؟ چطوری باید مطمئن شم که سرطان سینه ندارم یا دارم؟

مشاهده کامل

من شنیدم میگن سن سرطان سينه به زیر 30 سال هم رسیده ! خودت معاینه کن دیگه با دست دورتادور سینتو لمس کن ببین توده حس نمی کنی سونوگرافی سینه هم بدی دیگه دقیق متوجه می شی که توده داری یا نه ؟ که ایا خوش خیمه یا بدخیم ؟ ایشالا که نداری
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

میشه بگید درمان سرطان سينه بدخيم چطوریه ؟ میشه همون تخلیه سینه ؟ مادرم ماموگرافی داده و دکترا میگن مشکوک به سرطان سينه است. تا اونجا که می دونم سرطان سينه خوش خیم با جراحی قابل درمانه ولی سرطان سينه بدخيم رو نمی دونم …

مشاهده کامل

به نظرم اگه تشخیص پزشک سرطان سينه بدخيم بوده ، از اونجا که سرطان سینه به قسمت های دیگه حمله میکنه و پخش میشه پس بهتره زودتر اقدام به درمان کنید . درمان سرطان سينه بدخيم یا به صورت موضعی انجام میشه و یا به صورت سیستمیک . تو روش موضعی ، درمان از طریق جراحی و پرتودرمانی انجام میشه و تومور رو تخریب و نابود می کنند. از این روش برای مهار سرطان وقتی که سرطان سینه در قسمت های دیگه بدن گسترش پیدا کرده است استفاده میشه. درمان سیستمیک هم ، از طریق شیمی درمانی ، هورمون درمانی و درمان بیولوژیک انجام می شه که میان یه سری مواد رو وارد جریان خون میکنند تا سرطان رو تو قسمت های دیگه بدن مهار کنند. حالا دیگه پزشک بسته به شدت بیماری و مرحله و سن بیمار نوع روش درمان سرطان سينه بدخيم رو انتخاب می کنه. دوست عزیز من یکم مطالعه داشتم راجبش واسه همینه نظرمو دادم . امیدوارم مادرتون زودتر خوب شن.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

فرق سرطان سينه بدخيم با سرطان سينه خوش خیم چیه؟ آیا توی درمان سرطان سينه بدخيم و خوش خیم هردو از شیمی درمانی استفاده میشه ؟

مشاهده کامل

هما
خوب معلومه دیگه . تومور های خوش خیم که سرطان حساب نمی شن. تومورهای بدخیمه که باعث سرطان سینه میشن . خوش خیم ها تا وقتی کوچیک اند مشکلی ندارن ولی از یه حدی که بزرگتر میشن باید درش آورد ولی بدخیم ها رو ممکنه با شیمی درمانی و روش های دیگه معالجه کنن.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

با سلام .دوستان امکانش هست اگر کسی اطلاعی داره من رو راهنمایی کنه .من یه توده توی سینه ام هست که حدود 8 9 ماهه متوجش شدم. چون درد متوجهش داشت . رفتم سونوگرافی دادم و مشخص شد که دو تا توده تو سینه ام هست. دکتر فلوشیپ جراحی پستان رفتم گفت توده ها خوش خیمه اما یکی از توده ها بزرگتر از 3.5 سانته و به احتمال زیاد باید جراحی شه و خارج شه. اول نمونه بیوپسی بده که مطمئن شیم خوش خیمه یا بدخیم. بیوپسی دادم و الان منتظرم که جوابش بیاد. الان یعنی من سرطان سینه دارم ؟ و اینکه چون توده ها خوش خیمه ، این مشکل من سرطان سينه خوش خيم حساب میشه ؟ باید حتما جراحی کنم و درش بیارم؟

مشاهده کامل

فهیمه
منم توده خوش خیم دارم ولی واسه من 2.5 سانته . سرچ کردم دیدم یه روش جدید اومده به نام ماماتومی که فقط یه دکتر انجام میده . که با یه دستگاهی مثل آمپول توده رو با مکش جذب می کنند و خارج می کنن. یعنی دیگه نیاز به جراحی و خونریزی و اینا نداره. ولی انجامش بسته به نوع توده داره و سایزش. اما هزینش از جراحی گرون تره .من زنگ زدم گفت 4.5 میلیون. پیش اون برو ببین چطوریه. واسه تو میشه با این روش؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
نه عزیز سرطان سینه نیست مال تو البته اینجوری که می گی توده خوش خیمه . بیشتر خانوما دارن مخصوصا تو سن جوونی. دکترا میگن اگه توده بزرگتر از 3 سانته ، بهتره که در بیاری چون هی به مرور زمان رشد می کنه و بزرگتر میشه و کل سینه رو می گیره . روش در آوردنشم همون جراحیه . یه برش می زنن و توده رو خارج می کنن . منم چندتا توده تو سینم داشتم و 2 بار به خاطر در آوردنشون جراحی کردم. نترس جراحیشم سخت نیست
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

وقت بخیر

کسی میتونه بگه معمولا از چه سنی افراد مبتلا میشن؟ منظورم اینه که از چه سنی ریسکش وجود داره؟

مشاهده کامل

سرطان سینه بیشتر بعد از 40 سالگی رخ میده ولی عوامل ژنتیکی و محیطی و رژیم غذایی هم میتونه توی بروز زودرس تاثیر بذاره بعد از 35 سالگی چک آپ سالیانه شروع میشه که اگر موردی دیده شد زودتر بهش رسیدگی کنند
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

داستان من از سال 86 شروع شد زمانی که داشتم تولد پنج سالگی پسر بزرگمو جشن می گرفتم متوجه شدم که یه توده بزرگ تو سینه چپم هست. الان نمی خوام خیلی درباره وضعیت پزشکی و درمانهایی که داشتم توضیح بدم بلکه می خوام بیشتر درباره اینکه چطوری تونستم قوی و شاد باشم و این بیماری رو شکست بدم حرف بزنم..فقط اینو بگم که دوران خیلی سختی رو با شیمی درمانی و پرتودرمانی گذروندم و مجبور شدم با جراحی هر دو سینه ام و تخمدانم رو بردارم چونکه پزشکا گفتن که من ژن BRCA1 دارم..

از همون اولین لحظه ای که فهمیدم سرطان دارم حتی یکبار هم از خودم نپرسیدم چرا من؟شاید به این علت که یه چیزی از درون بهم میگفت که این یک نشونه هاست نه یک فاجعه..قرار نیست بمیرم فقط یه نشونه است همین…من فهمیدم که اگه صبور باشم و به نیروهایی که بزرگتر از من هستن اعتماد کنم حتما میفهمم که این نشونه ها میخوان به من چی بگن.

قبل از اینکه بفهمم سرطان دارم من یه آدم خیلی واقع گرایی بودم من وکیلم و تو یه شرکت تجاری کار می کردم..من خیلی مراقب وضعیتم بودم به فکر پس انداز پولام تو بانک بودم.همش نگران بودم دیگران درباره من چی فکر میکنن.من همیشه فکر میکردم که اگه به اندازه کافی کار کنم انسان موفقی هستم و همیشه فکر میکردم که فقط و فقط خودم میتونم از پس زندگی خودم بربیام و هیچ اعتقادی به خدا و این چیزا نداشتم.من خودمو یه زن قدرتمند میدونستم که خودش میتونست از پس همه کارای خودش بر بیاد بدون اینکه نیاز داشته باشه از کسی کمک بگیره..من تونسته بودم که یه کار خیلی خوب داشته باشم ازدواج کردم و صاحب دو تا بچه شدم ..کارای خونه و بچه ها رو انجام میدم و همه چی سر جای خودش بود بنابراین خودمو یک زن شگفت انگیز میدونستم که از عهده هر کاری بر میاد.

با این طرز زندگی به احساس و اشتیاق های درونیمو نادیده گرفته بودم ..در این راهی که من توش حرکت میکردم فراموش کرده بودم که گاهی به صداهای درونی خودم گوش بدم..انگار من خودمو رو یه حالت اتوماتیک قرار داده بودم که مثل یه ربات فقط کار میکرد بدون اینکه در لحظه زندگی کنه..من حتی یک لحظه هم متوقف نمیشدم تا با خودم فکر کنم که آیا این کار همه اون چیزیه که میخوام.

با وجودی که همه چیزهایی که یه نفر برای زندگی آرزو میکنه رو من داشتم ولی هرگز احساس خوشحالی یا رضایت نداشتم..من همیشه فکر میکردم که یه راه دیگه یا یه راه بهتری هم برای انجام دادن کارا هست.

من فکر میکنم این تجربه باعث شد که من دیدگاهمو به زندگی عوض کنم انگار که یهو از یه خواب عمیق بیدار شدم..یه فرصت به من داده شد تا با یه مسیر دیگه هم تو زندگیم آشنا بشم و بتونم تصمیم بگیرم که کدومش رو میخوام در آینده ادامه بدم.اولین احساسی که در من شکل گرفت این بود که خدا رو شکر می کردم که زنده هستم من فهمیدم که زندگی یه هدیه است که به هر فردی داده میشه.همه چیزایی که قبلا داشتم و برام عادی بودن الان دیگه شبیه یک هدیه بودن..من تبدیل به آدمی شدم که دیگه همه چی رو یه هدیه میدونست هرچی که داشتم هر کاری که انجام میدادم ،برای تمام زیبایی های اطرافم..

علاوه بر شاکر بودن، یک حس قدرت هم درونم شکل میگرفت حسی که باعث میشد برای بردن تلاش کنم و سعی کنم که روح و جسممو درمان کنم.من بعد از شیمی درمانی های قوی که دریافت میکردم تصمیم گرفتم تغذیه امو تغییر بدم..دیگه اون آت و آشغالایی که قبلا میخوردم رو کنار گذاشتم و شروع کردم به پیروی از تغذیه سالم.یه عارضه جانبی خوبی که تغییر تغذیه برام داشت این بود که 30 کیلو وزن کم کردم!!

یادم میاد بعد از برداشتن سینه هام با ماستکتومی وایستادم جلو آینه و به خودم نگاه کردم و به خودم گفتم چقدر بدون داشتن سینه ها هم جذاب هستم!بعلاوه من شروع کردم به ورزش کردن اوایل برای رسیدن به تناسب اندام ورزش کردم ولی بعدش از نظر روحی بهش وابسته شدم.

تغییراتی که من تو زندگیم دادم فقط تغذیه یا ورزش نبود.خیلی بیشتر و مهمتر از این حرفا بود.من فهمیدم که ربطی نداره که من چقدر باهوش،با استعداد ،سختکوش و غیره باشم بالاخره یه اتفاقاتی وجود دارن که از کنترل من خارجن.

سخت ترین چیزی که یاد گرفتم این بود که به بتونم بین انجام دادن و رها کردن تعادل برقرار کنم.ما در یک زمین نا امن زندگی میکنیم معلوم نیست که فردا چه اتفاقی برامون میفته و یا اینکه تمام چیزایی که انتظار داریم پیش میان یا نه پس باید قوی باشیم.من برای اینکه اطلاعاتمو افزایش بدم کلی کتاب و مقاله خوندم و به سایتای زیادی سر زدم..چیزی که در نهایت فهمیدم این بود که اگه بخوام از سرطان زنده بمونم و یک زندگی طولانی و رضایت بخش داشته باشم باید روحمم درمان کنم.

اما درمان روح به چه معناست؟ این سوال سوختی بود که موتورمو فعال کرد. برای اولین بار تو زندگیم تصمیم گرفتم که احساسات و افکار درونیمو کنترل کنم. این یه سفر شگفت انگیز و بسیار هیجان انگیز بود که شروعش کردم و هنوزم دارم ادامه میدم و امیدوارم هیچ وقت متوقف نشه..من خیلی از موقعها از خودم میپرسم که احساسم چی میگه و بعد سعی میکنم به احساسم گوش کنم.این کار شجاعت و ایمان زیادی می خواد ولی من به خودم و احساسم اعتماد می کنم.من دیگه برام مهم نیست که دیگران چه فکری دربارم می کنن من اون کاری رو که فکر میکنم درسته و به دیگران آسیب نمیزنه انجام میدم حالا بقیه هر فکری دوست داشتن مختارن که داشته باشن.

حال امروز من نسبت به قبل از سرطانم خیلی خیلی بهتره و زندگیم داره به شکلی پیش میره که هر روز احساس شادی دارم و خدا رو بابتش شاکرم..امیدوارم همه شما هم این مسیر رو طی کنید.اگر سوالی هم داشتید حتما بپرسید بهتون جواب میدم یا منابع معرفی میکنم من با افراد زیادی در این باره صحبت کردم و سعی کردم حال روحیشونو خوب کنم چون اینو وظیفه خودم میدونم.همانطور که من این هدیه رو دریافت کردم بقیقه هم لایق دریافت این هدیه هستن.

موفق و سلامت باشین.

مشاهده کامل

منم شش ماهه فهمیدم سرطان سینه دارم ولی اصلا نمیتونم به خودم مسلط بشم اصلا حالم خوب نیست دیگه هیچی برام معنی نداره.اینکه شما گفتید خیلی زود به خودتون مسلط شدید خیلی جای تحسین داره ولی اصلا نمیتونم درک کنم ..من فقط 34 سالمه نمیتونم بپذیرم که سینه هامو بردارن و اینکه شیمی درمانی کنم و موهام بریزه من سنی ندارم زندگیمم همیشه سالم بوده من شناگر حرفه ایم..میشه بهم کمک کنید من چیکار کنم که نیازی به جراحی نداشته باشم؟؟؟؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟

اسم من فاطمه است و 34 سالمه یک همسر و یک مادر هستم .دوست دارم داستان بیماریمو براتون بگم ولی قبلش مجبورم درباره اتفاقاتی که برام افتاده بود براتون بنویسم.درچهارمین سالگرد ازدواجمون شوهرم که اون موقع 34 سالش بود دچار یک سکته مغزی شدید شد که منجر به خونریزی مغزی و پارگی AVM شد.تقریبا2 هفته تو کما بود و 6 ماه کلاه ایمنی پزشکی سرش بود؛ چون سمت چپ جمجمش هیچ استخوانی نداشت.من تو خونه ازش مراقبت میکردم،تزریقاشو انجام میدادم و بهش غذا میدام ، لباسشو عوض میکردم و بقیه کاراشو میکردم.تا اینکه کم کم بهتر شد و شروع به راه رفتن و حرف زدن کرد.یک سال بعد از سکته اش هم یه عمل دیگه انجام داد و دیگه کلا حالش خیلی بهتر شد.

تقریبا دو هفته بعدش من فهمیدم که یه توده تو سینم دارم که وقتی رفتم دکتر گفت سرطان سینه است.همه میگفتن به خاطر سختیاییه که تو اون یه سال کشیدم ولی دکتر گفت ربطی نداره و فقط این شرایط باعث شدن که خودشو نشون بده من 6 دوره شیمی درمانی کردم و در اون مدت خیلی مشکلات ریه داشتم و یه بار خون بهم تزریق کردن.

دو روز قبل از تولد 34 سالگیم که MRI کرده بودم دکتر گفت که شیمی درمانی خیلی خوب جواب داده و تو معاینه هم به خوبی معلوم بود که تومور خیلی سایزش کوچیک شده.دو ماه بعد ماستکتومی انجام دادم و با جراحی لوله های تخمدانهامو برداشتم..بعدش آزمایش پاتولوژی انجام دادن و گفتن دیگه هیچ نشونه ای از سرطان وجود نداره.

الان خدا رو شکر می کنم که سرطان من از بین رفته ولی دکتر گفته که چون ممکنه عود کنه 25 جلسه پرتودرمانی انجام دادم که هفته ای 5 جلسه باید میرفتم.هر سه هفته یکبار هم هرسپتین تزریق میکردم .دو تا جراحی برای بازسازی سینه هم باید انجام بدم.

فقط می خوام بگم که روحیتونو از دست ندید شاید خیلیاتون وضعیتتون به بدی من نباشه..منظورم مشکلیه که قبلش برای شوهرم پیش اومد و خیلی داغونم کرد ولی من تا تهش ادامه دادم هیچ وقتم امیدمو از دست ندادم تازه ایمانم به خدا بیشترم شد چون فکر میکنم این اتفاقا یه امتحان بود تا بفهمم چقدر انسان قوی ای هستم.

مشاهده کامل

با چند تا مزشک دیگه من ترحیح میدم مشورت کنم بعد اینکار رو انجام بدم ولی تبلی تو این موضوع خوب ریسکه واقعا
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
ممنون از لطف همه دوستان..به کاربر #80 باید بگم که منم درد نوک پستان و خارش پستان داشتم ولی همیشه درد و خارش پستان نشانه سرطان سینه نیست نگران نباشید.اما حتما بری پیش دکتر زنان خانم شماره 9 هم به نظرم باید این مساله رو پیگیری کنید حتما قبل از اینکه خدای ناکرده به بقیه قسمتای بدنتون منتشر بشه چرا تو همچین چیز مهمی تنبلی کردید؟!البته من نمیدونم به سرطان سینه مرتبطه یا نه ولی همین که رشد کرده نشون میده که باید حتما درش بیارید انشالله که مشکل خاصی نباشه
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
سلام دوستان .من یه سوال دارم کسی میتونه کمکم کنه؟ من3 سال پیش سونوگرافی کردم و فهمیدم که توی سینه راست ام یه غده دارم که به اندازه 2 سانتی متره و تو یک سال اخیر رشد کرده و به 2.5 سانت تغییر سایز داده. دکتر گفت بهتره درش بیارم ولی من تنبلی کردم تا الان. میخوام بدونم به سرطان سینه مرتبطه یا نه فقط یه غده است؟ اگه درش نیارم چی میشه؟
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
با سلام خدمت خانم اکانت #80 !!ببینید هرگونه درد ،سوزش و خارش در سینه میبایست توسط شما جدی گرفته بشه و بعد از مراجعه به دکتر مورد بررسی قرار بگیره ؛منتها نباید خیلی نگران باشید چون تنها در 5 درصد موارد علت این علائم سرطان سینه اس..معمولا علل دیگه ای مثل اگزما یا حساسیت پوستی ،زخم های پستان،تغییرات هورمونی و نزدیک شدن به دوران پریود ،عفونت های قارچی مثل کاندیدیازیس و گاهی فشارهای ناشی از بستن لباس زیر نامناسب هستند که باعث درد و سوزش پستان میشن.به امید سلامتی برای شما و همه دوستان
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
خانم فاطمه خیلی خوشحالم که حالتون خوب شده فقط یه سوال دارم هرکی بتونه جواب بده ممنون میشه..آیا درد نوک پستان میتونه نشانه سرطان سینه باشه؟خانم فاطمه شما این مشکلو نداشتید؟آخه من مدتیه نوک سینه هام تیر میکشه خیلی نگران هستم ولی هرچی بررسی میکنم هیچ توده ای تو سینه هام نیست .من 36 سالمه و یه پسر 4 ساله دارم
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
فاطمه عزیز بسیار ممنونیم که تجربتو با ما و کاربران سایت به اشتراک گذاشتی..خیلی خوشحالیم که الان وضعیت خوبی داری و امیدواریم که همیشه سلامت و شاد باشید.
آیا این پاسخ برای شما مفید بود؟
بیماریهای پیشنهادی
ویدئوها
ویدئوهای بیشتر